جدول جو
جدول جو

معنی افشار - جستجوی لغت در جدول جو

افشار
(پسرانه)
شریک، معاون، رقیق، نام ناحیهایی در کردستان (نگارش کردی: ههوشار)
تصویری از افشار
تصویر افشار
فرهنگ نامهای ایرانی
افشار
افشارده، پسوند متصل به واژه به معنای افشرده مثلاً دست افشار، مشت افشار، افشارنده، افشرنده، کمک، معاون، پسوند متصل به واژه به معنای رفیق مثلاً دزد افشار
از خانه های تخته نرد، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور
تصویری از افشار
تصویر افشار
فرهنگ فارسی عمید
افشار
(اَ)
فشار. انضغاط. (از فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
افشار
(اَ)
طایفه ای از ترکان چادرنشین که در بیشتر خاک ایران پراکنده اند و دارای چندین تیره اند. (از ناظم الاطباء). خاندان معروف افشاریه یعنی نادرشاه و جانشینان او هم از این طایفه اند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مقالات کسروی ج 1 ص 80 ببعد شود، محکم و استوار کردن. (آنندراج). استوار کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
ز بس خیال سرزلف او بدیده فشردم
بهر کجا که نگاهم فتاد رشک ختن شد.
ملاقاسم (از آنندراج).
- پا افشردن، مقاومت و ایستادگی کردن:
عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا
برد بدست نخست هستی ما را ز ما.
خاقانی.
- پای افشردن، مقاومت کردن. پایداری نمودن. استوار ماندن. مقاومت. ایستادگی:
پسرش از دلیری بیفشرد پای
ستد کینه زان جنگجویان بجای.
(گرشاسب نامه ص 179).
بدین مایه لشکر بیفشرد پای
فروداشت چندان سپه را بپای.
(گرشاسب نامه ص 183).
گفت این لشکر امروز بباد شده بود اگر من پای نیفشردمی. (تاریخ بیهقی).
- ران افشردن، استوار کردن ران. راست کردن و محکم ساختن آن، خاصه هنگام سواری:
چو بشنید گرشاسب گرزگران
ز زین برکشید و بیفشرد ران.
فردوسی.
برانگیخت اسب و بیفشرد ران
بگردن برآورد گرزگران.
فردوسی.
چو بنشست بر زین بیفشرد ران
برآمد ز جای آن هیون گران.
فردوسی.
، خلانیدن و فروبردن چیزی در چیزی. (آنندراج) :
دندان بدل چگونه فشارم که میشود
لب بازکردنت پر پروانه بوسه را.
صائب (از آنندراج).
- در هم افشردن، چیزی را در چیزی فروبردن:
زمین را چنان در هم افشرد سخت
کز افشردگی کوه شد لخت لخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
افشار
گوشه ای است در دستگاه شور
تصویری از افشار
تصویر افشار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افشان
تصویر افشان
(دخترانه)
پاشیدن، آشفته و پریشان (در مورد زلف به کار می رود)، ریشه افشاندن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعشار
تصویر اعشار
عشرها، یک دهم ها، ده یک چیزی ها، جمع واژۀ عشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افکار
تصویر افکار
فکرها، فکرت ها، اندیشه ها، جمع واژۀ فکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افگار
تصویر افگار
آزرده، برای مثال هم به جان خسته هم به تن رنجور / هم به خون غرق هم ز غم افگار (رشیدالدین وطواط- مجمع الفرس - افگار)، خسته، رنجور، زخمی، زخم دار
افگار شدن: آزرده شدن، زخمی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افطار
تصویر افطار
باز کردن روزه با خوردن غذا، روزه گشادن، روزه شکستن، کنایه از وقت روزه گشادن، کنایه از افطاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشاری
تصویر افشاری
یکی از چهار آواز دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ثبات قدم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نزدیکی بی آب: نزدیکی کردن بی آب آمدن، به جشن یهود رفتن، فرو ماندن در راه، ماندگی شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشار
تصویر انشار
زنده گرداندن زدگی بخشاندن برانگیختن چون باد زنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشار
تصویر امشار
شاخه برآوردن، آماسیدن، جوانه زدن، دمیدن: جون سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
هر چه که بدان کاری انجام دهند آلتی که پیشه وران و کارگران با آن کار کنند مانند: اره تیشه چکش و غیره ابراز آلت، داروهای خوشبو که در غذا ریزند مانند: زعفران زردچوبه دارچینو غیره ابزار دیگ افزار بو افزار، آلت مانند (تیشه، اره، چکش و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسار
تصویر افسار
چیزی را گویند که از چرم سازند و بر سر اسب و سایر ستور زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشان
تصویر افشان
پراکنده، منتشر، متفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افطار
تصویر افطار
روزه گشادن، روزه شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افقار
تصویر افقار
گدا کردن وام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افجار
تصویر افجار
پگاه خیزی، بد کاری، جهمرزی (زنا)، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرار
تصویر افرار
گریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتار
تصویر افتار
سست گردانیدن کسی را بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکار
تصویر افکار
جمع فکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افگار
تصویر افگار
آزرده، خسته، زخمی، مجروح، افکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افنار
تصویر افنار
به گونه رمن همتباران، گمراهان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آوازهای ایرانی مغموم و دردناک از متعلقات شور ولی گام آن به سه گاه نزدیکتر از شور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعشار
تصویر اعشار
ده یک چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفار
تصویر اشفار
جمع شفر، مژه گاه ها پلک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشاری
تصویر افشاری
((ص نسب.اِمر.))
یکی از آوازهای ایرانی، مغموم و دردناک، از متعلقات شور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افکار
تصویر افکار
اندیش هها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقشار
تصویر اقشار
پوسته ها، لایه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افزار
تصویر افزار
وسیله، لوازم، آلت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افگار
تصویر افگار
مجروح
فرهنگ واژه فارسی سره
تخته ای که در زیرپای بافنده ی پارچه در کارگاه سنتی قرار دارد
فرهنگ گویش مازندرانی