طایفه ای از ترکان چادرنشین که در بیشتر خاک ایران پراکنده اند و دارای چندین تیره اند. (از ناظم الاطباء). خاندان معروف افشاریه یعنی نادرشاه و جانشینان او هم از این طایفه اند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مقالات کسروی ج 1 ص 80 ببعد شود، محکم و استوار کردن. (آنندراج). استوار کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : ز بس خیال سرزلف او بدیده فشردم بهر کجا که نگاهم فتاد رشک ختن شد. ملاقاسم (از آنندراج). - پا افشردن، مقاومت و ایستادگی کردن: عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا برد بدست نخست هستی ما را ز ما. خاقانی. - پای افشردن، مقاومت کردن. پایداری نمودن. استوار ماندن. مقاومت. ایستادگی: پسرش از دلیری بیفشرد پای ستد کینه زان جنگجویان بجای. (گرشاسب نامه ص 179). بدین مایه لشکر بیفشرد پای فروداشت چندان سپه را بپای. (گرشاسب نامه ص 183). گفت این لشکر امروز بباد شده بود اگر من پای نیفشردمی. (تاریخ بیهقی). - ران افشردن، استوار کردن ران. راست کردن و محکم ساختن آن، خاصه هنگام سواری: چو بشنید گرشاسب گرزگران ز زین برکشید و بیفشرد ران. فردوسی. برانگیخت اسب و بیفشرد ران بگردن برآورد گرزگران. فردوسی. چو بنشست بر زین بیفشرد ران برآمد ز جای آن هیون گران. فردوسی. ، خلانیدن و فروبردن چیزی در چیزی. (آنندراج) : دندان بدل چگونه فشارم که میشود لب بازکردنت پر پروانه بوسه را. صائب (از آنندراج). - در هم افشردن، چیزی را در چیزی فروبردن: زمین را چنان در هم افشرد سخت کز افشردگی کوه شد لخت لخت. نظامی