جدول جو
جدول جو

معنی اغترار - جستجوی لغت در جدول جو

اغترار
مغرور شدن، به غفلت افتادن، فریب خوردن، فریفته شدن
تصویری از اغترار
تصویر اغترار
فرهنگ فارسی عمید
اغترار(اِ)
فریفته گردیدن. یقال: اغتر به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). فریب خوردن بگمان امن بودن و محفوظ نماندن: اغترّ بکذا، خدع و ظن به الامن فلم یتحفظ. (از اقرب الموارد) ، آسان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: انا فی ذلک علی اغتماض، ای عفواً بلاتکلف و مشقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فروگرفتن کسی را بسخن و چیره گردیدن
لغت نامه دهخدا
اغترار
فریفته شدن فریب خوردن مغرور شدن، فریفتگی
تصویری از اغترار
تصویر اغترار
فرهنگ لغت هوشیار
اغترار((اِ تِ))
فریفته شدن، فریب خوردن، مغرور شدن، فریفتگی
تصویری از اغترار
تصویر اغترار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغتراب
تصویر اغتراب
به غربت افتادن، از دیار خود دور شدن، به بیگانگان پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغتراف
تصویر اغتراف
با کف دست آب برداشتن برای آشامیدن، آب با مشت برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
آمرزیدن، گناه بنده را خداوند بخشیدن، آمرزش
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ائترار. شتابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جوان و سالم مردن: اغتضر اغتضاراً (مجهولاً) ، جوان سالم مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اغتضر فلان (مجهولاً) ، مات شاباً صحیحا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
نام غله ایست که آنرا مرجمک نیز گویند و به تازی عدس خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِءْ)
سود یافتن. (منتهی الارب). (چون واوی بود) سود یافتن. (ناظم الاطباء). نفع بردن. بدین معنی واوی است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رنگ کردن بزعفران. یقال: اغتمرت المراءه به. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن صورت خود را با زعفران برای صاف شدن رنگ آن. تغمﱡر. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمیختن اسب با اسبان دیگر سپس آن درگذشتن وی از آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمیختن اسب با اسبان دیگر و درگذشتن از ایشان. (آنندراج). آمیختن اسب با خیل و سبقت گرفتن از آنها. تقول: ’خاصمنی فاغترقت حلقته اذا خصمته’. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
گذشتن بر کسی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، برکشیدن شمشیر از نیام، بیرون آوردن دلو از چاه. (از اقرب الموارد) ، گزیدن گوشت با دندان پیشین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب به مشت برگرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با دست آب برگرفتن. غرف. (از اقرب الموارد). از کف آب خوردن و آب به مشت برگرفتن. (آنندراج) ، دراز گشتن گیاه و افزون گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن گیاه و انبوه شدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پا در رکاب آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پا در رکاب درآوردن سوار: اغترز الراکب رجله فی الغرز، جعلها فیه. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن کسی را بسخن و چیره گردیدن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برتری یافتن بر کسی و چیره گردیدن بر وی در سخن: اغتمط فلاناً بالکلام، علاه فقهره. (از اقرب الموارد) ، بیرون رفتن پس نشانش ناپدید گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خارج شدن پس اثر آن ناپدید گردیدن. تقول: خرجت شاتنا فاغتمطت فما رأینا لها عیناً ولا اثراً. (از اقرب الموارد) ، خوار شمردن کلام را: اغتمط بالکلام، احتقره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از دیار خویش دور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دور ماندن و برکنده شدن از میهن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غذیره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غذیر (آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزۀ تفسان گرم سازند) درست کردن. (از اقرب الموارد) ، سست شمردن کلام کسی را: اغتمز الکلمه، استضعفها. یقال: سمع منی کلمه فاغتمزها فی عقله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غدیره ساختن که نوعی از آش است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اتخاذ غدیره: اغتدر الرجل، اتخذغدیره. (از اقرب الموارد). و رجوع به اغتذار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک غبارناک شدن روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت گردآلوده شدن روز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نرم خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (آنندراج). نرم نرمک خندیدن و لب شیرین کردن از خنده. (ناظم الاطباء). دندان برهنه کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تبسم کردن و خوش خندیدن. یقال: ’افترّ عن ثغر کالبرد’. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نیازمند و محتاج بودن که پیش آید جهت معروف و سؤال نکردن. (از منتهی الارب). مؤلف نشوءاللغه آرد: المعتر،فقیری که معترض باشد جهت معروف به ی آنکه سؤال کند. (از نشوءاللغه ص 61) (از متن اللغه). معترض بودن امر معروف را بدون سؤال کردن. (از اقرب الموارد). تعرض کردن در سؤال. (تاج المصادر بیهقی). تعرض کردن. (المصادر زوزنی). نیازمند گردیدن. (ناظم الاطباء) ، شبانگاه سیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیر کردن در شبانگاه. (ناظم الاطباء). در شب حرکت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغبرار
تصویر اغبرار
غبارآلود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آوارگی، بیگانگی، ناشناختگی از دیار خویش دور شدن غریب و مسافر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتراز
تصویر اغتراز
خود فریبی، فرناساندن (به غفلت انداختن)، ناگهان رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتراف
تصویر اغتراف
با دست آب بر گرفتن آب بمشت بر گرفتن با کف دست آب نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
آمرزش بخشیدن گناه آمرزیدن، آمرزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتمار
تصویر اغتمار
کرکم مالیدن بر رخسار، فراپوشاندن آب، خردزدایی مستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افترار
تصویر افترار
نرم خندیدن، درخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرار
تصویر استرار
از دانه های خوردنی مرجمک هم آوای مردمک دانژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترار
تصویر اجترار
نشخوار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغبرار
تصویر اغبرار
((اِ بِ))
خاک آلود شدن، گردآلود شدن، تیره رنگ شدن، خاک رنگ گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتراب
تصویر اغتراب
((اِ تِ))
از دیار خویش دور شدن، با بیگانگان ازدواج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
((اِ تِ))
آمرزیدن، آمرزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتراف
تصویر اغتراف
((اِ تِ))
با کف دست آب خوردن
فرهنگ فارسی معین