جدول جو
جدول جو

معنی اغثر - جستجوی لغت در جدول جو

اغثر(اَ ثَ)
نادان و فرومایه از مردم. مؤنث: غثراء. ج، غثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نادان. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اغثر
فرو مایه پشماکند زنگاری از رنگ ها
تصویری از اغثر
تصویر اغثر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غاثر
تصویر غاثر
(پسرانه)
معرب از عبری، نام پسر ارم نوه نوح (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
بیشتر، زیادتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغبر
تصویر اغبر
رونده، گذرنده، آنچه درگذرنده باشد
گردآلود، خاکی رنگ، تیره رنگ
گرگ به جهت رنگ تیرۀ آن، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، سمسم، ذئب، سرحان، ذیب
فرهنگ فارسی عمید
(اِبْ)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
ابن لقیط. شاعر جاهلی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شاعری در جاهلیت. (ناظم الاطباء)
نام مردی از قبیلۀ کلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
باغدرتر. (یادداشت بخط مؤلف) : قال اسکندر الرومی: من غدر بملکه کان بغیر اغدر. (کتاب التاج).
- امثال:
اغدر من الغدیر.
اغدر من ذئب.
اغدر من عتیبه بن الحارث.
اغدر من قیس بن عاصم.
اغدر من کناهالغدر.
(از کتاب مجمعالامثال میدانی).
و برای توضیح امثال فوق رجوع به کتاب مذکور ص 440 شود، بسیار یز گردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فروکردن چیزی در زمین: اغرز فلان الشی ٔ بالارض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
موی که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد. یقال: شعر اغثم و رأس اغثم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مویی که سپیدی آن بیشتر از سیاهی آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
بیشتر. (ناظم الاطباء). بسیارتر. (آنندراج). نعت تفضیلی از کثرت. فزون تر. بیشتر. اغلب. بیش. زیادتر. غالب. مقابل اقل. (از یادداشت مؤلف). عبارتست از بالاتر از نصف. (از اقرب الموارد).
- اکثر اوقات، بیشتر هنگامها. (ناظم الاطباء).
- حد اکثر، بیشینه. مقابل حداقل. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
اکثر الظنون میمون.
اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.
اکثر من تفاریق العصا.
(یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پوشاننده تر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
گول سست گران. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و احمق.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
گردآلوده. (آنندراج). آنچه برنگ خاکی باشد. و مؤنث: غبراء. ج، غبر. (از اقرب الموارد) ، با زنی بعنف جماع کردن: اغتصبت المراءه نفسها، زنی بها کرهاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آغار و برانگیخته و تحریک شده. (ناظم الاطباء). برانگیخته و تحریک کرده. (آنندراج) (برهان) ، پیوسته باریدن باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همواره باریدن آسمان. یقال: اغبط علینا المطر. (از اقرب الموارد) ، پوشانیدن گیاه زمین را و انبوه و با هم نزدیک شدن آن چندان که گوئی به یک دانه رسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشانیدن نباتات زمین را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
نعت تفضیلی ازدثور.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
باغیرت تر. (ناظم الاطباء). غیورتر. (یادداشت بخط مؤلف) : و فی الحدیث: ’و کان ابراهیم (ص) غیوراً و انا اغیر منه’. (مکارم الاخلاق طبرسی). و قال (رسول اﷲ (ص)) : ما اغیرک یا ابی، انی لاغیر منک و اﷲ اغیر منی. (یادداشت مؤلف). قال رسول اﷲ (ص) : یا امه محمد ان احداً لیس اغیر من اﷲ ان یزنی عبده او تزنی امته... (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1ص 237).
لغت نامه دهخدا
(اُ غُرْ)
اغر. شگون. آغال. فال. (یادداشت مؤلف). رجوع به آغال و اغال شود.
- اغور بخیر، وقتت خوش.
- بداغور، شوم. بدآغال.
- خوش اغور، خوش آغال. میمون. خجسته. (یادداشت بخط مؤلف) ، اغیاء السحاب، بر جای ایستادن ابر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گودتر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
نعت تفضیلی ازغزر. غزیرتر. افزون تر. بیشتر. (یادداشت بخط مؤلف). فراوان تر. پرریزش تر: و کلما کان البحر اغزروا بعد قعراً کان العنبر اجود. (اخبار العین و الهند ص 6). واما الزیبق والذهب و سائر ما یکون فی العماد فاغزرها مایرتفع من ماوراءالنهر. (صوره الاقالیم اصطخری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوثر
تصویر اوثر
کینه کین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
بیشتر، بسیارتر، افزونتر، غالب، اغلب، زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغبر
تصویر اغبر
گرد آلوده، آنچه به رنگ خاکی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفر
تصویر اغفر
پوشاننده تر، ریمناک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغور
تصویر اغور
گودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیر
تصویر اغیر
باغیرت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغثر
تصویر دغثر
کانا (جاهل) گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغثر
تصویر بغثر
چرکین شتر فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادثر
تصویر ادثر
سوتاک (غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغور
تصویر اغور
((اُ))
برکت، شگون، اغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغیر
تصویر اغیر
((اَ یَ))
با غیرت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
((اَ ثَ))
بیشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغبر
تصویر اغبر
((اَ بَ))
گردآلود، خاکی رنگ، خاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
بیشتر
فرهنگ واژه فارسی سره
اغلب
دیکشنری اردو به فارسی