جدول جو
جدول جو

معنی اغم - جستجوی لغت در جدول جو

اغم(اَ غَم م)
تنگ پیشانی و گردن از فرورفتگی موی. مؤنث: غمّاء. (آنندراج). اغم الوجه و القفا، تنگ پیشانی و گردن از فرورفتگی موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه موی بسیار دارد بر پیشانی و قفا. (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنک موی بسیار دارد بر پیشانی و قفا. (تاج المصادر بیهقی). بسیار موی بر پیشانی و بر قفا. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
اغم
تنگ پیشانی ابریکسره
تصویری از اغم
تصویر اغم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن، چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغماد
تصویر اغماد
غمدها، غلاف شمشیرها، نیام ها، جمع واژۀ غمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
غمرها، مرد بی تجربه ها، نادان و احمق ها، جاهل ها، جمع واژۀ غمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغما
تصویر اغما
بیهوشی، حالت بیهوشی ناشی از مسمومیت، اورمی، مرض قند، الکلیسم و مانند آن، بیهوش شدن، بیهوش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
جمع واژۀ غمی، بمعنی بیهوش. مؤنث و مذکر و تثنیه و جمع در وی یکسان است به آن جهت که مصدر است. یقال: ترکت فلاناً غمی مغشیاً علیه و ترکتهما و ترکتهم و ترکتها غمی کذلک و ان شئت قلت غمیان و هم اغماء. (منتهی الارب). و رجوع به اغماء شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار جادۀ زنجان و میانج، میان آلمائو و سردهات. در 375400 متری طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ غمیر، یعنی دانۀ بهمی یا گیاهی است یا گیاه اندک سبز یا گیاه سبز که زیر گیاه خشک برآمده باشد یا گیاه در بن گیاه دیگر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نومید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
سخت گرم گردیدن روزچندان که دم را فراگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). گرم شدن روز چنانک نفس فروگیرد. (تاج المصادربیهقی).
لغت نامه دهخدا
(غِ)
راغم انف یا راغم الانف، ذلیل. ج، رغم الا نوف: لنا الفضل فی الدنیا وانفک راغم ٌ. (از اقرب الموارد). کسی که بینی او بکثافت مالیده شده باشد، در اصطلاح امروزی به کسی گویند که در کار یا مطلب مورد علاقه و اشتیاق خود بسختی شکست داده شود.
- راغم داغم، از اتباع است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمر و غمر، بمعنی گول و زعفران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان و ناآزموده کاران. (غیاث اللغات). جمع واژۀ غمر، زعفران و نوعی طلا که زنان بر روی مالند. و جمع واژۀ غمر، بمعنی حقد و عطش. (از اقرب الموارد). ناآزمودگان. گولان. (یادداشت بخط مؤلف) : خواست که بقایای آن اغمار بدست آرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
داغم ٌ راغم، از اتباع است. رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پیوسته بودن و برچسبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیوسته و لازم شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حقیر و خوار شمردن کسی را چشم: اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمض، زمین پست و نرم و زمین مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غمض، زمین مطمئن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آنکه خم از چشم او روان باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه چشم او قی دارد. مؤنث: غمصاء. (از اقرب الموارد). ژفگن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). مثل الارمض. (المصادر زوزنی). ج، غمص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عین اغمص، چشم ژفگن. چشم زفگین. (یادداشت بخط مؤلف) ، جمع واژۀ غور بالضم وآن وزنی بود اهل خوارزم را. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
غامض تر. (یادداشت مؤلف) : لکن علی کل الاحوال جانب البائع اغمض. (معالم القربه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن: اغمزنی فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن و بیحرمتی نمودن. (آنندراج). خوار شمردن و عیب کردن و کم حرمت داشتن: غمز فلان فی فلان، استضعفه و عابه و صغر شأنه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
دلیر گشتن بر سختی گرما و راه رفتن سپس سستی آوردن. یقال: ’اغمرنی الحر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فتور یافتن گرماآنگاه دلیر شدن و براه درآمدن: اغمرنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و رکبت الطریق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نعت فاعلی از ثغم: لون ثاغم، رنگی مانند درمنه سپید، رأس ثاغم، سری تمام سپید چون درمنه
لغت نامه دهخدا
حالت بیهوشی، بیهوشی، بیهوشاندن، لاپوشانی بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن نیاماندن، جمع غمد، نیام ها جمع غمد نیامها غلافهای شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماط
تصویر اغماط
پیوستگی، برچسبیدن، نبریدن تپ، بایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمام
تصویر اغمام
ابرناکی، اندوهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاغم
تصویر ثاغم
سپید رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغم
تصویر راغم
خشمگین، گریزنده، ناخشنود، ناپسنددان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغما
تصویر اغما
بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
کسی را نزد دیگران کوچک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
((اِ))
چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن، گذشت، چشم پوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغما
تصویر اغما
((اِ))
بیهوش شدن، بیهوشی، بیهوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
چشم پوشی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیهوشی، غش، کما
فرهنگ واژه مترادف متضاد