جدول جو
جدول جو

معنی اغتمار - جستجوی لغت در جدول جو

اغتمار(اِ)
رنگ کردن بزعفران. یقال: اغتمرت المراءه به. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن صورت خود را با زعفران برای صاف شدن رنگ آن. تغمﱡر. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اغتمار
کرکم مالیدن بر رخسار، فراپوشاندن آب، خردزدایی مستی
تصویری از اغتمار
تصویر اغتمار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
آمرزیدن، گناه بنده را خداوند بخشیدن، آمرزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغترار
تصویر اغترار
مغرور شدن، به غفلت افتادن، فریب خوردن، فریفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
جزیره و قلعه ای باشد در ولایت ارزروم، در ساحل جنوبی دریاچۀ وان، و در نزدیکی آن دیری است که در سنۀ 33 هجری قمری بنا شده و از سنۀ 1113 میلادی مرکز یکی از بطریرک نشینهای چهارگانه ارامنه است. رجوع به قاموس الاعلام و منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءه غمساً. (منتهی الارب). برابر رنگین کردن زن دست را. (ناظم الاطباء). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءه، غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. (از اقرب الموارد). خضاب کردن بی نگار. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اندوه بردن. (المصادر زوزنی) ، روان شدن ریم از زخم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). روان گردیدن چرک از جراحت: اغذ الجرح، سال ما فیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
پیشی گرفتن بعد پیشی گرفتن کسی در دویدن: اغتمط اغتماطاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دویدن با کسی و سبقت گرفتن او را بعد از سبقت گرفتن وی در آغاز. (از اقرب الموارد) ، پروردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غنودن. یقال: مااغتمضت عینای، ای ما نامتا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غنودن. (آنندراج). بخواب رفتن چشم: ما اغتمضت عینای، ای ما نامتا. (از اقرب الموارد). مژه برهم زدن: ما اغتمضت عینای، مژه برهم نزدم. (یادداشت بخط مؤلف). بر هم آمدن چشم از غنودن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، سخت سبز شدن گیاه چنانکه از سیرابی بسیاهی زند: اغدودن النبت، اخضر یضرب الی السواد من شده ریه. (از اقرب الموارد). تمام رسیدن و دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرد و خوار شمردن و بر هیچ ناداشتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناچیز و خرد شمردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، فراوان و گوارا شدن آب چشمه: اغدودق عین الماء، غزرت و عذبت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طعن کردن بر کسی و عیب نمودن. یقال: فعلت شیئاً فاغتمز فلان علی، ای طعن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طعن کردن بر کسی. یقال: فعلت شیئاً فاغتمزه فلان، ای طعن علی فیه و وجد بذالک مغمزاً. (از اقرب الموارد). بکاری بر کسی عیب کردن. (تاج المصادر بیهقی). کار کسی را عیب کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ)
عمامه و جز آن بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه بستن مرد بر سر. (از اقرب الموارد) ، باردار ناشدن ناقه با آن که گشن داده شود آن را و معتاط نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مثل عیاط. (المصادر زوزنی). اعتیاص. (متن اللغه) ، اشتر را بی علتی بکشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بشب درآمدن: اغتمد فلان اللیل کانه صار کغمد له کما، یقال: ادرع اللیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشب درآمدن و آن را برای خود پرده مانند ساختن: اغتمد اللیل، دخل فیه و جعله لنفسه غمداً. (از اقرب الموارد) ، پرآب شدن چشمه: اغدق العین، غزرت. (از اقرب الموارد) ، فراخ معیشت شدن: اغدق العیش، اتسع. (از اقرب الموارد) ، پرنعمت شدن زمین: اغدق الارض، اخصبت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جوان و سالم مردن: اغتضر اغتضاراً (مجهولاً) ، جوان سالم مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اغتضر فلان (مجهولاً) ، مات شاباً صحیحا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریفته گردیدن. یقال: اغتر به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). فریب خوردن بگمان امن بودن و محفوظ نماندن: اغترّ بکذا، خدع و ظن به الامن فلم یتحفظ. (از اقرب الموارد) ، آسان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: انا فی ذلک علی اغتماض، ای عفواً بلاتکلف و مشقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فروگرفتن کسی را بسخن و چیره گردیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غذیره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غذیر (آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزۀ تفسان گرم سازند) درست کردن. (از اقرب الموارد) ، سست شمردن کلام کسی را: اغتمز الکلمه، استضعفها. یقال: سمع منی کلمه فاغتمزها فی عقله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غدیره ساختن که نوعی از آش است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اتخاذ غدیره: اغتدر الرجل، اتخذغدیره. (از اقرب الموارد). و رجوع به اغتذار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتمار. فرمانبرداری نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به ستم داشتن کسی را بر کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بستم داشتن کسی را بر چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ / دِ)
خمیر شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ لِءْ)
سود یافتن. (منتهی الارب). (چون واوی بود) سود یافتن. (ناظم الاطباء). نفع بردن. بدین معنی واوی است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ائتمار
تصویر ائتمار
سر خود کار کردن، رایزنی، فرمان دادن، فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغترار
تصویر اغترار
فریفته شدن فریب خوردن مغرور شدن، فریفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
آمرزش بخشیدن گناه آمرزیدن، آمرزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتماد
تصویر اغتماد
پنهانشدن در تاریکی شبگاه درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتماز
تصویر اغتماز
کرشمه کاری، آک بستن (آک عیب)، ناچیز شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
در آب فرو رفتن فرو رفتن در آب. اغتمام غمگین شدن اندوهناک گردیدن اندوهگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتماص
تصویر اغتماص
غنودن، آسان شدن، ناچیز شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
مضطرب شدن، ناراحت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتمار
تصویر اعتمار
سر پوشیدن، آهنگیدن، دستار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمار
تصویر استمار
رایخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمار
تصویر اختمار
خاز شدن، خازیستن (پژوهشی در اساطیر ایران پاره نخست مهرداد بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغترار
تصویر اغترار
((اِ تِ))
فریفته شدن، فریب خوردن، مغرور شدن، فریفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتماس
تصویر اغتماس
((اِ تِ))
فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
((اِ تِ))
غمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
((اِ تِ))
آمرزیدن، آمرزش
فرهنگ فارسی معین