جدول جو
جدول جو

معنی افواه - جستجوی لغت در جدول جو

افواه
فم ها، دهان ها، جمع واژۀ فم
تصویری از افواه
تصویر افواه
فرهنگ فارسی عمید
افواه(اَفْ)
ج فوه، بمعنی دندان.
لغت نامه دهخدا
افواه
دهانها
تصویری از افواه
تصویر افواه
فرهنگ لغت هوشیار
افواه
جمع فوه، دهان ها، اصناف، ادویه های خوشبو که در اغذیه ریزند
تصویری از افواه
تصویر افواه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افواج
تصویر افواج
فوج ها، جماعت ها، گروه ها، دسته ها، هنگ ها، جمع واژۀ فوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراه
تصویر افراه
طعامی که برای زندانیان ترتیب دهند و میان آنان توزیع کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَفْ)
جمع واژۀ فوج، بمعنی گروه. (آنندراج) (از منتهی الارب). جماعات. گروهها. طوائف: افواج ترکمانان پیدا آمدند که مگر بدانجا مقام کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 627). و رجوع به فوج شود
لغت نامه دهخدا
(اَفْ وِ قَ)
جمع واژۀ فیاق، بمعنی مرد بلندقامت. (منتهی الارب). جمع واژۀ فواق و فواق. (ناظم الاطباء) ، شتربچۀ از مادر جداشده. مؤنث: افیله. ج، افال، افائل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر خرد. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). شتر جوان. (شرح نصاب از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
بسیار اف گوینده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار اف گفتن. (کذا). (آنندراج) ، فریب خورده از رأی خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
جمع واژۀ فیقه، بمعنی شیری که میان دو دوشیدن گردآید در پستان. فیق. فیقات. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به فیقه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
برد افواف، جامه ای تنک است. جمع واژۀ فوف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سنگ سخت تابان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فوه، بمعنی دهان. (منتهی الارب). جمع واژۀ فاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
گیاهی است بهاری که آنرا اگر و در عربی وج ّ گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 128 ب). رجوع به ’اگر’ و ’وج’ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
دفزک و سطبر گردیدن شیر ناقه از خوردن گیاه بهاری قبل از زائیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ)
آموزانیدن و آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فهماندن و تعلیم دادن. تفقیه. (از اقرب الموارد). دریابانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بچۀزیرک آوردن ناقه. (آنندراج). بچۀ زیرک آوردن شتران ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طعامی است که بجهت محبوسان پزند. (برهان) (آنندراج). طعامی که ازبرای محبوسان پزند. (لغت فرس) (اوبهی). طعامی است مخصوص محبوسین در زندان. (شعوری). طعامی که در میان محبوسان و زندانیان توزیع کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو گَ خوا / خا)
هلاک کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ توه و توه، بمعنی هلاکی، هالک و تباه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
جمع واژۀ فوت، بمعنی شکاف میان دو انگشت. (آنندراج). جمع واژۀ فوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند ستور و کشت آفت رسیده شدن. (آنندراج). خداوند ستور و کشت آفت رسیده گردیدن. (ناظم الاطباء). همان اعاهه است که بالتصحیح (بدون اعلال) آمده بمعنی خداوند ستور و کشت آفت رسیده گردیدن قوم. (از منتهی الارب). آفت رسیدن بکشت و ستور قوم. اعاهه: اعاه القوم اعاههً و اعواهاً، اصابت ماشیتهم او زرعهم العاهه. (از اقرب الموارد). آفت بمال رسیده شدن مردم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درمانده گردانیدن بسخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کندزبان کردن. (مؤید). کندزفان گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَیْ / اِیْ)
وای. آه. تأسف. (اشتینگاس). کلمه تعجب و تأسف. (ناظم الاطباء) ، آخر روز در هر ماه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روز بسیار روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ ماء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آبها. رجوع به ماء و میاه و امواء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
بآب رسیدن چاه کن. (منتهی الارب). اماهه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند اماه اماههً و اموه امواهاً. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
نسبت به افواه. (ناظم الاطباء). منسوب به دهان.
- خبر افواهی، خبری که صدق و کذب آن معلوم نیست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افقاه
تصویر افقاه
یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواج
تصویر افواج
جمع فوج، گروه، جماعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواق
تصویر افواق
جمع فوق، سوفارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افهاه
تصویر افهاه
مانده سخنی در گفتن ماندن درماندگی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواها
تصویر افواها
دهان به دهان زبانی شنیدن مطلبی که دهان بدهان نقل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواهی
تصویر افواهی
دهان گشته زبانی سرزبانی مطلبی که دهان بدهان گشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواج
تصویر افواج
جمع فوج، گروه
فرهنگ فارسی معین
شایعه
دیکشنری اردو به فارسی