معنی اقصی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اقصی
اقصی
- اقصی
- شتر کرانۀ گوش بریده. (منتهی الارب). و مؤنث آن قصواء است، جَمعِ واژۀ قطیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
اخصی
- اخصی
- منسوب به اخص از روی اخص، قسمی در هم و شاید درهم اخص (اخصیه) بمعنی در هم قل هو اللهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
اقضی
- اقضی
- کار برتر داورتر کادیک تر (قاضی تازی گشته کادیک پهلوی است) کاربرتر کارگزارتر
فرهنگ لغت هوشیار