افتادن، فتادن، افتدن، فتیدن، فتدن، اوفتادن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
افتادن، فُتادَن، اُفتَدَن، فُتیدَن، فُتِدَن، اوفتادَن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
شگفتی کردن و تعجب نمودن. (ناظم الاطباء). شگفتگی کردن و تعجب نمودن باشد. (مؤید الفضلاء). شگفتگی نمودن و تعجب کردن باشد. (آنندراج). شگفتی و تعجب است. (انجمن آرای ناصری). شگفتی کردن و تعجب نمودن. (فرهنگ اسدی) (برهان). تعجب کردن. (غیاث اللغات). شگفتی کردن. (شرفنامۀ منیری) ، شکافته شدن تخم و بیرون آمدن چوزه. (ناظم الاطباء) ، بیرون گردیدن ترس و بیم از دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زائل شدن بیم. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بیرون گردیدن ترس و بیم از دل و زائل گردیدن ترس. (آنندراج) ، زائل کردن بیم. (تاج المصادر بیهقی) ، آشکار گشتن کار، پیدا کردن راز نهانی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شگفتی کردن و تعجب نمودن. (ناظم الاطباء). شگفتگی کردن و تعجب نمودن باشد. (مؤید الفضلاء). شگفتگی نمودن و تعجب کردن باشد. (آنندراج). شگفتی و تعجب است. (انجمن آرای ناصری). شگفتی کردن و تعجب نمودن. (فرهنگ اسدی) (برهان). تعجب کردن. (غیاث اللغات). شگفتی کردن. (شرفنامۀ منیری) ، شکافته شدن تخم و بیرون آمدن چوزه. (ناظم الاطباء) ، بیرون گردیدن ترس و بیم از دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زائل شدن بیم. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بیرون گردیدن ترس و بیم از دل و زائل گردیدن ترس. (آنندراج) ، زائل کردن بیم. (تاج المصادر بیهقی) ، آشکار گشتن کار، پیدا کردن راز نهانی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بظاهر ممال افتادن. اوفتادن. فتادن. فتیدن. بمعنی سقوط و جز آن. رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجۀ مردم کاشان. (یادداشت بخط مؤلف) : اخوص، چشم دوردرافتیده. (السامی فی الاسامی). الاولغ، آنکه انگشت سترگ بر دیگر انگشت افتیده باشد و آنرا کژ کرده باشد. (المصادر زوزنی). العنت، در کاری افتیدن که از آن بیرون نتوان آمد. (مجمل اللغه) : و اگر این آماس در پستان یا در خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بکشتم تاجداران را، زبون کردم سواران را گوان را در گو افکندم کنون خود در چه افتیدم. سنائی، بازگردیدن از چیزی. (منتهی الارب). بازگردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر دو پای حلوبه را گشاده داشتن در دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان پای از هم بازنهادن اشتر در وقت شیر دوشیدن. (المصادر زوزنی)
بظاهر ممال افتادن. اوفتادن. فتادن. فتیدن. بمعنی سقوط و جز آن. رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجۀ مردم کاشان. (یادداشت بخط مؤلف) : اخوص، چشم دوردرافتیده. (السامی فی الاسامی). الاولغ، آنکه انگشت سترگ بر دیگر انگشت افتیده باشد و آنرا کژ کرده باشد. (المصادر زوزنی). العنت، در کاری افتیدن که از آن بیرون نتوان آمد. (مجمل اللغه) : و اگر این آماس در پستان یا در خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بکشتم تاجداران را، زبون کردم سواران را گوان را در گو افکندم کنون خود در چه افتیدم. سنائی، بازگردیدن از چیزی. (منتهی الارب). بازگردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر دو پای حلوبه را گشاده داشتن در دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان پای از هم بازنهادن اشتر در وقت شیر دوشیدن. (المصادر زوزنی)
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی