شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) : باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری. رودکی (از انجمن آراء). و رجوع به افشنگ شود
شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) : باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری. رودکی (از انجمن آراء). و رجوع به افشنگ شود
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فروشه، فروشک، برغولبرای مثال گندم افشه ای که معهود است / که بود بیشتر رهاوردم (رضی الدین نیشابوری - لغتنامه - افشه)
بَلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فُروشِه، فَروشَک، بَرغولبرای مِثال گندم افشه ای که معهود است / که بُوَد بیشتر رهاوردم (رضی الدین نیشابوری - لغتنامه - افشه)
شبنم، رطوبتی که شب روی گیاه ها یا چیزهای دیگر تولید می شود، قطره ای شبیه دانۀ باران که شب در روی برگ گل یا گیاه می نشیند، بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ
شبنم، رطوبتی که شب روی گیاه ها یا چیزهای دیگر تولید می شود، قطره ای شبیه دانۀ باران که شب در روی برگ گل یا گیاه می نشیند، بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ
یازدهم. رجوع به فرهاد سوم شود، سخت خستن به نیزه. (منتهی الأرب). ناپیدا کردن سنان در مطعون. (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب بچه شدن خرمابن. (منتهی الأرب) پسر بزرگتر داریوش دوم هخامنشی که پس از جلوس بتخت سلطنت به اردشیر موسوم گردید. رجوع به ایران باستان ص 961 و 962 و 990 و 992 و اردشیر دوم شود هفدهم. رجوع به ونن اول شود، جمع واژۀ رصد، به معنی گیاه و باران اندک. (منتهی الأرب) ، جمع واژۀ رصد (اصطلاح نجوم)
یازدهم. رجوع به فرهاد سوم شود، سخت خستن به نیزه. (منتهی الأرب). ناپیدا کردن سنان در مطعون. (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب بچه شدن خرمابن. (منتهی الأرب) پسر بزرگتر داریوش دوم هخامنشی که پس از جلوس بتخت سلطنت به اردشیر موسوم گردید. رجوع به ایران باستان ص 961 و 962 و 990 و 992 و اردشیر دوم شود هفدهم. رجوع به وُنُن اول شود، جَمعِ واژۀ رَصَد، به معنی گیاه و باران اندک. (منتهی الأرب) ، جَمعِ واژۀ رَصَد (اصطلاح نجوم)
دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ریونجو و رنجو و لنبک نیز خوانند و بتازی ارضه نامند. (فرهنگ جهانگیری). بعربی ارضه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). پشمینه و کاغذینه را خورد. (آنندراج) (انجمن آرا). دیوک و ارضه. (ناظم الاطباء). کرمکی است که در جامه های پشمین یافت شود و آن را تباه سازد و آن را ’ریونجو’ و ’دیوچه’ و ’دیوگ’و ’لنبک’ هم گویند و بعربی ’ارضه’ نامند. (از لسان العجم شعوری ج 1 ص 281). موریانه. خوره: حال خود آخر نیندیشی و باشی تا به کی در میان جامۀ سمّور همچون تافشک. ابوالمعالی (از لسان العجم شعوری). رجوع به ارضه و دیوک و موریانه شود
دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ریونجو و رنجو و لنبک نیز خوانند و بتازی ارضه نامند. (فرهنگ جهانگیری). بعربی ارضه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). پشمینه و کاغذینه را خورد. (آنندراج) (انجمن آرا). دیوک و ارضه. (ناظم الاطباء). کرمکی است که در جامه های پشمین یافت شود و آن را تباه سازد و آن را ’ریونجو’ و ’دیوچه’ و ’دیوگ’و ’لنبک’ هم گویند و بعربی ’اَرضَه’ نامند. (از لسان العجم شعوری ج 1 ص 281). موریانه. خوره: حال خود آخر نیندیشی و باشی تا به کی در میان جامۀ سمّور همچون تافشک. ابوالمعالی (از لسان العجم شعوری). رجوع به ارضه و دیوک و موریانه شود