نزدیکی، خویشاوندی، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن مثلاً «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب
نزدیکی، خویشاوندی، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن مثلاً «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب
نزدیک، مقابل دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمع نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابل دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
نزدیک، مقابلِ دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمعِ نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابلِ دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
ابن عبدالله بن اسود. از رؤساء و بزرگان طائفۀ ثقیف است. (امتاع الاسماع ج 1 ص 401). وی پس از عموی خود عروه بن معتب اسلام آورد و پس از آن قوم خود را به اسلام دعوت کرد. (امتاع الاسماع صص 490- 493)
ابن عبدالله بن اسود. از رؤساء و بزرگان طائفۀ ثقیف است. (امتاع الاسماع ج 1 ص 401). وی پس از عموی خود عروه بن معتب اسلام آورد و پس از آن قوم خود را به اسلام دعوت کرد. (امتاع الاسماع صص 490- 493)
هر چیز میانه در جید و هیچکاره، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب، ای متوسط. (منتهی الارب). هر چیز میانه در خوبی و بدی، هر چیز ارزان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ثوب مقارب، جامۀ غیرجید، نزدیک. (ناظم الاطباء) : چون ماو شما مقارب یکدگریم به زآن نبود که پردۀ هم ندریم. سعدی (کلیات چ مصفا ص 847)
هر چیز میانه در جید و هیچکاره، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب، ای متوسط. (منتهی الارب). هر چیز میانه در خوبی و بدی، هر چیز ارزان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ثوب مقارب، جامۀ غیرجید، نزدیک. (ناظم الاطباء) : چون ماو شما مقارب یکدگریم به زآن نبود که پردۀ هم ندریم. سعدی (کلیات چ مصفا ص 847)
جمع واژۀ عقرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقرب شود: دبیب عقارب بلا و صریر جنادب هوا بیفتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). به ضیافت خانه عقارب نواهس و حیات لواحس شتافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 456) ، سخن چینیها. (منتهی الارب). نمائم. (اقرب الموارد) : اًنه لتدب ّ عقاربه، او میدرد ناموس مردم را و سخن چینیها می نماید و اذیتها می رساند. و چنانکه گویند اقاربک عقاربک، سختی ها. (منتهی الارب). شدائد. (اقرب الموارد) ، عقارب الشتاه، سختی سرمای زمستان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، منت، بر تشبیه، چنانکه گویند: لفلان علی ّ آیاد لیست بذات عقارب، یعنی او را بر من نعمتهایی است گوارا و نیکو و بدون منت. (از اقرب الموارد) ، بدی و خشونت، گویند: عیش ذوعقارب، یعنی زندگی بد و سخت و خشن. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ عَقرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقرب شود: دبیب عقارب بلا و صریر جنادب هوا بیفتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). به ضیافت خانه عقارب نواهس و حیات لواحس شتافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 456) ، سخن چینیها. (منتهی الارب). نمائم. (اقرب الموارد) : اًنه لتدب ّ عقاربه، او میدرد ناموس مردم را و سخن چینیها می نماید و اذیتها می رساند. و چنانکه گویند اقاربک عقاربک، سختی ها. (منتهی الارب). شدائد. (اقرب الموارد) ، عقارب الشتاه، سختی سرمای زمستان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، منت، بر تشبیه، چنانکه گویند: لفلان علی ّ آیاد لیست بذات عقارب، یعنی او را بر من نعمتهایی است گوارا و نیکو و بدون منت. (از اقرب الموارد) ، بدی و خشونت، گویند: عیش ذوعقارب، یعنی زندگی بد و سخت و خشن. (از اقرب الموارد)
شمشیر در نیام کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، زمین های آب و گیاه. (آنندراج) : و وقفوا علیهم من النواحی والاقرحه و العقارات جمله کثیره. (ابن الطقطقی ص 127)
شمشیر در نیام کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، زمین های آب و گیاه. (آنندراج) : و وقفوا علیهم من النواحی والاقرحه و العقارات جمله کثیره. (ابن الطقطقی ص 127)
مردمان سخت و درشت و قوی. (ناظم الاطباء) ، بگور کردن فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کشته را بقوم او دادن تا دفن کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بگور سپردن. در گور کردن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) ، از اهل دفن گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مردمان سخت و درشت و قوی. (ناظم الاطباء) ، بگور کردن فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کشته را بقوم او دادن تا دفن کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بگور سپردن. در گور کردن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) ، از اهل دفن گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)