عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن: اغمزنی فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن و بیحرمتی نمودن. (آنندراج). خوار شمردن و عیب کردن و کم حرمت داشتن: غمز فلان فی فلان، استضعفه و عابه و صغر شأنه. (از اقرب الموارد).
عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن: اغمزنی فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن و بیحرمتی نمودن. (آنندراج). خوار شمردن و عیب کردن و کم حرمت داشتن: غمز فلان فی فلان، استضعفه و عابه و صغر شأنه. (از اقرب الموارد).
ذخیره کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، صاحب لشکر بسیار گردیدن، مجتمع وفراهم آمدن رأی و تدبیر کسی، درست شدن کار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
ذخیره کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، صاحب لشکر بسیار گردیدن، مجتمع وفراهم آمدن رأی و تدبیر کسی، درست شدن کار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
جمع واژۀ غمی، بمعنی بیهوش و آسمان خانه و آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب وخاک و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اغمیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غَمی، بمعنی بیهوش و آسمان خانه و آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب وخاک و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اَغمِیَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نام قصبه ایست در مغرب اقصی یعنی کشور مراکش. دراوائل ظهور اسلام شهر بزرگی بوده و دارای باغها و باغچه های سرسبز و بسیار حاصل خیر بود و به دو قسمت تقسیم میشده که یکی را (اغمات ایلان) و دیگری را (اغمات وریکه) می گفتند و نهر بزرگی داشته که در زمستان منجمدمی شده و پل زیبائی بر آن ساخته بودند و بگفتۀ ابن خلکان: شهرکی باشد بدان سوی مراکش و فاصله آن دو یک روزه راه است. و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ص 311 و تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی شود
نام قصبه ایست در مغرب اقصی یعنی کشور مراکش. دراوائل ظهور اسلام شهر بزرگی بوده و دارای باغها و باغچه های سرسبز و بسیار حاصل خیر بود و به دو قسمت تقسیم میشده که یکی را (اغمات ایلان) و دیگری را (اغمات وریکه) می گفتند و نهر بزرگی داشته که در زمستان منجمدمی شده و پل زیبائی بر آن ساخته بودند و بگفتۀ ابن خلکان: شهرکی باشد بدان سوی مراکش و فاصله آن دو یک روزه راه است. و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ص 311 و تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی شود
جمع واژۀ غمر و غمر، بمعنی گول و زعفران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان و ناآزموده کاران. (غیاث اللغات). جمع واژۀ غمر، زعفران و نوعی طلا که زنان بر روی مالند. و جمع واژۀ غمر، بمعنی حقد و عطش. (از اقرب الموارد). ناآزمودگان. گولان. (یادداشت بخط مؤلف) : خواست که بقایای آن اغمار بدست آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348)
جَمعِ واژۀ غُمر و غُمُر، بمعنی گول و زعفران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان و ناآزموده کاران. (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ غُمر، زعفران و نوعی طلا که زنان بر روی مالند. و جَمعِ واژۀ غِمر، بمعنی حقد و عطش. (از اقرب الموارد). ناآزمودگان. گولان. (یادداشت بخط مؤلف) : خواست که بقایای آن اغمار بدست آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348)
دلیر گشتن بر سختی گرما و راه رفتن سپس سستی آوردن. یقال: ’اغمرنی الحر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فتور یافتن گرماآنگاه دلیر شدن و براه درآمدن: اغمرنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و رکبت الطریق. (از اقرب الموارد)
دلیر گشتن بر سختی گرما و راه رفتن سپس سستی آوردن. یقال: ’اغمرنی الحر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فتور یافتن گرماآنگاه دلیر شدن و براه درآمدن: اغمرنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و رکبت الطریق. (از اقرب الموارد)
سخت گرم گردیدن روزچندان که دم را فراگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). گرم شدن روز چنانک نفس فروگیرد. (تاج المصادربیهقی).
سخت گرم گردیدن روزچندان که دم را فراگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). گرم شدن روز چنانک نفس فروگیرد. (تاج المصادربیهقی).
طعن کردن بر کسی و عیب نمودن. یقال: فعلت شیئاً فاغتمز فلان علی، ای طعن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طعن کردن بر کسی. یقال: فعلت شیئاً فاغتمزه فلان، ای طعن علی فیه و وجد بذالک مغمزاً. (از اقرب الموارد). بکاری بر کسی عیب کردن. (تاج المصادر بیهقی). کار کسی را عیب کردن. (یادداشت مؤلف).
طعن کردن بر کسی و عیب نمودن. یقال: فعلت شیئاً فاغتمز فلان علی، ای طعن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طعن کردن بر کسی. یقال: فعلت شیئاً فاغتمزه فلان، ای طعن علی فیه و وجد بذالک مغمزاً. (از اقرب الموارد). بکاری بر کسی عیب کردن. (تاج المصادر بیهقی). کار کسی را عیب کردن. (یادداشت مؤلف).
جلویز جلویز روا نبودی زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز (طاهر فضل) جلیز، سخن چین، گواژنده (طعنه زننده کنایه زن)، نمارنده (نمار اشاره ایما)، بر انگیزنده جنباننده بسیار سخن چین نمام، اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده، جنباننده به هیجان آورنده، چشم معشوق. یا انگشت غماز. سبابه
جلویز جلویز روا نبودی زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز (طاهر فضل) جلیز، سخن چین، گواژنده (طعنه زننده کنایه زن)، نمارنده (نمار اشاره ایما)، بر انگیزنده جنباننده بسیار سخن چین نمام، اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده، جنباننده به هیجان آورنده، چشم معشوق. یا انگشت غماز. سبابه