جدول جو
جدول جو

معنی اغضف - جستجوی لغت در جدول جو

اغضف
(اَ ضَ)
سگ دراز و فروهشته گوش. ج، غضف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش فروهشته از سگان. المسترخی الاذن من الکلاب. مؤنث: غضفاء. ج، غضف. (از اقرب الموارد). سست گوش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
اغضف
شب تار
تصویری از اغضف
تصویر اغضف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغضا
تصویر اغضا
چشم بستن، چشم برهم نهادن، چشم فروخوابانیدن، چشم پوشی کردن، چشم پوشیدن از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
غضف چوب، شکستن آن را. (منتهی الارب) : غضف العود غضفاً، کسره او لم ینعم کسره، غضف وساده، درپیچیدن آن. غضف الوساده، ثناها. (قطر المحیط) ، غضف سگ گوش را، فروهشتن و سست انداختن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غضف الکلب اذنه، ارخاها و کسرها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). سست کردن سگ گوش و نیک با شکستن گوش. (تاج المصادر بیهقی) ، غضف اتان، به رفتار آمدن او. (منتهی الارب) : غضفت الاتان، اخذت الجری اخذاً. (قطر المحیط). غضف اسب و جز آن،به رفتار آمدن بی حساب. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن ماده خر. (منتهی الارب). قال الاصمعی: غضف بها (الاتان) و خضف بها، اذا ضرط. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نرم و نازک اعضا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غضفه. (منتهی الارب). تاج العروس جمع غضفه را غضف آورده ولی اعراب آن راذکر نکرده است، و صاحب قطر المحیط نیز جمع غضفه را نیاورده است. جوهری گوید: الغضف، القطا الجون - انتهی، سگان شکاری. و این تسمیه از نظر صفت غالبی آنها (اغضف بودن) است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغضف و غضفاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به اغضف و غضفاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَض ض)
نرم تر. (یادداشت بخط مؤلف). سبزتر. نازک تر. تازه تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
شب تار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست وفروهشته از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نیکوحال. (منتهی الارب). الناعم البال. (قطر المحیط) ، زیست نازک خوش. (منتهی الارب). الناعم من العیش. (قطر المحیط) ، سگ که گوش وی پیش فروهشته باشد. (منتهی الارب). من الکلاب، المنکسر اعلی اذنه الی مقدّمه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پوشیدن شب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تغضف علینا اللیل، مال و البسنا. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن دنیا و افزون گردیدن خیرش: تغضف علینا الدنیا، آژنگ روی گردیدن. و خمیدن و دوتا و کژ شدن، شکستن وفرودریدن چاه، حلقه بستن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
مار، یاد دهانیدن کسی را بعد فراموشی. یاد آوردن امری کسی را بعد فراموشی، بدل گذرانیدن چیزی. بدل بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بلند قدر و منزلت گردانیدن کسی را: اخطره اﷲ، خود را گرد گردانیدن برای حریف، پس برآمدن برای جنگ با وی، گرو بستن، اخطار مال، مال را بگرو در میان نهادن، اخطار فلان فلان را، هم قدر و هم منزلت کسی گردیدن، اخطار کردن، اعلام کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
هر چه در غلاف باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه در غلاف باشد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
تاریک گردیدن شب و سیاه شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). ظلمانی و سیاه گردیدن شب: اغضف اللیل، اظلم و اسود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
مابین نره تا ران. (منتهی الارب). از مابین نره تا ران. (ناظم الاطباء). مابین شرم تا ران. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
آنکه در پوستک چشم او شکن از سرشت باشد. یا از خشم و تهدید، یا از بزرگ منشی و کبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن کسی که در چشم او از سرشت یا از خشم یا از کبر شکنی باشد. الکاسرعینه خلقه او عداوه او کبراً. (از اقرب الموارد) ، بزمین درشت رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به زمین درشت رسیدن مسافر: اغلظ المسافر، نزل بالغلظ. (از اقرب الموارد) ، سطبر و درشت یافتن جامه را. یا جامۀ درشت و گنده خریدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). زبر و درشت یافتن لباس را یا لباس درشت خریدن: اغلظ الثوب، وجده غلیظاً. وقیل اشتراه کذلک، درشت کردن. زبر کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ غِضْ ضَ)
ج غضیض، یعنی تازه و شکوفۀ نرم و چشم سست نگاه ناقص وخوار. (منتهی الارب). جمع واژۀ غضیض. (اقرب الموارد). اغضاء. (از اقرب الموارد). رجوع به غضیض و اغضاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
زندگانی خوش. (آنندراج) : عیش اغطف، زندگانی خوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگانی با وفور نعمت: الاغطف من العیش، المخصب. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ غلل یعنی سوزش و سختی تشنگی یا تشنگی و سوزش شکم و بیماریی است مر گوسپندان را وآب روان در میان درختان و آب که بر روی ریگ گاه ناپیدا شود و پالونه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از تازی. غلها و زنجیرهائی که برگردن بندی اندازند. (ناظم الاطباء). غلهای آهنینی که بر گردن آویزند. (یادداشت بخط مؤلف) :
به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر
تو خرد ورز اگر بیشتر از خلق خر است.
ناصرخسرو.
ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک
در حشر شما ز آتش سوزنده رهائید.
ناصرخسرو.
آنکو سرش از فضل خداوند بتابد
فردا بکند آتش و اغلال سیانیش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغضف
تصویر تغضف
خمیدن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
گذشت چشم پوشی تاریک شدن، پلک هشتگی از بیماری های چشمی گناه بخشیدن چشم پوشی کردن، چشم پوشی گذشت، گناه بخشیدن چشم پوشی کردن، چشم پوشی گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضف
تصویر غضف
کویک هندی، وردیچ شنزار از پرندگان، فرو هشتگی گوش، تاریک گشتن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغطف
تصویر اغطف
دراز پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلف
تصویر اغلف
درنیام نیامک دول نبریده فراخسال زندگانی فراخ پوشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضف
تصویر اخضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار