ثروتمندان، اشراف، بزرگان، کسی که اخلاقی مانند اشراف و بزرگان دارد، اعیانی، بناها، ساختمان ها، اعیانی، مصالح ساختمان از قبیل سنگ، آجر، چوب، آهن، در، پنجره و امثال آن ها، عین
ثروتمندان، اشراف، بزرگان، کسی که اخلاقی مانند اشراف و بزرگان دارد، اعیانی، بناها، ساختمان ها، اعیانی، مصالح ساختمان از قبیل سنگ، آجر، چوب، آهن، در، پنجره و امثال آن ها، عین
بچشمه رسیدن درکندن چاه. (تاج المصادر بیهقی). سوراخ کردن چشمۀ آب را، و نقب زدن در قنات. (ناظم الاطباء). حفر کردن تا بچشمه رسیدن: حفرت حتی اعینت، ای بلغت العیون. مااعینه، ای ما اشد اصابته بالعین. (از اقرب الموارد)
بچشمه رسیدن درکندن چاه. (تاج المصادر بیهقی). سوراخ کردن چشمۀ آب را، و نقب زدن در قنات. (ناظم الاطباء). حفر کردن تا بچشمه رسیدن: حفرت حتی اعینت، ای بلغت العیون. مااعینه، ای ما اشد اصابته بالعین. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عین. بزرگان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (مؤیدالفضلاء) (کشاف اصطلاحات الفنون). جمع واژۀ عین، بمعنی شریف و گرامی قوم. (منتهی الارب). اشراف. (دستورالعلماء). مأخوذ از تازی، مردمان بزرگ و شریف و اصیل و پاک نژاد که بکیت و یا بکیتا نیز گویند. (ناظم الاطباء). شرفاء. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به عین شود: همه ارکان و اعیان دولت وی را بپسندند بدان راستی و امانت که کرد. (تاریخ بیهقی). و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد و مبارزان و اعیان یاری دادند. (تاریخ بیهقی ص 244). سلطان در نهان نامه ها می فرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاهداشت یوسف. (تاریخ بیهقی ص 250). این اعیان و مقدمان را بر مقدار محل و مراتب بباید داشت که پدریان و از آن ما اند. (تاریخ بیهقی ص 283). بر اثر سلطان خواجۀ بزرگ و خواجگان و اعیان درگاه. (تاریخ بیهقی ص 292). نه در صدد عیون اعمالم نه از عدد وجوه اعیانم. مسعودسعد. اما غرض این بود که حکمت همیشه عزیز بوده است خاصه بنزدیک ملوک و اعیان. (کلیله و دمنه). مصطفی ساکن خاک و من و تو در غم خسف این چه نقل است کز اعیان به خراسان یابم. خاقانی. اعیان و اقارب و زبدۀ مواکب خویش را بخدمت برسالت سلطان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 293). و اعیان این مملکت بدیدار او مفتقرند و جواب این حروف را منتظر. (گلستان). فکیف در نظر اعیان خداوندی عز نصره که مجمعاهل دلست. (گلستان). - اعیان حضرت، بزرگان و اشراف پایتخت. اشراف حاضر در دربار: اعیان حضرت حق وی بتمامی بگزارند. (تاریخ بیهقی ص 410). چون بخانه فرود آمد همه اولیاءحشم و اعیان حضرت به تهنیت وی رفتند. (تاریخ بیهقی ص 381). اعیان حضرت و لشکر و مقدمان حقی گزاردند نیکو. (تاریخ بیهقی ص 342). ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک بجای آوردند. (گلستان). و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم جمع آمدند. (گلستان). - اعیان درگاه، اشراف حاضر در بارگاه. درباریان. بزرگان دربار: اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود. (تاریخ بیهقی ص 413). - اعیان دولت، وزرای دولت. (ناظم الاطباء). اشراف و بزرگان و امراء حکومت. - اعیان شهر، بزرگان و اشراف شهر: اعیان شهر جمله بخدمت آمدند. (تاریخ بیهقی ص 468). - اعیان قوم، اشراف آنان. (یادداشت مؤلف). - اعیان ممکنات، شریفترین مخلوقات. (ناظم الاطباء). - اعیان مملکت، بزرگان و اشراف کشور: ارکان دولت و اعیان مملکت وصیت ملک را بجای آوردند. (گلستان). - مجلس اعیان، مجلس سنا. یکی از دو مجلس که قوه مقننه را تشکیل می دهند واز نمایندگان طبقات اشراف که بر طبق مقررات خاصی انتخاب و انتصاب میشوند، تشکیل میشود.
جَمعِ واژۀ عَین. بزرگان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (مؤیدالفضلاء) (کشاف اصطلاحات الفنون). جَمعِ واژۀ عَین، بمعنی شریف و گرامی قوم. (منتهی الارب). اشراف. (دستورالعلماء). مأخوذ از تازی، مردمان بزرگ و شریف و اصیل و پاک نژاد که بکیت و یا بکیتا نیز گویند. (ناظم الاطباء). شرفاء. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به عین شود: همه ارکان و اعیان دولت وی را بپسندند بدان راستی و امانت که کرد. (تاریخ بیهقی). و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد و مبارزان و اعیان یاری دادند. (تاریخ بیهقی ص 244). سلطان در نهان نامه ها می فرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاهداشت یوسف. (تاریخ بیهقی ص 250). این اعیان و مقدمان را بر مقدار محل و مراتب بباید داشت که پدریان و از آن ما اند. (تاریخ بیهقی ص 283). بر اثر سلطان خواجۀ بزرگ و خواجگان و اعیان درگاه. (تاریخ بیهقی ص 292). نه در صدد عیون اعمالم نه از عدد وجوه اعیانم. مسعودسعد. اما غرض این بود که حکمت همیشه عزیز بوده است خاصه بنزدیک ملوک و اعیان. (کلیله و دمنه). مصطفی ساکن خاک و من و تو در غم خسف این چه نقل است کز اعیان به خراسان یابم. خاقانی. اعیان و اقارب و زبدۀ مواکب خویش را بخدمت برسالت سلطان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 293). و اعیان این مملکت بدیدار او مفتقرند و جواب این حروف را منتظر. (گلستان). فکیف در نظر اعیان خداوندی عز نصره که مجمعاهل دلست. (گلستان). - اعیان حضرت، بزرگان و اشراف پایتخت. اشراف حاضر در دربار: اعیان حضرت حق وی بتمامی بگزارند. (تاریخ بیهقی ص 410). چون بخانه فرود آمد همه اولیاءحشم و اعیان حضرت به تهنیت وی رفتند. (تاریخ بیهقی ص 381). اعیان حضرت و لشکر و مقدمان حقی گزاردند نیکو. (تاریخ بیهقی ص 342). ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک بجای آوردند. (گلستان). و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم جمع آمدند. (گلستان). - اعیان درگاه، اشراف حاضر در بارگاه. درباریان. بزرگان دربار: اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود. (تاریخ بیهقی ص 413). - اعیان دولت، وزرای دولت. (ناظم الاطباء). اشراف و بزرگان و امراء حکومت. - اعیان شهر، بزرگان و اشراف شهر: اعیان شهر جمله بخدمت آمدند. (تاریخ بیهقی ص 468). - اعیان قوم، اشراف آنان. (یادداشت مؤلف). - اعیان ممکنات، شریفترین مخلوقات. (ناظم الاطباء). - اعیان مملکت، بزرگان و اشراف کشور: ارکان دولت و اعیان مملکت وصیت ملک را بجای آوردند. (گلستان). - مجلس اعیان، مجلس سنا. یکی از دو مجلس که قوه مقننه را تشکیل می دهند واز نمایندگان طبقات اشراف که بر طبق مقررات خاصی انتخاب و انتصاب میشوند، تشکیل میشود.
نام موضعی است که ذکر آن در بیت زیر از گفته های عتیبه بن الحارث بن شهاب یربوعی آمده است: تروحنا من الاعیان عصراً فاعجلنا الالاههأن تؤوبا. این بیت را بدین صورت ابوالحسن عمرانی آورده ولیکن ازهری آنرا بصورت زیر روایت کرده: تروحنا من اللعباء... (از معجم البلدان)
نام موضعی است که ذکر آن در بیت زیر از گفته های عتیبه بن الحارث بن شهاب یربوعی آمده است: تروحنا من الاعیان عصراً فاعجلنا الالاههأن تؤوبا. این بیت را بدین صورت ابوالحسن عمرانی آورده ولیکن ازهری آنرا بصورت زیر روایت کرده: تروحنا من اللعباء... (از معجم البلدان)
درآمدن، بودن، زنبازی زنبازگی، آوردن، کشتن، به جا آوردن آمدن، بودن، آرمیدن با زن، آوردن، کردن کاری را، هلاک کردن، نزدیک رسیدن بلا یا دشمن کسی را، ارتکاب: ارتکاب ذنوب. یا اتیان بمثل. نظیر و شبیه آوردن چیزی را
درآمدن، بودن، زنبازی زنبازگی، آوردن، کشتن، به جا آوردن آمدن، بودن، آرمیدن با زن، آوردن، کردن کاری را، هلاک کردن، نزدیک رسیدن بلا یا دشمن کسی را، ارتکاب: ارتکاب ذنوب. یا اتیان بمثل. نظیر و شبیه آوردن چیزی را
آباده: رودر روی زیر سرا (عرصه) هوایی رودر روی زمینی آنچه مربوط به (اعیان) باشد، آنچه مربوط به بنا و ساختمان باشد مقابل ارض. یا برادر اعیانی. برادری که در پدر و مادر با شخص شریک باشد
آباده: رودر روی زیر سرا (عرصه) هوایی رودر روی زمینی آنچه مربوط به (اعیان) باشد، آنچه مربوط به بنا و ساختمان باشد مقابل ارض. یا برادر اعیانی. برادری که در پدر و مادر با شخص شریک باشد