جدول جو
جدول جو

معنی اقاصی - جستجوی لغت در جدول جو

اقاصی
اقصاها، دورترها، دورترین ها، جمع واژۀ اقصا
تصویری از اقاصی
تصویر اقاصی
فرهنگ فارسی عمید
اقاصی
(اَ)
جمع واژۀ اقصی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دورتران. (غیاث اللغات) (آنندراج). در تداول، آخرو منتهاالیه و جای دور. (ناظم الاطباء) : متعلقان او از حضرت در اقاصی و ادانی شرق و غرب... (جهانگشای جوینی). به قلعه ای در اقاصی ولایت خویش التجاساختند. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به اقصی شود
لغت نامه دهخدا
اقاصی
دورتران
تصویری از اقاصی
تصویر اقاصی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقاقی
تصویر اقاقی
(دخترانه)
اقاقیا، درختی زینتی که گلهای سفید خوشه ای ومعطر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دور، چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار زمانی یا مکانی دارد، راهی که پیمودن آن وقت زیادی می بردبرای مثال خجسته مجلس او را سران اهل سخن / سزد که مدح سرایند قاصی و دانی (سوزنی - لغتنامه - قاصی)
فرهنگ فارسی عمید
قاص، دور، دورشونده، (ناظم الاطباء)، بنهایت رسنده، (غیاث)، مقابل دانی به معنی نزدیک:
خجسته مجلس او را سران اهل سخن
سزد که مدح سرایند قاصی و دانی،
سوزنی،
خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند
عمرو و زید و جعفر و صالح، یزید و بایزید،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نصی. جج نصیه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ انصاء. جج نصیه. (ازمعجم متن اللغه). رجوع به نصی و نصیه و انصاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صا)
شتر کرانۀ گوش بریده. (منتهی الارب). و مؤنث آن قصواء است، جمع واژۀ قطیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
(وَقْ قا)
منسوب است به سعد بن ابی وقاص. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
عمل رقاص. (یادداشت مؤلف). عمل رقص و شغل رقص. (یادداشت مؤلف). عمل و شغل رقاص. رقص. پایکوبی. (فرهنگ فارسی معین) :
لبش با در به غواصی درآمد
سر زلفش به رقاصی در آمد.
نظامی.
، درتداول عامه کارهای بیهوده و سبک: حالا هم نوبت رقاصی من است. (امثال و حکم دهخدا).
- رقاصی کردن، رقص کردن. رقصیدن. (یادداشت مؤلف) :
کبک رقاصی کند مرغاب غواصی کند
این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود.
منوچهری.
، در تداول عامه، اعمال ناشایست و سبک انجام دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ حی ی)
جمع واژۀ اقحوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقحوان شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
جمع واژۀ اقصر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اقصر، بمعنی کوتاه و مرد خشک گردن. (آنندراج). رجوع به اقصر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قصّه. (اقرب الموارد) : حجاج بن یوسف را با لشکر انبوه و ساخته بمکه فرستاد چنانکه آن اقاصیص بشرح در تواریخ مذکور است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 237). رجوع به قصّه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اناصی
تصویر اناصی
جمع نصیه، برگزیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاحی
تصویر اقاحی
جمع اقحوان، بابونه ها از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاصر
تصویر اقاصر
جمع اقصر، کوتاهتران جمع اقصر کوتاهتران، کوتاهان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از دسته شبدرها از تیره پروانه واران که اصلش از آمریکای شمالی است. این درخت بارتفاع 25 متر هم ممکن است برسد. گلهایش خوشه یی سفید یا صورتی و خوشبوست، عصاره درخت کرت، درختی از دسته گل ابریشمها جزو تیره پروانه واران که در حدود 300 گونه از آن در نواحی مختلف دیده شده. بعضی از گونه های آن بصورت درختچه است و خار دارد چوب آن نسبته سخت و محکم است اقاقیا عقاقیا اقاسیا
فرهنگ لغت هوشیار
پایکوبی دست افشانی وشتندگی پایبازی گروهی با نشاط و اسپ تازی گروهی با سماع و پایبازی عمل و شغل رقاص رقص پایکوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصی
تصویر اقصی
دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دور شونده، بنهایت رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصی
تصویر اقصی
((اَ صا))
دورتر، دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دورشونده، به نهایت رسنده
فرهنگ فارسی معین
پای کوبی، دست افشانی، رقص، وشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد