جدول جو
جدول جو

معنی اغماز - جستجوی لغت در جدول جو

اغماز(اِ)
عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن: اغمزنی فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن و بیحرمتی نمودن. (آنندراج). خوار شمردن و عیب کردن و کم حرمت داشتن: غمز فلان فی فلان، استضعفه و عابه و صغر شأنه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اغماز
کسی را نزد دیگران کوچک کردن
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
فرهنگ لغت هوشیار
اغماز
چشم پوشی
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغما
تصویر اغما
بیهوشی، حالت بیهوشی ناشی از مسمومیت، اورمی، مرض قند، الکلیسم و مانند آن، بیهوش شدن، بیهوش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغماد
تصویر اغماد
غمدها، غلاف شمشیرها، نیام ها، جمع واژۀ غمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن، چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
غمرها، مرد بی تجربه ها، نادان و احمق ها، جاهل ها، جمع واژۀ غمر
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی کنار جادۀ زنجان و میانج، میان آلمائو و سردهات. در 375400 متری طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ذخیره کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، صاحب لشکر بسیار گردیدن، مجتمع وفراهم آمدن رأی و تدبیر کسی، درست شدن کار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمی، بمعنی بیهوش و آسمان خانه و آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب وخاک و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اغمیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ایست در مغرب اقصی یعنی کشور مراکش. دراوائل ظهور اسلام شهر بزرگی بوده و دارای باغها و باغچه های سرسبز و بسیار حاصل خیر بود و به دو قسمت تقسیم میشده که یکی را (اغمات ایلان) و دیگری را (اغمات وریکه) می گفتند و نهر بزرگی داشته که در زمستان منجمدمی شده و پل زیبائی بر آن ساخته بودند و بگفتۀ ابن خلکان: شهرکی باشد بدان سوی مراکش و فاصله آن دو یک روزه راه است. و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ص 311 و تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمد، یعنی نیام شمشیر و کارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ غمد، غلاف شمشیر. (از اقرب الموارد). غمود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در نیام کردن شمشیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بغلاف آوردن شمشیر: اغمد السیف، ادخله فی الغمد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمر و غمر، بمعنی گول و زعفران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان و ناآزموده کاران. (غیاث اللغات). جمع واژۀ غمر، زعفران و نوعی طلا که زنان بر روی مالند. و جمع واژۀ غمر، بمعنی حقد و عطش. (از اقرب الموارد). ناآزمودگان. گولان. (یادداشت بخط مؤلف) : خواست که بقایای آن اغمار بدست آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
دلیر گشتن بر سختی گرما و راه رفتن سپس سستی آوردن. یقال: ’اغمرنی الحر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فتور یافتن گرماآنگاه دلیر شدن و براه درآمدن: اغمرنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و رکبت الطریق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمض، زمین پست و نرم و زمین مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غمض، زمین مطمئن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حقیر و خوار شمردن کسی را چشم: اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پیوسته بودن و برچسبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیوسته و لازم شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
سخت گرم گردیدن روزچندان که دم را فراگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). گرم شدن روز چنانک نفس فروگیرد. (تاج المصادربیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طعن کردن بر کسی و عیب نمودن. یقال: فعلت شیئاً فاغتمز فلان علی، ای طعن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طعن کردن بر کسی. یقال: فعلت شیئاً فاغتمزه فلان، ای طعن علی فیه و وجد بذالک مغمزاً. (از اقرب الموارد). بکاری بر کسی عیب کردن. (تاج المصادر بیهقی). کار کسی را عیب کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار درشت گردیدن خار درخت: اغزّت الشجره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بسیار درشت بودن خارهای درخت. (آنندراج). سخت و بسیار گردیدن خار درخت: اغزّت الشجره، کثر شوکها و اشتدّ. (از اقرب الموارد) ، تنگ گردانیدن زمین بر کسی. یقال: اغص علینا الارض، اذا ضیقها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). تنگ ساختن زمین را بر کسی: اغص علینا الارض، ضیقها. (از اقرب الموارد) ، طعام و جز آن در گلو ماندن. (آنندراج). تنگ گرفتن طعام بر کس پس درماندن در گلوی او. (از ناظم الاطباء) : اغصصته بالطعام فغص به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندر گلو گیرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). در گلو گیرانیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه غرز رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه غرزدار شدن وادی: اغرز الوادی، صار ذاغرز فهو مغرز ای منبت الغرز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغما
تصویر اغما
بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
جلویز جلویز روا نبودی زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز (طاهر فضل) جلیز، سخن چین، گواژنده (طعنه زننده کنایه زن)، نمارنده (نمار اشاره ایما)، بر انگیزنده جنباننده بسیار سخن چین نمام، اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده، جنباننده به هیجان آورنده، چشم معشوق. یا انگشت غماز. سبابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتماز
تصویر اغتماز
کرشمه کاری، آک بستن (آک عیب)، ناچیز شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
حالت بیهوشی، بیهوشی، بیهوشاندن، لاپوشانی بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن نیاماندن، جمع غمد، نیام ها جمع غمد نیامها غلافهای شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماط
تصویر اغماط
پیوستگی، برچسبیدن، نبریدن تپ، بایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمام
تصویر اغمام
ابرناکی، اندوهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماز
تصویر اقماز
ذخیره کردن، به آب فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغما
تصویر اغما
((اِ))
بیهوش شدن، بیهوشی، بیهوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
((اِ))
چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن، گذشت، چشم پوشی
فرهنگ فارسی معین
بخشایش، چشم پوشی، عفو، گذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد