جدول جو
جدول جو

معنی اقارب - جستجوی لغت در جدول جو

اقارب
اقرب، خویشان، بستگان، نزدیکان
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
فرهنگ فارسی عمید
اقارب
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب، زشت یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اقارب
نزدیکان، خویشان
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
فرهنگ لغت هوشیار
اقارب
((اَ رِ))
جمع اقرب، خویشان، نزدیکان
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
فرهنگ فارسی معین
اقارب
اقوام، بستگان، خویشاوندان، فامیل، نزدیکان، وابستگان
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیک تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارب
تصویر قارب
قایق، کرجی، کشتی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقارب
تصویر عقارب
عقرب ها، کژدم ها، جمع واژۀ عقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
نزدیکی، خویشاوندی، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن مثلاً «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارب
تصویر مقارب
نزدیک، مقابل دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمع نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابل دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
ابن عبدالله بن اسود. از رؤساء و بزرگان طائفۀ ثقیف است. (امتاع الاسماع ج 1 ص 401). وی پس از عموی خود عروه بن معتب اسلام آورد و پس از آن قوم خود را به اسلام دعوت کرد. (امتاع الاسماع صص 490- 493)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نزدیکتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قریب تر. (غیاث اللغات). خویش نزدیکتر. (مهذب الاسماء). ج، اقربون. اقارب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : و نحن اقرب الیه من حبل الورید. (قرآن 16/50)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مقرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مقرب شود، جمع واژۀ مقرب و مقربه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
متاع مقارب، نه جید نه ردی. (منتهی الارب) (از آنندراج). کالای میانه نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء) ، متاع مقارب،کالای ارزان. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
هر چیز میانه در جید و هیچکاره، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب، ای متوسط. (منتهی الارب). هر چیز میانه در خوبی و بدی، هر چیز ارزان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ثوب مقارب، جامۀ غیرجید، نزدیک. (ناظم الاطباء) :
چون ماو شما مقارب یکدگریم
به زآن نبود که پردۀ هم ندریم.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 847)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
قبیله ای است که در قسمت جنوب جزیره العرب نزدیک عدن، سکونت دارند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عقرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقرب شود: دبیب عقارب بلا و صریر جنادب هوا بیفتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). به ضیافت خانه عقارب نواهس و حیات لواحس شتافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 456) ، سخن چینیها. (منتهی الارب). نمائم. (اقرب الموارد) : اًنه لتدب ّ عقاربه، او میدرد ناموس مردم را و سخن چینیها می نماید و اذیتها می رساند. و چنانکه گویند اقاربک عقاربک، سختی ها. (منتهی الارب). شدائد. (اقرب الموارد) ، عقارب الشتاه، سختی سرمای زمستان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، منت، بر تشبیه، چنانکه گویند: لفلان علی ّ آیاد لیست بذات عقارب، یعنی او را بر من نعمتهایی است گوارا و نیکو و بدون منت. (از اقرب الموارد) ، بدی و خشونت، گویند: عیش ذوعقارب، یعنی زندگی بد و سخت و خشن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
قبیله ای است از بنی سعد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرب
لغت نامه دهخدا
(اَرِ)
جمع واژۀ اثرب. جج ثرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمشیر در نیام کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، زمین های آب و گیاه. (آنندراج) : و وقفوا علیهم من النواحی والاقرحه و العقارات جمله کثیره. (ابن الطقطقی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
مردمان سخت و درشت و قوی. (ناظم الاطباء) ، بگور کردن فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کشته را بقوم او دادن تا دفن کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بگور سپردن. در گور کردن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) ، از اهل دفن گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقراب
تصویر اقراب
شمشیر درنیام نهادن، لبریز کردن لبالب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارب
تصویر قارب
کرجی بلم، آبجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
با یکدیگر خویشی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقارب
تصویر عقارب
سختی ها و سخن چینی ها
فرهنگ لغت هوشیار
نه خوب و نه بد کالای هیچکاره کالای ارزان نزدیک شونده، کلام نیکو گوینده در گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
((تَ رُ))
به هم نزدیک شدن، نام یکی از بحور شعر به معنی متقارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقارب
تصویر عقارب
((عَ رِ))
جمع عقرب، عقرب ها، شداید، سخن چینی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
((اَ رَ))
نزدیکتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقارب
تصویر مقارب
((مُ رِ))
نزدیک شونده
فرهنگ فارسی معین
نزدیکی، هم گرایی
متضاد: تباعد، واگرایی، به هم نزدیک شدن، اقتراب، برخورد، تلاقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرنده ای شبیه غاز
فرهنگ گویش مازندرانی