جدول جو
جدول جو

معنی اقتراب - جستجوی لغت در جدول جو

اقتراب
به همدیگر نزدیک شدن
تصویری از اقتراب
تصویر اقتراب
فرهنگ فارسی عمید
اقتراب(اِ تِ)
نزدیک شدن. (ترجمان القرآن جرجانی). همدیگر نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به همدیگر نزدیک شدن. (ناظم الاطباء). نزدیک آمدن. (غیاث اللغات از لطائف). قرب. (المصادر زوزنی) : اقتربت الساعه وانشق القمر. (قرآن 1/54)
لغت نامه دهخدا
اقتراب
به یکدیگر نزدیک شدن
تصویری از اقتراب
تصویر اقتراب
فرهنگ لغت هوشیار
اقتراب((اِ تِ))
نزدیک شدن
تصویری از اقتراب
تصویر اقتراب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغتراب
تصویر اغتراب
به غربت افتادن، از دیار خود دور شدن، به بیگانگان پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتراف
تصویر اقتراف
کسب کردن، گردآوردن مال، گناه کردن، متهم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتران
تصویر اقتران
قرین شدن، نزدیک شدن و یار شدن به دیگری، نزدیکی و پیوستگی، قرار گرفتن دو ستاره در یک درجه ودقیقۀ یک برج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتضاب
تصویر اقتضاب
بریدن شاخه از درخت، بدیهه گفتن کلام، در علوم ادبی اشتقاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتراح
تصویر اقتراح
خواستار شدن از دیگران که دربارۀ مطلبی نظر بدهند، پرسیدن از صاحب نظران دربارۀ موضوعی، برگزیدن و اختیار کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتراع
تصویر اقتراع
قرعه زدن، قرعه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ورزیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر قرین شدن. (المصادر زوزنی). قرین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). یار شدن به دیگری. (آنندراج) (منتهی الارب) (صراح اللغه) (ناظم الاطباء) :
با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع
با اخترت مقابله با رایت اقتران.
خواجوی کرمانی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیکنامی یا بدنامی خود را ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از بن برکنده شدن چنانکه ناخن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کلک و نی بریدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بریدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دزدیدن، منجم. اخترشناس
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ / کِ)
تحارب. (زوزنی). با یکدیگر جنگ کردن. محاربه. حراب. با یکدیگر حرب کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). با هم کارزار کردن، احتراق فرس در عدو، سرعت کردن اسب در تک و دویدن، (اصطلاح نجوم) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد که: احتراق نزد منجمان اجتماع آفتاب است با یکی از خمسۀ متحیره در یک درجه ای از فلک البروج. و آن ازانواع نظر باشد چنانکه بیان آن بیاید - انتهی. نهان شدن یکی از پنج ستارۀ سیاره سوای قمر در زیر شعاع خورشید بسبب با هم شدن در برج واحد. (غیاث از منتخب). مقارنۀ شمس است با یکی از خمسۀ متحیره یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. در فلک معنی احتراق آن است که کوکب مقارن آفتاب باشد و میان آن دو بیش از دقایق تصمیم. (مفاتیح العلوم) :
گویمش این احتراق نه از قران خیزدی
که نیست با آفتاب رای تو کرده قران.
مسعودسعد.
دلم همچو زهره ست در احتراق
تنم همچو خورشید اندر سفر.
مسعودسعد.
حامی تیر ار شود کلکت، نترسد ز احتراق
بگذرد از قرص خور چون از هدف پیکان تیر.
سوزنی.
- احتراق پذیر، سوختنی. قابل سوختن.
- احتراق ناپذیر، ناسوختنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از دیار خویش دور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دور ماندن و برکنده شدن از میهن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی است از آنسوی رودیان بگیلان. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر قرعه زدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). قرعه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشک انداختن. استهام.
لغت نامه دهخدا
آوارگی، بیگانگی، ناشناختگی از دیار خویش دور شدن غریب و مسافر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتراح
تصویر اقتراح
بی مقدمه و بی اندیشه سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراب
تصویر احتراب
ستیزیدن نبردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتضاب
تصویر اقتضاب
شاخه بریدن بریدن بریدن شاخه از درخت، اشتقاق
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیکی نزدی نزدیک شدن فرایی همچسبی گرد آمدن برابر شدن یار گشتن قرین شدن، نزدیک شدن ستاره ای بستاره دیگر، نزدیکی پیوستگی، جمع اقترانات
فرهنگ لغت هوشیار
ورزیدن، گناه کردن، الفنجیدن به دست آوردن ورزیدن، گناه کردن، کسب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتراع
تصویر اقتراع
قرعه کشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
وام گرفتن وام ستدن بریدن وام گرفتن قرض کردن وام ستدن،جمع اقتراضات
فرهنگ لغت هوشیار
میزبانی و نیکوئی با میهمان، نیکو داشت، پیروی، مهمانی خواستن، فراروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتباب
تصویر اقتباب
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتراح
تصویر اقتراح
((اِ تِ))
خواستن، آرزو کردن، بی اندیشه سخن گفتن و به قریحه خود امری تازه آوردن، برگزیدن چیزی، درباره مسئله ای از دیگران نظر خواستن، پرسش، جمع اقتراحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتراض
تصویر اقتراض
((اِ تِ))
وام گرفتن، قرض کردن، جمع اقتراضات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتراف
تصویر اقتراف
((اِ تِ))
کسب کردن، کسب معاش کردن، گناه کردن، به جا آوردن، وزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتران
تصویر اقتران
((اِ تِ))
قرین شدن، نزدیک شدن ستاره ای به ستاره دیگر، نزدیکی، پیوستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتضاب
تصویر اقتضاب
((اِ تِ))
بریدن شاخه از درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتراب
تصویر اغتراب
((اِ تِ))
از دیار خویش دور شدن، با بیگانگان ازدواج کردن
فرهنگ فارسی معین