جدول جو
جدول جو

معنی افضلیت - جستجوی لغت در جدول جو

افضلیت
(قَ پُ مَ دَ)
تفوق. رجحان. افزونی. اولویت. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ فعل به اصطلاح صرف یکی از کلمات سه گانه زبان عرب باشد. رجوع به فعل شود.
- افعال بسیط، افعالی که از یک کلمه باشد. آن افعال که از مصادر بسیط باشد مانند بودن، رفتن، گفتن. مقابل افعال مرکب.
- افعال تعجب، در لغت عرب افعالی را گویند که برای انشاء تعجب وضع شده اند و آنها را دو صیغه باشد. ما افعله. افعل به. (از تعریفات جرجانی). و رجوع بهمین ترکیب در ردیف خود شود.
- افعال مرکب، مقابل افعال بسیطه. افعالی که از مصادر مرکب گرفته شوند. مانند: فهم کردن. طلب کردن، سر برآوردن و جز آن.
- افعال منحوته، افعال جعلی و ساختگی. مانند: چاپیدن، طلبیدن، فهمیدن، رقصیدن، قاتی کردن. (یادداشت مؤلف).
- افعال نفسانیه، افعالی که از نفس سرچشمه گیرد و آن را دو قسم بود: یکی افعال نفسانیۀ حسی که همان حواس ظاهره باشد و دیگری افعال نفسانیۀ سیاسیه و آن حواس باطن باشد. (از بحر الجواهر). کردارهای نفس. اعمالی که از نفس سر میزند که آنها را دو قسم است یکی آنکه بتوسط حواس ظاهر سر میزند دیگر آنکه بکمک حواس باطنی بروز میکند. و رجوع به افعال و ترکیبات آن وبحر الجواهر شود
لغت نامه دهخدا
افضلیت
رجحان، افزونی، الویت
تصویری از افضلیت
تصویر افضلیت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضیلت
تصویر فضیلت
(دخترانه)
برتری در دانش، هنر و اخلاق، ارزش و اهمیت، شرف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاعلیت
تصویر فاعلیت
فاعل بودن، حالت فاعلی، انجام دادن عمل جنسی نامشروع با دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفولیت
تصویر طفولیت
کودکی، بچگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضلات
تصویر فاضلات
طغیان، از حد خود گذشتن، از اندازه تجاوز کردن، بالا آمدن آب دریا یا رودخانه، گردنکشی، گستاخی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ لی یا)
جمع واژۀ فضلیه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فضلیه شود، علوم ادبی که اطلاع بر آنها برای فقیه موجب فضل است و جهل بدانها مضر نیست. (فرهنگ فارسی معین از لباب)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ)
فاعل بودن. حالت فاعلی. رجوع به فاعلی شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
آبی که به زیادت سرشاری از نهرها بدررود. (آنندراج). ظاهراً مصحف فاضل آب یا فضولات است. رجوع به فاضل آب شود
لغت نامه دهخدا
(طُ لی یَ)
کودکی. بچگی. صباوت. خردسالی. صبا: از عصر طفولیت به زمان شباب رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). او در سن طفولیت... موسم ضعف رای و نقصان رشد بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شبخیز. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به انگلیسی: نوا اسکاتیا و بفرانسه: نوول اکس، ایالتی در کانادا، شبه جزیره ای واقع در مصب سن لران، دارای 520000 سکنه. کرسی آن هالیفاکس. این ناحیه همان آکادی قدیم مهاجرین فرانسوی است. غلات، میوه جات، تربیت اغنام و احشام ومعادن بسیار از زغال سنگ، آهن، طلا و آنتیمون دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ لی یَ)
از غلات خطابیه اصحاب مفضل صیرفی هستند. معتقد به الوهیت امام جعفر صادق که چون امام از ابوالخطاب تبری جست ایشان نیز با خطابیه مخالف شدند. (خاندان نوبختی ص 264). و رجوع به ترجمه الفرق بین الفرق ص 258 شود
از فرق موسویه. اصحاب مفضل بن عمر جعفی کوفی. و رجوع به خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 264 و الملل و النحل شهرستانی چ مصر ج 1 ص 275 و ترجمه فارسی آن ص 182 و مفضل بن عمر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَضْ ضُ)
در فارسی امروزی نعمتها و نیکوئیها و عنایتها و بخشش ها و ملاطفت ها. (ناظم الاطباء).
- تفضلات الهی، نعمت های الهی و الطاف خداوندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تفضل شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
ببدیهه گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دروقت چیزی گفتن چون شعر و مانند آن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ تَ)
فاضل تر. بافضل تر. افزون تر در علم و حسب. (ناظم الاطباء). از صفت تفضیلی عربی + تر علامت تفضیلی در فارسی که از فصاحت بدور است
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
داد و ایمنی. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(قِ خوَرْ / خُرْ دَ)
تمامیت و فاضل تر در تکمیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ لی یا)
نام اشعار مختارۀ مفضل بن محمد الضبی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفضل بن محمد بن یعلی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1771 شود
لغت نامه دهخدا
نام هیاطله. مورخان رومی هیاطله را بدین اسم نامیده اند که ظاهراً مأخوذ از ’افتالانوس’ پیشوای هیاطله است که بدست پیروز پادشاه ساسانی بقتل رسید. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 183- 184). و برای تفصیل بیشتر رجوع بکتاب مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتران تیزرو. (از تاج العروس از صاغانی). برخی گفته اند که این کلمه اسم جمع یا جمع است و مفرد ندارد و برخی بر آنند که مفرد آن املوت یا املیت است و قول اخیر را اهل لغت نپذیرفته اند. (از تاج العروس، ذیل ملت)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
جمع واژۀ افضل در حالت نصبی و جری. رجوع به افضل شود، در اصطلاح علم نحو از علوم ادب عرب افعال زیر: ظننت، حسبت، زعمت، علمت، رأیت، وجدت و خلت را گویند. این افعال را، افعال شک و یقین نیز گویند. و وجه تسمیۀ آنها به افعال قلوب آشکار است زیرا همه معنای قلبی دارند، لیکن وجه تسمیۀ آنها به افعال شک و یقین روشن نیست زیرا هیچکدام بر شک یعنی تساوی احتمال طرفین دلالت ندارند و ممکن است مقصود از شک احتمال راجح یعنی ظن باشد. بهرحال همه این افعال برثبوت برای چیز دیگر بر صفت معین دلالت دارد. و بهمین جهت دو مفعول دارد و مفاد آن اعلام حصول امری است برای امری دیگر بیقین یا بظن بحسب اختلاف معانی افعال مزبور، زیرا بعض این افعال بر علم و ظن دلالت دارد. و فرق دو مفعول افعال مزبور با دو مفعول افعال دو مفعولی دیگر مانند: اعطیت، در این است که مفعول دوم این افعال همان مفعول اول است (یعنی مدخول آنها مبتدا و خبر است) و مفعول اول در مانند اعطیت، عین مفعول اول نیست. خلاصه آنکه افعال قلوب از نواسخ مبتدا و خبر هستند و آن دو را که بواقع یک چیز است منصوب می سازد. و دیگر افعال دو مفعولی بر مبتدا و خبر درنیایند و مفعول اول و دوم آنها دو چیز ممتاز و جدا هستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، کارهای قلب یا اعمال نفسانی از قبیل علم، لذت، الم، اراده و نظایر آن. رجوع به قلوب (افعال) و خاندان نوبختی 174 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
خاقانی را گفتندی و نام اوبدیل بود. (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری). تخلص خاقانی که در ابتدا میکرد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفضلات
تصویر تفضلات
جمع تفضل عنایتها، بخششها، ملاطفتها، نیکوئیها، نعمتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلیت
تصویر ازلیت
اسری دیرینگی دیرینگی قدم همیشگی هرگزی. جاودانی، ازلی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسای شناسنده آنکه فضیلت دارد باتقوی، باکمال با معرفت مقابل بی فضیلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضالات
تصویر افضالات
جمع افضال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفولیت
تصویر طفولیت
بچگی، خردسالی، صباوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعلیت
تصویر فاعلیت
کناکی پویندگی فاعل بودن، حالت فاعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضلات
تصویر فاضلات
زهاب در فرهنگ معین این واژه رمن فاضله آمده
فرهنگ لغت هوشیار
علوم ادبی که اطلاع بر آنها برای فقیه موجب فضل است و جهل بدانها مضر نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفولیت
تصویر طفولیت
((طُ یَّ))
دوران کودکی، خردسالی
فرهنگ فارسی معین
باتقوا، متقی، باکمال، دانشمند، فاضل، فضیلت دار
متضاد: بی فضیلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بچگی، صباوت، طفلی، کودکی، نوباوگی، نوجوانی، خردسالی
متضاد: کهولت، کلان سالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان چهاردانگه هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
سبک سری، بیهودگی
دیکشنری اردو به فارسی