جدول جو
جدول جو

معنی اغساء - جستجوی لغت در جدول جو

اغساء
(اِ رَ)
پوشانیدن کسی را شب تاریکی خود. (آنندراج) (منتهی الارب). پوشانیدن شب تاریکی خود را بر کسی. (ناظم الاطباء). پوشانیدن شب با تاریکی خود کسی را: اغساه اللیل، البسه ظلامه. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و بدین معنی ناقص یائی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
روان گردیدن آب دردرخت رز. (آنندراج) (منتهی الارب). و بدین معنی هم ناقص یایی است هم واوی: اغطی الکرام اغطاءً. (منتهی الارب). جاری شدن آب در درخت انگور: اغطی الکرم، جری فیه الماء. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غراء و غراء، بمعنی سریشم یا هرچه بدان بیالایند چیزی را یا سریشم ماهی و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به غراء و غرا شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بُوْ وَ)
خورشی دادن. (یادداشت مؤلف)، پر گردانیدن کاسه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن جام: اغرق الکأس، ملأها. (از اقرب الموارد)، سخت کشیدن کمان را. یقال: اغرق النازع فی القوس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و کمان سخت کشیدن. (آنندراج) (از منتخب بنقل غیاث اللغات). بنهایت کشیدن کمان. یقال: اغرق النبل، اذا بلغ به غایه المد فی القوس. (ازاقرب الموارد). کمان پر درکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). کمان پر کردن و کشیدن. (المصادر زوزنی)، مبالغه کردن در مدح و ذم و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مبالغه کردن. در امری اطناب کردن: اغرق فلان فی الشی ٔ، بالغ فیه و اطنب. (از اقرب الموارد)، (اصطلاح بدیع) نوعی مبالغه است. صاحب غیاث اللغات آرد: اغراق آن مبالغه را گویند که بحسب عقل ممکن باشد و به اعتبار عادت، محال نماید و آنکه بعادت وعقل هر دو محال باشد آن را مبالغۀ غلو نامند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). محمد شمس قیس رازی آرد: اغراق در صنعت سخن آنست کی در اوصاف مدح و هجا و غیر از آن، غلو کنند و مبالغت نمایند و وجوه مدایح بحسب تفاوت درجات ممدوحان مختلف است و بر موجب اختلاف احوال ایشان در ارتفاع و اتضاع متفاوت و از عیوب مدح یکی آنست که از طرفی (دو طرف) افراط و تفریط بیرون برند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 358). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون از کتاب مطول آرد: مبالغ سه قسم بیش نیست اول آنکه مدعا بحکم عقل و عادت ممکن باشد و آن را ’تبلیغ’ گویند مانند بیت زیر از امروءالقیس:
فعادی عداء بین ثور و نعجه
دراکا و لم ینضح بماء فیغسل.
که تحقق مفاد شعر از نظر عقل و عادت ممکن است. دوم آنکه از نظر ممکن و از روی عادت محال باشد که آن را ’اغراق’ گویند. مانند این بیت:
و نکرم جأنا مادام فینا
و نتبعه الکرامه حیث مالا.
که تحقق مفاد آن هرچند از نظر عقل اقناعی ندارد ولی بطور عادی تحقق پذیر نیست. سوم آنکه هم از نظر عقل و هم از روی عادت ممتنع باشد که آن را ’غلو’ گویند. و فرض دیگر که بحسب عادت ممکن و از نظرعقل محال باشد، امکان ندارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل مادۀ ’بلغ’). و رجوع به حدائق السحر و نفائس الفنون شود. مأخوذ از تازی، مبالغۀ در گفتار خواه مدح باشد و یا ذم و مبالغه در کردار. (ناظم الاطباء). گزاف گویی، گزاپ و مبالغت در مدح و ذم و جز آن. گزاف کاری. (یادداشت بخط مؤلف).
- اغراق آمیز، گفتار آمیخته به غلو. رجوع به همین ترکیب شود.
- اغراق در صفت، این صفت چنان باشد که در صفت چیزی مبالغت بسیار رود و باقصی الغایه برسد. مثال آن از تازی گفتۀ سکینه بنت الحسین در آن وقت که دختر خود را زینت کرده بوده: ’واﷲ ماالبسته ایاها الا لتفضحه’. ومثال نثر پارسی آنچه عامه در نکوهش گویند: فلان هیچکس است و چیزی کم. و مثال دیگر: ’ای سگ و دریغ این نام بر تو’. و مثال آن از شعر پارسی، ابیات زیر:
بدان گهی که دو صف گرد را برانگیزد
فراخ بازنهد گام اژدهای قتال
بچابکی برباید چنانک نازارد
ز پوست روی مبارز بنوک پیکان خال.
منجیک.
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
خال رخ زنگی بربایی شب یلدا.
عنصری.
از زخم سرد و زلف عنبربویت
آزرده شود همی گل خودرویت
ز انگشت نمای هر کسی در کویت
ترسم که نشان بماند اندر رویت.
علی اسدی.
صواب کرد که پیدا نکرد هر دو جهان
یگانه ایزد دادار بی نظیر و همال
و گرنه هر دو ببخشیدیی بروز عطا
امید بنده نماندی به ایزد متعال.
غضایری.
(از حدائق السحر ص 73).
- اغراق در فعل، زیاده روی در عمل و تجاوز از حد مبالغه.
- اغراق درقول، گزافه گویی. گزاف گفتن. (یادداشت مؤلف).
- اغراق گویی، گزاف گویی. (یادداشت بخط مؤلف).
- به اغراق، گزاف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَبْوْ)
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غثّاء، بمعنی آب آورده و کفک و تباه و پوسیده از برگ درخت بکفک سیل آلوده و خراب شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به غثاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
گران کردن نرخ را. گران خریدن چیز را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به این معنی ناقص واوی است. (ناظم الاطباء). گران گردانیدن بهاء: اغلی اغلاء، جعله غالیاً. (از اقرب الموارد). گران بها کردن. گران بها یافتن. گرانبها خریدن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
غفا از گندم دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک کردن گندم از غفا:اغفی فلان الطعام، نقاه من الغفی. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
چشم فروخوابانیدن. (آنندراج). چشم فروخوابانیدن و نزدیک کردن پلکها را بهم. یقال: اغضنی عنه اغضاءً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن پلکها رابهم و فروبستن آنها را آنچنان که چیزی را نبیند: اغصی الرجل عینه اغضاءً، قارب بین جفینها و طبقها حتی لایبصر شیئاً. (از اقرب الموارد). پلکهای چشم بیکدیگرنزدیک آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آزمند گردانیدن. یقال: اغری به (مجهولاً) ، یعنی آزمند آن گردید و اغراء به، آزمند آن گردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزمند گردانیدن. (آنندراج). آزمند گردانیدن بچیزی و تحریض کردن بر آن: اغراه به اغراءً، ولعه و حضه علیه. و اغری به (مجهولا) ، اولع. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
فروپوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و منه قوله تعالی: ’فاغشیناهم فهم لایبصرون’ (قرآن 9/36). (از منتهی الارب) (آنندراج). پوشیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اخلاق مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خویهای مردم: ’هو علی اغسان من ابیه، ای اخلاق’. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظلمانی شدن شب: اغسم اللیل، اظلم. (اقرب الموارد). اغساء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابر پاره. غسم مثله. یقال: فی السماء غسم و اغسام، ای قطع من السحاب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سگ که گوشش سوی پس خمیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیر درشت و آکنده پر، خلاف اصمع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر که آکنده پر و درشت باشد، خلاف اصمع. (ازاقرب الموارد) ، شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شب سیاه. (از اقرب الموارد) ، زیست ناعم و خوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زندگی خوش. تقول: ’نحن فی عیش اغضف لا بؤس و لا شظف’. (از اقرب الموارد) ، شیر دوتاگوش. (آنندراج). شیر دوتاگوش یا فروهشته گوش یا شیر فروهشته پلک بالائین از خشم یا از کبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر دوتاگوش و یا شیر که از خشم یا تکبر پلک بالایین چشمهای خود را فروهشته باشد. الاسد المتثنی الاذنین و قیل المسترخی اجفانه العلیا علی عینیه غضباً او کبراً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
بسیار گشنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ج غسل، بمعنی آبی که با آن طهارت کنند. (از اقرب الموارد).
- اغسال مسنونه، غسلهای مستحبی. رجوع به شرایع و به غسل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غِرْ را)
جمع واژۀ غریره، مؤنث غریر، یعنی فریفته و بباطل امیدوار نموده شده و تحذیرکننده و ترساننده و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به غریره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ایستادن بر جای. استوار شدن. (منتهی الأرب) ، پسر اردشیر درازدست. او را اسوس بکشت. و رجوع به ارسام و ارشام و ارسامن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
نیک تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیک تاریک گردیدن شب. (آنندراج) : اغسق اللیل، اشتدت ظلمته. (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن تب و برجای بودن آن: اغضنت علیه الحمی، دامت و الّحت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شبانگاه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در شبانگاه شدن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی). داخل در مسا (شبانگاه) شدن بخلاف اصباح. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ناگوار کردن کسی را پری شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطساء سیری کسی را، ناگواردکردن وی را. دچار تخمه ساختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغزاء
تصویر اغزاء
جنگ آغالی: بر انگیختن به جنگ مولش دادن به بدهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقساء
تصویر اقساء
سخت گردانیدن گناه دل را، سنگدلی
فرهنگ لغت هوشیار
گمراهاندن فریفتن از راه تردن گول زدن از راه بردن گمراه کردن بیراه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
حالت بیهوشی، بیهوشی، بیهوشاندن، لاپوشانی بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغسان
تصویر اغسان
به گونه رمن خوی های مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغسال
تصویر اغسال
جمع غسل، آبی که با آن طهارت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارساء
تصویر ارساء
ایستاکردن، برجای ایستادن، استوار شدن، استوارکردن، لنگر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغباء
تصویر اغباء
نرمه بارش
فرهنگ لغت هوشیار
مجبور کردن، میان دو شخص اختلاف انداختن، بر آغالیدن تحریک کردن، بر انگیختن، آغالش انگیزش. یا اغراء بجهل. بجهل کشانیدن آغالش بنادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغواء
تصویر اغواء
((اِ))
گمراه کردن، گول زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغلاء
تصویر اغلاء
((اِ))
گران خریدن، گران کردن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغضاء
تصویر اغضاء
((اِ))
چشم بستن، چشم بر هم نهادن، چشم پوشی، گذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغشاء
تصویر اغشاء
پوشاندن، پوشانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امساء
تصویر امساء
((اِ))
شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
فرهنگ فارسی معین