رنگ کردن بزعفران. یقال: اغتمرت المراءه به. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن صورت خود را با زعفران برای صاف شدن رنگ آن. تغمﱡر. (از اقرب الموارد).
رنگ کردن بزعفران. یقال: اغتمرت المراءه به. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن صورت خود را با زعفران برای صاف شدن رنگ آن. تَغَمﱡر. (از اقرب الموارد).
درآمیختن اسب با اسبان دیگر سپس آن درگذشتن وی از آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمیختن اسب با اسبان دیگر و درگذشتن از ایشان. (آنندراج). آمیختن اسب با خیل و سبقت گرفتن از آنها. تقول: ’خاصمنی فاغترقت حلقته اذا خصمته’. (از اقرب الموارد).
درآمیختن اسب با اسبان دیگر سپس آن درگذشتن وی از آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمیختن اسب با اسبان دیگر و درگذشتن از ایشان. (آنندراج). آمیختن اسب با خیل و سبقت گرفتن از آنها. تقول: ’خاصمنی فاغترقت حلقته اذا خصمته’. (از اقرب الموارد).
آب به مشت برگرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با دست آب برگرفتن. غرف. (از اقرب الموارد). از کف آب خوردن و آب به مشت برگرفتن. (آنندراج) ، دراز گشتن گیاه و افزون گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن گیاه و انبوه شدن آن. (از اقرب الموارد)
آب به مشت برگرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با دست آب برگرفتن. غَرف. (از اقرب الموارد). از کف آب خوردن و آب به مشت برگرفتن. (آنندراج) ، دراز گشتن گیاه و افزون گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن گیاه و انبوه شدن آن. (از اقرب الموارد)
پا در رکاب آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پا در رکاب درآوردن سوار: اغترز الراکب رجله فی الغرز، جعلها فیه. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن کسی را بسخن و چیره گردیدن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برتری یافتن بر کسی و چیره گردیدن بر وی در سخن: اغتمط فلاناً بالکلام، علاه فقهره. (از اقرب الموارد) ، بیرون رفتن پس نشانش ناپدید گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خارج شدن پس اثر آن ناپدید گردیدن. تقول: خرجت شاتنا فاغتمطت فما رأینا لها عیناً ولا اثراً. (از اقرب الموارد) ، خوار شمردن کلام را: اغتمط بالکلام، احتقره. (از اقرب الموارد)
پا در رکاب آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پا در رکاب درآوردن سوار: اغترز الراکب رجله فی الغرز، جعلها فیه. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن کسی را بسخن و چیره گردیدن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برتری یافتن بر کسی و چیره گردیدن بر وی در سخن: اغتمط فلاناً بالکلام، علاه فقهره. (از اقرب الموارد) ، بیرون رفتن پس نشانش ناپدید گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خارج شدن پس اثر آن ناپدید گردیدن. تقول: خرجت شاتنا فاغتمطت فما رأینا لها عیناً ولا اثراً. (از اقرب الموارد) ، خوار شمردن کلام را: اغتمط بالکلام، احتقره. (از اقرب الموارد)
نرم خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (آنندراج). نرم نرمک خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (ناظم الاطباء). دندان برهنه کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تبسم کردن و خوش خندیدن. یقال: ’افترّ عن ثغر کالبرد’. (از اقرب الموارد).
نرم خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (آنندراج). نرم نرمک خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (ناظم الاطباء). دندان برهنه کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تبسم کردن و خوش خندیدن. یقال: ’افترّ عن ثغر کالبرد’. (از اقرب الموارد).
نیازمند و محتاج بودن که پیش آید جهت معروف و سؤال نکردن. (از منتهی الارب). مؤلف نشوءاللغه آرد: المعتر،فقیری که معترض باشد جهت معروف به ی آنکه سؤال کند. (از نشوءاللغه ص 61) (از متن اللغه). معترض بودن امر معروف را بدون سؤال کردن. (از اقرب الموارد). تعرض کردن در سؤال. (تاج المصادر بیهقی). تعرض کردن. (المصادر زوزنی). نیازمند گردیدن. (ناظم الاطباء) ، شبانگاه سیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیر کردن در شبانگاه. (ناظم الاطباء). در شب حرکت کردن. (از اقرب الموارد)
نیازمند و محتاج بودن که پیش آید جهت معروف و سؤال نکردن. (از منتهی الارب). مؤلف نشوءاللغه آرد: المعتر،فقیری که معترض باشد جهت معروف به ی آنکه سؤال کند. (از نشوءاللغه ص 61) (از متن اللغه). معترض بودن امر معروف را بدون سؤال کردن. (از اقرب الموارد). تعرض کردن در سؤال. (تاج المصادر بیهقی). تعرض کردن. (المصادر زوزنی). نیازمند گردیدن. (ناظم الاطباء) ، شبانگاه سیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیر کردن در شبانگاه. (ناظم الاطباء). در شب حرکت کردن. (از اقرب الموارد)