جدول جو
جدول جو

معنی افروزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

افروزانیدن
(کَهََ تَ)
روشن کردن. درخشان ساختن. (فرهنگ فارسی معین). متشعشع کردن. درخشانیدن. روشن کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، سرای از خشت و گچ برآورده. (منتهی الارب). خانه آجری. (ناظم الاطباء). سرای از خشت و گچ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، گل میخ در. (ناظم الاطباء). در دوزنده. (منتهی الارب). ج، افاریز. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
افروزانیدن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
تصویری از افروزانیدن
تصویر افروزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
افروزانیدن
((اَ دَ))
روشن کردن، درخشان ساختن، مشتعل کردن
تصویری از افروزانیدن
تصویر افروزانیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزیدن
تصویر افروزیدن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، فروختن، افروزاندن، افروزان، افروختن، فروزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزاندن
تصویر افروزاندن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، افروزان، افروختن، فروختن، افروزیدن، فروزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزاندن
تصویر فروزاندن
روشن کردن، درخشان ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزاننده
تصویر افروزاننده
روشن کننده، درخشان کننده
فرهنگ فارسی عمید
(کِ رِمَ / مِ کَ دَ)
تقاضا کنانیدن.
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
افروختن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ کَ دَ)
بقیمت درآوردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ کَ دَ)
فراختن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) :
بگوی تا بفروزند و برفرازانند
بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال.
منجیک ترمذی.
رجوع به فراختن و فراز شود، بالا بردن. رجوع به فرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ / هی یَ مَ دَ)
افروخته شدن، تار ابریشمی که در آلات موسیقی بکار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ جُ تَ)
افراشت کنانیدن. (ناظم الاطباء). فعل آن افراشت، یعنی بلندساخت و بالا برد. (برهان) (آنندراج) (از هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ حَ)
برفروختن. برافروختن. مشتعل کردن: تضریم، برفروزانیدن آتش. (منتهی الارب). و رجوع به فروختن و برافروختن شود، یک نوع ماهی که پوست آن ارغوانی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ دَ)
روشن کردن. فروزان ساختن: اضرام، فروزانیدن آتش. (منتهی الارب). رجوع به فروختن و افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ تَ)
سوزاندن.
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
بلند گردانیدن. سربلندگردانیدن. دارای سربلندی کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لَ)
افزایش دادن. بالا بردن. برافروختن: پلپل تب را برافروزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این معجون و غیر این از هرچه مزاج را بگرداند و حرارت را برافروزاند از پس استفراغ باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه طبیعت (مسلول) مقهور است و تب لازم است آن تری بهرۀ تن شود. لکن مدد تب گردد و تب را برافروزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن بالا بردن، مشتعل ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزیدن
تصویر افروزیدن
افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزاندن
تصویر افروزاندن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
((فَ دَ))
افراختن، بالا بردن، روشن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزاندن
تصویر فروزاندن
((فُ دَ))
فروزانیدن، روشن کردن، درخشان کردن
فرهنگ فارسی معین