جدول جو
جدول جو

معنی افشه - جستجوی لغت در جدول جو

افشه
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فروشه، فروشک، برغولبرای مثال گندم افشه ای که معهود است / که بود بیشتر رهاوردم (رضی الدین نیشابوری - لغتنامه - افشه)
تصویری از افشه
تصویر افشه
فرهنگ فارسی عمید
افشه
از مزارع اروندجرد. (تاریخ قم ص 139) ، سرخی گرفتن غورۀ خرما یا زرد شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زرد و سرخ شدن غورۀ خرما. (از اقرب الموارد) ، فضیحت کردن. رسوا کردن. (غیاث اللغات). رسوایی. رسوا کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
افشه(اَ شَ / شِ)
بمعنی بلغور باشد و آن غله ایست که در آسیا آن را خورد کنند و بشکنند چنانکه آرد نشود. (انجمن آراء ناصری) (آنندراج) (برهان). گندم نیمه کار در آسیاب که هنوز بحال آردی نیامده است و بلغور را هم گویند. (فرهنگ شعوری) :
گندم افشه ای که معهود است
که بود بیشتر ره آوردم.
رضی الدین نیشابوری (از فرهنگ شعوری) ، جماع کردن با زن یا خلوت نمودن با او. (منتهی الارب). با زن مباشرت کردن یا خلوت نمودن. (آنندراج). به این معنی با ’الی’ متعدی شود یقال: افضی الی المراءه. (ناظم الاطباء) ، رسیدن بکسی بی حجاب. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) ، بسودن زمین را بهر دو کف دست خود در سجده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسوی فضا برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسوی فضا درآمدن. (ناظم الاطباء). بصحرا شدن و فارسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، راز را با کسی در میان نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خورانیدن طعام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و به این معنی ممهوز باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
افشه
بلغور
تصویری از افشه
تصویر افشه
فرهنگ لغت هوشیار
افشه((اَ ش ِ))
گندم نیم کوفته، بلغور
تصویری از افشه
تصویر افشه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم، قطره های آب که پاشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفشه
تصویر تفشه
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سراکوفت، طعنه، پیغاره، زاغ پا، تفش، تفشل، بیغار، بیغاره، سرکوفت، عتیب، نکوهش، ملامت، سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایشه
تصویر ایشه
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، آیشنه، خبرکش، منهی، زبان گیر، راید، رافع، متجسّس
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از چوب و پارچه و جز آن به شکل انسان در کشتزار بر پا کنند که جانوران از آن بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، مترسک، هراسه، داهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوشه
تصویر اوشه
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفشه
تصویر شفشه
شاخۀ درخت، شاخۀ راست و نازک، شمش طلا یا نقره، شوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افقه
تصویر افقه
فقیه تر، داناتر، دانشمندتر، داناتر در علم فقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشا
تصویر افشا
فاش کردن، آشکار کردن، پراکنده ساختن، فاش شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشره
تصویر افشره
آب میوه که آن را با فشار گرفته باشند، عصاره
فرهنگ فارسی عمید
(اُ شِ / شَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت با 1365 تن سکنه. آب آن از نهر خمام رود سفیدرود و محصول آن برنج و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ شَ)
تأنیث حفش. رجوع به حفش شود
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
نفاش. شترانی که شبانگاه بدون نگهبان چرا کنند. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به نفش شود
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
آبراهه. ج، حوافش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افشره
تصویر افشره
عصاره میوه، آب میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافشه
تصویر حافشه
آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن، آشکارگری پرده دری نیکژ آشکار کردن، فاش نمودن پدید ساختن: افشا اسرار، آشکار کردن، فاش نمودن پدید ساختن: افشا اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافشه
تصویر کافشه
کاجیره کاژیره
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که بشکل انسان از پارچه های کهنه و استخوان و غیره سازند و در کشت زارها نصب کنند تا مرغان و جانوران دیگر از آن برمند مترس مترسک داهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم ژاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفشه
تصویر شفشه
شوشه طلا نقره گداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفشه
تصویر تفشه
طعنه و سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشه
تصویر ایشه
خبر چین، جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشک
تصویر افشک
((اَ شَ))
شبنم، ژاله، افشنگ، افشنک، اپشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشره
تصویر افشره
((اَ شُ رِ))
آب میوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افچه
تصویر افچه
((اَ چِ))
مترسک که برای ترساندن جانوران وحشی در کشتزارها نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفشه
تصویر تفشه
((تَ شِ یا شَ))
طعنه، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفشه
تصویر شفشه
((شَ ش))
شوشه طلا و نقره، شاخه راست و نازک درخت، چوبی که حلاجان با آن پنبه زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفشه
تصویر شفشه
موی چندی از کاکل و زلف معشوق که بر روی او افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افقه
تصویر افقه
دانشمندتر، داناتر، فقیه تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشره
تصویر افشره
عصاره
فرهنگ واژه فارسی سره