جدول جو
جدول جو

معنی افتحال - جستجوی لغت در جدول جو

افتحال
(اِ)
گشن اصیل گزیدن جهت گشنی شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر نر اصیل گزیدن برای گشنی شتران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتعال
تصویر افتعال
بهتان و دروغ بستن به کسی، چیز نو پدید آوردن، از باب های ثلاثی مزید زبان عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتحال
تصویر انتحال
سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن، به خود بستن، به خود نسبت دادن، خود را به مذهبی بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
سرمه به چشم کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتحال
تصویر ارتحال
رحلت کردن، درگذشتن، مردن، از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تفتیش کردن از چیزی که نزد کسی است.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نو پیدا کردن کاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بربافتن و نوآفریدن کاری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گیاه برآوردن گرفتن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردانیدن خنور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نگون کردن ظرف برای بیرون ریختن آنچه در آن است. (ازاقرب الموارد). نگون کردن اوانی. (تاج المصادر بیهقی). نگون کردن ظرف آب و مانند آن. (آنندراج) ، بسنده کردن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). کفایت کردن به چیزی و در این معنی معمولا در فارسی بصورت اکتفا یعنی بی همزۀ آخر بکار رود. (از یادداشت مؤلف). بسنده کردن. بس دانستن. بس کردن. بس شدن. اقتصار. به چیزی بسنده کردن. بر چیزی فروایستادن. اکتفاء کردن به. بسنده کردن به. قناعت کردن به. بس کردن به. (یادداشت مؤلف). بسنده نمودن به چیزی وگویند قانع و خشنود شدن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شگون گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل تطیر. بفال نیک گرفتن. (از اقرب الموارد). شگوم گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازکاویدن از چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تفتیش کردن از چیزی. (از اقرب الموارد). واپژوهیدن. (المصادر زوزنی). نیک واپژوهیدن. فحص. تفحص. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
افتئال. شگون گرفتن. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
رخنه شدن و هزیمت خوردن لشکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخنه گردیدن و هزیمت یافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
مبالغه کردن در کار خود و نیک قیام ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبالغه کردن در کاری و نیک قیام ورزیدن. (آنندراج). احتفال در کار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْتِ)
بهتان و دروغ بربافتن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و بافتن دروغ. فا بافتن. (تاج المصادر بیهقی). تهمت و بهتان. (از غیاث اللغات). بهتان و دروغ بافتن بر کسی و به این معنی با ’علی’ متعدی شود. (از اقرب الموارد) : چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود بزرق و افتعال دست زده اند. (تاریخ بیهقی ص 131). به افتعال و شعبده قضایای آمده بازنگردد. (تاریخ بیهقی ص 425). نامه ها رسید از بوسهل حمدونی و صاحب بر پدری که سخن پسر کاکو زرق و افتعال بود و دفعالوقت. (تاریخ بیهقی ص 530).
چون فرود آمد بجائی راستی
رخت بربندد از آنجا افتعال.
ناصرخسرو.
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
زیشان بقول و فعل ازیرا جدا شدم.
ناصرخسرو.
گر بزرق و افتعال اسباب دنیا ساختی
راه عقبی را ندارد سود زرق و افتعال.
معزی.
خواجگان را به انفعال بران
که در ایشان جز افتعال نماند.
خاقانی.
و هر که این مقال بتزویر و افتعال تقریر نمایدبفتوی شریعت اراقت خون او روا بود. (سندبادنامه ص 98). و چون یقین می شناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذاشت. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از شیر باز کردن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازگرفتن کودک را از شیر. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر فشل نشستن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر فشل قرارگرفتن زن. (از اقرب الموارد). و رجوع به فشل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده و پاشیده و شکافته و دریده باشد. (برهان). دریده و شکافته و پراکنده و پاشیده باشد. (هفت قلزم). بمعنی پراکنده و شکافته و دریده و برافشانده و افتالیدن مصدر آن است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). پراکنده و پاشیده. شکافته و دریده و افشان. (ناظم الاطباء). فتار. فتال. (فرهنگ فارسی معین) :
دو نوبهار پدید آمده زاول سال
ز فصل سال و ز وصل شه ستوده خصال
از این بهار شده دست جود درافشان
وزان بهار شده چشم ابر درافتال.
قطران (از فرهنگ ضیا) (از آنندراج).
و در ابیات زیر بحذف همزه ’فتال’ آمده است. (آنندراج) :
جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد
فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال.
ازرقی هروی (از آنندراج).
آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی
که براندوده بطرف دم او قار بود
وان شررگوی (کذا) طاوس بگرد دم خویش
لؤلؤی خرد فتالیده بمنقار بود.
منوچهری (از آنندراج).
نافه را و مشک را و سیم را وجام را
برفراز و برفتال و برفشان و برگرای.
منوچهری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
ازخود کردن کاری را.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چیز کسی را جهت خود دعوی کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
شراب شبانگاهی خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). شراب شبانگاهی نوشیدن. (ناظم الاطباء) ، پوستین پوشیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). چون واوی باشد، پوستین پوشیدن. (ناظم الاطباء). جبه پوشیدن. تقول: ’المفتری لایجد البرد’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
از مکانی بمکان دیگر شدن. کوچ کردن. (زمخشری). انتقال. از جائی بجائی شدن. کوچیدن. احتمال. کوچ. بجائی رفتن. رحلت. برفتن. از منزلی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رخت از منزلی برداشتن. سفر کردن:
ما نمی بینیم باشد این خیال
چه خیالست این که هست این ارتحال.
مولوی.
، وازده شدن از کاری. (زوزنی). از کاری بازایستادن. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن، برگردیدن. (منتهی الارب) ، بازداشته شدن (از کاری) ، اثر گرفتن از رنگ و بوی چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمدن غلاف دانۀ سلم و طلع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن دانۀ سلم و سمر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتحال
تصویر ارتحال
از مکانی به مکان دیگر شدن، سفر کردن، کوچ کردن، کوچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بر خود بستن، چامه دزدی بخود بستن بخویش در بستن بخود نسبت دادن، سخن دیگری بر خویشتن بستن و آن چنان باشد که کسی شعر دیگری را مکابره بگیرد و شعر خویش سازد بی تغییری و تصرفی در لفظ و معنی آن یا بتصرفی اندک، جمع انتحالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتصال
تصویر افتصال
از شیر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتعال
تصویر افتعال
به کسی دروغ بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتکال
تصویر افتکال
گزافیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتحاص
تصویر افتحاص
بازکاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
سرمه کشیدن بی خواب شدن گیاهناکی سرمه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتحال
تصویر انتحال
((اِ تِ))
به خود منسوب کردن، سخن دیگری را به خود نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتعال
تصویر افتعال
((اِ تِ))
بهتان زدن، چیزی نو پدید آوردن، یکی از مصادر ثلاثی مزید در زبان عربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
((اِ تِ))
سرمه کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتحال
تصویر ارتحال
((اِ تِ))
کوچ کردن، رحلت کردن، مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
سرمه کشی، گیاه ناکی
فرهنگ واژه فارسی سره
جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات
فرهنگ واژه مترادف متضاد