جدول جو
جدول جو

معنی افآم - جستجوی لغت در جدول جو

افآم
(آ)
فراخ گردانیدن رحل و پالان را از آنچه که بود. (از ناظم الاطباء). گشاد گردانیدن رحل و پالان و افزون بر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افام
تصویر افام
وام، قرض، دین، فام، پام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افخم
تصویر افخم
بزرگوارتر، بزرگ قدرتر، گرانمایه تر، بلندپایه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افدم
تصویر افدم
انجام، سرانجام، فرجام، آخر، عاقبت، پایان هر کاری، آخری، پایانی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هََ)
داناتر. بافهم تر. (ناظم الاطباء). مفهوم تر. (یادداشت مؤلف) : و هو (ای الدب) من افهم الحیوان. (ابن البیطار) ، کوماج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای کوماج در خاکستر گرم. ج، افائید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجوع به مفأم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ مَ / مِ)
توأم زادن. دو فرزند بیک شکم آوردن. دو بیک شکم زادن. (زوزنی). دوگانه زادن. دوغلو زائیدن، برآمدن نمای یعنی افزون شدن بچه یا شیر ماشیه
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
آنکه در کنج دهنش سطبری باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
بزرگ قدرتر. گرانمایه تر. (ناظم الاطباء). بزرگتر. (آنندراج). فخیم تر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مرد شکسته دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
سن افرم، از پدران کلیسا است که در نزی بیس در بین النهرین متولد گشت و به سال 373 میلادی درگذشت. (از لاروس) ، دویدن، پراکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واپراکندن. (المصادر زوزنی) ، دور شدن از چیزی و یکسو گردیدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام مردی است و او را مسجدی است جامعالمعبر. (منتهی الارب). شخصی که مسجد جامعی در مصر بنا کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اقوش... رجوع به تاریخ رشیدی ص 40 و 54 شود، فر و زیبائی. (ناظم الاطباء). فر و نیکوئی. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). فر و زیبائی و حشمت. (مجمعالفرس). چون زیبائی باشد. (لغت فرس اسدی) :
فر و افرنگ بتو گیرد دین
منبر از خطبۀتو آراید.
دقیقی.
ز خاک پای تو دارد سر فلک افسر
ز حسن رای تو دارد عروس ملک افرنگ.
منصور شیرازی.
خسرو پردل ستوده سیر
پادشازادۀ بزرگ افرنگ.
فرخی.
جهان خیره ماند ز فرهنگ او
از آن برزبالا و اورنگ او.
عنصری.
، حشمت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیبائی و حشمت. (برهان). حشمت و زیبائی. (اوبهی) (هفت قلزم). زیبائی. (شرفنامۀ منیری) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زیبائی و فر. (مؤید الفضلاء). زیب و فر. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
پای برنجن شکسته بی جدائی. (منتهی الارب) (آنندراج). خلخال شکسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
آخر. انجام. فرجام. عاقبت. آفدم. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به آفدم شود:
چه بایدت کردن کنون به افدم
مگر خانه روبی چو روبه بدم.
بوشکور.
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش.
رودکی، گران ساختن وام کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گران کردن کسی را به وام. (المصادر زوزنی). گران کردن وام کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
مرد پیش برآمده دندان پیشین بالائین، یا بر خلاف آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فقماء مؤنث آن است. (آنندراج). آنکه دندانهای زیرینش از دندانهای زورین برآمده. (المصادر زوزنی). کژدهن. (دستوراللغه) : یزید بن عبدالملک کان افقم. (صبح الاعشی).
لغت نامه دهخدا
فراخ ترگردانیدن رحل و پالان را از آنچه که بود. (منتهی الارب). رجوع به افآم شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
در زمین تابان و لغزان درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فام و رنگ. (ناظم الاطباء). مرادف فام یعنی رنگ. (از فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ پَ)
بکراهت بر کاری داشتن. بناخوش بر کاری داشتن کسی را: ازاءمه علی الامر. (منتهی الارب) ، شلوار. مئزر. (دهار) (مؤید الفضلاء). سراویل. (منتهی الارب). حقو. حقوه. حقاء: تبان، ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. سراویل اسماط، ازار بیحشو یعنی یکتاه. (منتهی الارب). ازاره، واحد ازار. ج، آزره، ازر، ازر. (مقدمه الادب) ، جامۀ اندرون. (مقدمه الادب) ، نطاق، هر چیز که بپوشد ترا، لحاف، زن. زوجه، میش. گوسفند ماده، نفس. ذات، پرهیزکاری. عفت، اخضرار ازار، برآمدن موی زهار، جوانی.
- عفیف الازار، پاکدامن. باعفت
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بستوه آوردن. (زوزنی). بستوه آوردن کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(آ)
به شام رفتن. (منتهی الارب). به شام شدن. رجوع به اشام شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ)
ترساندن. ترسانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افهم
تصویر افهم
داناتر، فهمیده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افخم
تصویر افخم
بزرگ قدرتر، گرانمایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افام
تصویر افام
((اِ))
وام، دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افام
تصویر افام
((اَ))
رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افخم
تصویر افخم
((اَ خَ))
بزرگوارتر، ارجمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افدم
تصویر افدم
((اَ دُ))
آخرین، نهایی، سرانجام، فرجام، آفدم
فرهنگ فارسی معین
قاشق بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی