جدول جو
جدول جو

معنی اعکاد - جستجوی لغت در جدول جو

اعکاد
(اِتِ)
پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب). پناه بردن بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعیاد
تصویر اعیاد
عیدها، روزهای جشن، جشن ها، جمع واژۀ عید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
آماده گردانیدن، مهیا ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعضاد
تصویر اعضاد
عضدها، بازوها، کنایه از یارها، یاورها، مددکارها، جمع واژۀ عضد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعواد
تصویر اعواد
عودها، بازگشتن علائم بیماری ها، بازگشتن ها، جمع واژۀ عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
عددها، شمارگان، ساز و برگ جنگ، جمع واژۀ عدد
فرهنگ فارسی عمید
(اَعْ)
جمع واژۀ عود، بمعنی چوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عود، بمعنی چوب مطلق. (آنندراج). چوبها. (یادداشت بخط مؤلف). جمع واژۀ عود، بمعنی چوب و شاخه پس از آن که قطع شود و جز آن. (از اقرب الموارد) : و در بلاد ماوراءالنهر اعواد منابر بذکر او معطر گردانید. (جهانگشای جوینی). رجوع به عود شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مبرا و مأمون ساختن کسی را از چیزی: انا اعهدک من اباقه اعهاداً. (منتهی الارب). انا اعهدک من اباق هذا العبد اعهاداً، من ترا از گریختن این برده مبرا و مأمون میسازم. (ناظم الاطباء). مبرا ساختن از چیزی: اعهده منه، برأه. (از اقرب الموارد). مأمون ساختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستون نهادن چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستون قرار دادن زیر چیزی: اعمد الشی ٔ، جعل تحته عماداً. (از اقرب الموارد). ستون فرانهادن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)، نادان.ج، اعماء. قیل و منه: لم حشرتنی اعمی، ای عن حجتی و قد کنت بصیراً، ای عالماً بها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان. (آنندراج). جاهل. ج، اعماء. (از اقرب الموارد). نادان. (المنجد). و قولهم ’ما اعماه’ انما یراد به ’ما اعمی قلبه’ لا ٔن ذلک ینسب الیه الکثیرالضلال. و لایقال فی عمی العیون ’ما اعماه’ لا ٔن ما لایتزید لایتعجب منه، مکان اعمی، ای لایهتدی فیه. (المنجد)، لقیته اعمی، ای فی اشدالهاجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لقیته صکه اعمی، ای فی اشدالهاجره حراً. (اقرب الموارد)، نام یک قسم است از دو قسم زوج پنجم از زوجهای عصبها که از دماغ رسته. شیخ میفرماید احتمال دارد که نام آن رهگذر باشد که این قسم پی در آنجا میگذرد. (بحر الجواهر)، یک چشم. (بحر الجواهر)، ثقبه ای که شاخ دوم از عصب اندر استخوان حجری در آن پیچیده است. مؤلف ذخیرۀ خوارزمشاهی آرد: و شاخ دوم (از عصب) اندر ثقبه ای پیچیده که اندر استخوان حجری اندر آمده است و این ثقبه را اعور گویند و اعمی نیز گویند از بهر پیچیدگی را که سخت پیچیده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در تشریح، عبارتست ازسوراخ استخوان حجری. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پی درپی قی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیاپی قی کردن: اعند فلان فی قیئه، اتبع بعضه بعضاً. (از اقرب الموارد) ، درآوردن حجتهای دشوار بر کسی: اعوص علیه اعواصاً، درآورد بر وی... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدرآوردن حجتهای مشکل که از آن نتوان درآمدن: اعوص علی فلان، ادخل علیه من الحجج ما عسر مخرجه منه. (از اقرب الموارد) ، سخن دشوارمعنی آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن سخت دشوار آوردن. (از اقرب الموارد) ، غامض ساختن منطق: اعوص فی المنطق، غمضه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَب ب)
پیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بافتن و دوتاه کردن ریسمان: اعصد الحبل، لواه. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن قوم و عصایب و جماعت شدن. (ناظم الاطباء). فراهم آمدن و عصایب و جماعت شدن قوم. (آنندراج). اعصوصب القوم، فراهم آمدند و عصایب و جماعت شدند. (منتهی الارب). فراهم آمدن و عصایب گردیدن. (از اقرب الموارد). با هم آمدن قوم. (المصادر زوزنی) : فاعصوصبوا علیه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 100) ، سخت گردیدن روز و سخت گردیدن شر. (آنندراج). سخت گردیدن بدی و سخت گردیدن روز. (ناظم الاطباء) : اعصوصب الشر، سخت گردید و کذا اعصوصب الیوم. (منتهی الارب). سخت گردیدن بدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سفر اعداد. کتاب چهارم از پنج کتاب موسی است و چون در سه باب اول و نیز در باب 26 تعداد عبریان و لاویان را بیان مینماید بدان جهت به اعداد مسمی شد. و اما باقی کتاب محتوی حکایات کوچ کردن اسرائیلیان از دشت سینا و گردش در دشت و رسیدن آنها بحدود موآب می باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ تَ)
آماده گردانیدن کسی یاچیزی را و ذخیره ساختن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مهیا و حاضر ساختن کسی را برای کاری. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعده اعداداً’، آماده گردانید او را و ذخیره ساخت. (منتهی الارب). آماده کردن. بسیجیدن. مهیا ساختن. تهیه کردن. (فرهنگ فارسی معین). آماده کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). آمادن. حاضر کردن. تیمار کردن. (یادداشت بخط مؤلف). آماده ساختن. (غیاث اللغات). ساختن. (تاج المصادر بیهقی) : و اعطائه ما اعد اﷲ الکریم له من الراحه و الکرامه و الحلول فی دارالمقامه. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 298) ، جمع واژۀ عدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عدل بالکسره، بمعنی مثل و مانند چیزی و وزن و قدر و تنگبار. (آنندراج). رجوع به عدل شود
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ)
لازم گرفتن چیزی را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی را لازم گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نِ)
آماده کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مهیا و آماده کردن برای روزی. (از اقرب الموارد). ساختن. (تاج المصادر بیهقی). بساختن. (المصادر زوزنی) : ’و اعتدت لهن متکاء’. (قرآن 31/12) ، آهنگ نمودن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصد کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، راه آسان را گذاشته براه دشوار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رها کردن راه آسان را و براه دشوار رفتن. (از اقرب الموارد) ، از بدی بسوی خوشنودی بازگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انصراف پیدا کردن از چیزی و برگردیدن از آن و به این معنی با حروف ’من’ و ’عن’ متعدی شود چنانکه گویند: اعتتب عنه و منه، ای انصرف. (از اقرب الموارد). از چیزی واگردیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نُ خوَرْ / خُرْ)
بخشیدن به کسی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عکنه، بمعنی نورد شکم از فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: جمع واژۀ عکنه، بمعنی ورزیدگی و ستبری شکم از چاقی باشد. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عکنه، نورد شکم که از غایت فربهی باشد. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعماد
تصویر اعماد
ستون نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتاد
تصویر اعتاد
آمادن آماده بودن آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباد
تصویر اعباد
بنده کردن، گردهم آیی، دورکردن راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاد
تصویر اعصاد
پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
علم، علم حساب و قسمی از ریاضیات، علم عدد، علم جفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعیاد
تصویر اعیاد
جمع عید، روز جشن اهل اسلام
فرهنگ لغت هوشیار
در افتادن، پیاپی هراشیدن (هراش استفراغ)، خوی ریختن، بند نیامدن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایکاد
تصویر ایکاد
استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاک
تصویر اعکاک
رنگ به رنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاس
تصویر اعکاس
واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاء
تصویر اعکاء
درگذشتن، مردن، مردن، استوار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکاد
تصویر انکاد
آبکور یافتن (آبکور بی خبر و برکت)، دست نیافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکال
تصویر اعکال
جمع عکل، ناکسان فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعیاد
تصویر اعیاد
جمع عید، جشن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
((اِ))
آماده کردن، بسیجیدن، بسیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
((اَ))
جمع عدد، ارقام، شماره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعداد
تصویر اعداد
شماره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعیاد
تصویر اعیاد
جشن ها
فرهنگ واژه فارسی سره