جدول جو
جدول جو

معنی افرس - جستجوی لغت در جدول جو

افرس(اَ رَ)
سوارکارتر. (یادداشت دهخدا).
- امثال:
افرس من بسطام.
افرس من تمیم الفرسان.
افرس من عامر.
افرس من ملاعب الاسنه.
و رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل فرس شود.
لغت نامه دهخدا
افرس(اِ فُ رِ)
عنوان افری یا افرس بر جمعی از احکام اسپارتا اطلاق میشدکه عده ایشان پنج نفر بود و همه شان از میان افراد مدینۀ مزبور انتخاب میشدند. برخی از مورخان معتقدندکه مقام حکام مزبور را الیکورگوس پدید آورده است. وظیفه افریها مراقبت در اعمال سایر حکام و حفظ احترام قوانین بود، لیکن پس از چندی قدرت یافتند و در سایر امور نیز مداخله نمودند. افریها در آغاز پائیز انتخاب میشدند و نام سال از اسم یکی از ایشان اتخاذ میشد. مقام افری در زمان سلطنت کلبه ئومینس سوم (236- 221ق. م.) برافتاد. (تمدن قدیم ترجمه فلسفی ص 1453)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افرا
تصویر افرا
(دخترانه)
درختی که برگهای پنجه ای و میوه بالدار دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشرس
تصویر اشرس
(پسرانه)
مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افسر
تصویر افسر
(دخترانه)
کلاه پادشاهی، تاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارس
تصویر فارس
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن، مطلبی یا امری را به زیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن، به فراست دریافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرسب
تصویر افرسب
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرا
تصویر افرا
درختی شبیه درخت چنار، پرشاخ و برگ و سایه افکن با برگ های پنجه ای و دارای بریدگی بسیار که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن در مبل سازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارس
تصویر فارس
کسی که زبان مادری اش فارسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراس
تصویر افراس
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، خرگه، هواری، فسطاط
جمع واژۀ فرس، فرس ها
فرهنگ فارسی عمید
(پِل ل)
نام کرسی بخش از ولایت برژ راک در ایالت دردنی نزدیک دردنی. دارای 1068 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(فُ)
اگوست نمپار دوکمن دوک دو، مورخ فرانسوی. مولد دی یپ به سال 1878م. عضو آکادمی فرانسه
هانری نمپاردوکمن دوک دو. کاپیتن فرانسوی. مولد لافرس. (1678-1582)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
تیر. (ناظم الاطباء). شه تیر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
ریاح ال...، نام بیماریی است. فی الحدبه و ریاح الافرسه. و علاج الحدبه و ریاح الافرسه. (کتاب سوم قانون ابوعلی ص 314). و رجوع به حدبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
فراست بردن، دانستن بعلامت و نشان، دریافت به زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گشته کلمه ای که از زبان دیگر بفارسی آورده شده پارسی گردانیده: (برشکال مفرس برسکال است) (غیاث: برشکال)، توضیح این لفظ عربی نیست بلکه بشکل عربی مانند معرب ساخته شده و مفرس در عربی بمعنی آنچه برای دریدن نزد حیوان درنده گذاشته میشود ب میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفرس
تصویر سفرس
یونانی تازی گشته مروارید گیا از گیاهان، زیبدار (ماگنولیا)
فرهنگ لغت هوشیار
نکوهیدن، بریدن، شکافتن درختی از تیره افراها جزو افراها جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه یی که در باغها و جنگلها میروید اسپندان بوسیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرس
تصویر ایرس
زنبق سفید ایرسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسر
تصویر افسر
تاج و کلاه پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افطس
تصویر افطس
مردی که استخوان بینی وی فرو رفته و نوک بینی اش پهن باشد پهن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراس
تصویر افراس
چادر، خیمه، دیوار، جمع فرس، اسبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرض
تصویر افرض
ماهرتر در علم فرایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرط
تصویر افرط
جمع فرط، سرپشته ها، فرسنگسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرس
تصویر اشرس
بدخوی، دلاور، شیربیشه، سختی بد خو تندخو، دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرس
تصویر اخرس
گنگ لال گنگ کندزبان بی آواز ل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرس
تصویر احرس
کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرس
تصویر اخرس
((اَ رَ))
گنگ، لال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسر
تصویر افسر
((اَ سَ))
تاج، دیهیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسر
تصویر افسر
((اَ سَ))
کسی که در ارتش درجه اش از ستوان به بالا باشد، صاحب منصب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشرس
تصویر اشرس
((اَ رَ))
تندخو، دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرا
تصویر افرا
درختی با برگ هایی مانند پنجه انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارس
تصویر فارس
پارس
فرهنگ واژه فارسی سره