منسوب است به اعصر که لقب مندبن سعد بن قیس غیلان بوده است. (از انساب سمعانی) ، در تداول عامه، انتظارچیزی را داشتن. بخاطر رسیدن بچیزی، چشم بدان دوختن. در انتظار دریافت چیزی بودن. رجوع به التماس شود
منسوب است به اعصر که لقب مندبن سعد بن قیس غیلان بوده است. (از انساب سمعانی) ، در تداول عامه، انتظارچیزی را داشتن. بخاطر رسیدن بچیزی، چشم بدان دوختن. در انتظار دریافت چیزی بودن. رجوع به التماس شود
نوعی مازو را نامند، (گل گلاب)، گونه ای از بلوط و نام اوری رادر درفک و جواهردشت رامسر بدان دهند، گوری (رامسر)، اورو (شفارود)، پاچه مازو (لاهیجان)، ترش مازو (گرگان) و پالط (ارسباران)، این درخت در ارتفاعات 1800گزی زرین گل تا 2400 گزی کلاردشت هست، رجوع به بلوط شود
نوعی مازو را نامند، (گل گلاب)، گونه ای از بلوط و نام اوری رادر درفک و جواهردشت رامسر بدان دهند، گوری (رامسر)، اورو (شفارود)، پاچه مازو (لاهیجان)، ترش مازو (گرگان) و پالط (ارسباران)، این درخت در ارتفاعات 1800گزی زرین گل تا 2400 گزی کلاردشت هست، رجوع به بلوط شود
ایالت (= کانتون) با مساحت 1075 کیلومتر مربع و جمعیت 28556 تن از کشور سویس، کرسی آن آلتدورف، قسمت آلپی آن یخچالهای طبیعی و مراتع دارد، رود ویس در آن سرچشمه میگیرد و دره اش جنگلی و چمن زار است، وقایع افسانه تل در اینجا روی داده، در 1291م، اوری و شویتس و اونتروالدن اتحادیه ای تشکیل دادند که هستۀ مرکزی کشور سویس شد، (دایرهالمعارف فارسی)
ایالت (= کانتون) با مساحت 1075 کیلومتر مربع و جمعیت 28556 تن از کشور سویس، کرسی آن آلتدورف، قسمت آلپی آن یخچالهای طبیعی و مراتع دارد، رود ویس در آن سرچشمه میگیرد و دره اش جنگلی و چمن زار است، وقایع افسانه تل در اینجا روی داده، در 1291م، اوری و شویتس و اونتروالدن اتحادیه ای تشکیل دادند که هستۀ مرکزی کشور سویس شد، (دایرهالمعارف فارسی)
محمد بن عمر بن محمد بن علی شیرازی سرخسی مکنی به ابوالفتح، به این نام شهرت دارد. وی بدست طایفۀ غزدر رجب سال 540 هجری قمری صبراً (یعنی زندانی شدن و سنگ باران کردن تا بمیرد) کشته شد. (از لباب الانساب) ، جمع واژۀ عین. چشمها. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ عین. باصره. گاه بر حدقه و گاه بر مجموع پلکها و حدقۀ چشم اطلاق شود. و جمعهای دیگر آن: اعین، عیون، عیون و اعینات که کلمه جمعالجمع است و مصغرآن ’عیینه’ است. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عین، یعنی چشم. جمعهای دیگر عیون، عیون و اعین و مصغر آن ’عیینه’. (منتهی الارب). و رجوع به عین شود، اشیاء و ذوات موجوده در خارج. (غیاث اللغات) (آنندراج). ذاتها. (کشف الاعیان از آنندراج). ذوات موجودات در خارج. (ناظم الاطباء). ذاتها. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، برادران. (مؤید الفضلاء) (کشاف الاعیان بنقل آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، همچشمان. (مؤیدالفضلاء) (کشف الاعیان از آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح سالکان، اعیان صور اسماء الهیه اند و ارواح مظاهر اعیان اند و اشباح مظاهر ارواح اند. پس حقیقت انسانیه اول در اعیان ثابته تجلی کرد. ذات و صفات و افعال رااز اینجا معلوم کن. (آنندراج). در اصطلاح سالکان اعیان صور علمیه را گویند. و اعیان صور اسماء الهیه اند و ارواح مظاهر اعیان اند و اشباح مظاهر ارواح اند و پس حقیقت انسانیه اول در اعیان ثابته تجلی کرده است و بعد از آن در ارواح مجرد تجلی کرده ذات و صفات و افعال از اینجا معلوم کن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لاهیجی گوید: بدان که هر عینی از اعیان موجوده در خارج را دو اعتبار است یکی از اعتبار من حیث الحقیقه که عبارت از ظهور حق در صور مظاهر ممکنات می باشند که آنرا تجلی شهودی میخوانند و دیگری اعتبار آن من حیث التعین و التشخص است و به این اعتبار است که اشیاء را خلق و ممکن می نامند و جمیع نقایص از این وجه بموجودات ممکنه منسوب است. (از شرح گلشن راز ص 9). و عرفا اعیان را بصور علمیه تعبیر کنند. رجوع به اعیان ثابته شود، آنکه قائم بذات باشد یعنی در تحیز تابع چیز دیگر نباشد بخلاف عرض که در تحیز تابع موضوع خود می باشد. (تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح حکما، ماهیات اشیاء باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). اعیان موجودات خارجی را گویند بطور کلی جوهر باشد یا عرض و آن جمیع عین است. یعنی موجود خارجی همچنان که ’صور’ یعنی موجودات ذهنی جمع صورت است که بمعنی صورت ذهنی باشد. بنابراین اعیان موجودات شامل جواهر و اعراض هر دو میشود. و گاهی اعیان گویند و از آن موجودات قائم بنفس اراده کنند که بدین معنی مقابل اعراض است. و معنی قائم بنفس بودن آنست که بذات خویش دارای حیز است و در تحیز تابع چیز دیگر نیست بخلاف اعراض که تحیز تبعی دارند و مکان و حیز آنها تابع حیز جواهری باشد که موضوع اعراض قرار گیرند. این نظر متکلمان است ولی بعقیدۀ فلاسفه معنی قیام بنفس آنست که از قیام بمحل بی نیاز باشد و معنی قائم بودن به امر دیگر آنست که اختصاص بدان امر داشته باشد. بدان صورت امر اول صفت باشد مر امر دوم را. خواه منعوت یعنی امری که عرض بدان قائم است، دارای حیز و مکان باشد همچون جسم که سیاهی بدان قائم باشد یا دارای حیز نباشد چنانکه در صفات مجردات همچون صفات باری تعالی و عقول و نفوس فلکی. (از دستورالعلماء ج 1 ص 137). مقابل اعراض. رجوع به عین و عرض شود. ، در اصطلاح حقوق، اعیان مقابل عرصه است، یعنی بنا. اعیان و زمین را عرصه گویند. - اعیان ثابته، در اصطلاح سالکان صور اسماء الهی را گویند که آن صورتها معقوله است در علم حق تعالی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمین کلمه و حکمهالاشراق ص 159 شود: حداعیان و عرض دانسته گیر حد خود را دان کزان نبود گزیر. مولوی. - بنوالاعیان، برادران از یک پدر و مادر. فرزندان از یک پدر و مادر. (یادداشت مؤلف) ابوالاعور سلمی. از سرداران معاویه در جنگ صفین و جنگ قسطنطنیه بود. رجوع به تاریخ اسلام فیاض ص 135 و 142 و عقدالفرید ج 4 ص 51 شود
محمد بن عمر بن محمد بن علی شیرازی سرخسی مکنی به ابوالفتح، به این نام شهرت دارد. وی بدست طایفۀ غزدر رجب سال 540 هجری قمری صبراً (یعنی زندانی شدن و سنگ باران کردن تا بمیرد) کشته شد. (از لباب الانساب) ، جَمعِ واژۀ عَین. چشمها. (آنندراج) (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ عین. باصره. گاه بر حدقه و گاه بر مجموع پلکها و حدقۀ چشم اطلاق شود. و جمعهای دیگر آن: اَعیُن، عُیون، عِیون و اَعیُنات که کلمه جمعالجمع است و مصغرآن ’عُیَینَه’ است. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عَین، یعنی چشم. جمعهای دیگر عُیون، عِیون و اَعیُن و مصغر آن ’عُیَینَه’. (منتهی الارب). و رجوع به عین شود، اشیاء و ذوات موجوده در خارج. (غیاث اللغات) (آنندراج). ذاتها. (کشف الاعیان از آنندراج). ذوات موجودات در خارج. (ناظم الاطباء). ذاتها. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، برادران. (مؤید الفضلاء) (کشاف الاعیان بنقل آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، همچشمان. (مؤیدالفضلاء) (کشف الاعیان از آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح سالکان، اعیان صور اسماء الهیه اند و ارواح مظاهر اعیان اند و اشباح مظاهر ارواح اند. پس حقیقت انسانیه اول در اعیان ثابته تجلی کرد. ذات و صفات و افعال رااز اینجا معلوم کن. (آنندراج). در اصطلاح سالکان اعیان صور علمیه را گویند. و اعیان صور اسماء الهیه اند و ارواح مظاهر اعیان اند و اشباح مظاهر ارواح اند و پس حقیقت انسانیه اول در اعیان ثابته تجلی کرده است و بعد از آن در ارواح مجرد تجلی کرده ذات و صفات و افعال از اینجا معلوم کن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لاهیجی گوید: بدان که هر عینی از اعیان موجوده در خارج را دو اعتبار است یکی از اعتبار من حیث الحقیقه که عبارت از ظهور حق در صور مظاهر ممکنات می باشند که آنرا تجلی شهودی میخوانند و دیگری اعتبار آن من حیث التعین و التشخص است و به این اعتبار است که اشیاء را خلق و ممکن می نامند و جمیع نقایص از این وجه بموجودات ممکنه منسوب است. (از شرح گلشن راز ص 9). و عرفا اعیان را بصور علمیه تعبیر کنند. رجوع به اعیان ثابته شود، آنکه قائم بذات باشد یعنی در تحیز تابع چیز دیگر نباشد بخلاف عرض که در تحیز تابع موضوع خود می باشد. (تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح حکما، ماهیات اشیاء باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). اعیان موجودات خارجی را گویند بطور کلی جوهر باشد یا عرض و آن جمیع عین است. یعنی موجود خارجی همچنان که ’صور’ یعنی موجودات ذهنی جمع صورت است که بمعنی صورت ذهنی باشد. بنابراین اعیان موجودات شامل جواهر و اعراض هر دو میشود. و گاهی اعیان گویند و از آن موجودات قائم بنفس اراده کنند که بدین معنی مقابل اعراض است. و معنی قائم بنفس بودن آنست که بذات خویش دارای حیز است و در تحیز تابع چیز دیگر نیست بخلاف اعراض که تحیز تبعی دارند و مکان و حیز آنها تابع حیز جواهری باشد که موضوع اعراض قرار گیرند. این نظر متکلمان است ولی بعقیدۀ فلاسفه معنی قیام بنفس آنست که از قیام بمحل بی نیاز باشد و معنی قائم بودن به امر دیگر آنست که اختصاص بدان امر داشته باشد. بدان صورت امر اول صفت باشد مر امر دوم را. خواه منعوت یعنی امری که عرض بدان قائم است، دارای حیز و مکان باشد همچون جسم که سیاهی بدان قائم باشد یا دارای حیز نباشد چنانکه در صفات مجردات همچون صفات باری تعالی و عقول و نفوس فلکی. (از دستورالعلماء ج 1 ص 137). مقابل اعراض. رجوع به عین و عرض شود. ، در اصطلاح حقوق، اعیان مقابل عرصه است، یعنی بنا. اعیان و زمین را عرصه گویند. - اعیان ثابته، در اصطلاح سالکان صور اسماء الهی را گویند که آن صورتها معقوله است در علم حق تعالی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمین کلمه و حکمهالاشراق ص 159 شود: حداعیان و عرض دانسته گیر حد خود را دان کزان نبود گزیر. مولوی. - بنوالاعیان، برادران از یک پدر و مادر. فرزندان از یک پدر و مادر. (یادداشت مؤلف) ابوالاعور سلمی. از سرداران معاویه در جنگ صفین و جنگ قسطنطنیه بود. رجوع به تاریخ اسلام فیاض ص 135 و 142 و عقدالفرید ج 4 ص 51 شود
ابراهیم بن احمد بن عبدالله مستملی همدانی مکنی به ابواسحاق، به این نام شهرت دارد. وی بسال 355 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب) حارث. از صحابۀ حضرت علی (ع) بود. (از لباب الانساب)
ابراهیم بن احمد بن عبدالله مستملی همدانی مکنی به ابواسحاق، به این نام شهرت دارد. وی بسال 355 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب) حارث. از صحابۀ حضرت علی (ع) بود. (از لباب الانساب)
شخص یک چشم. (غیاث اللغات). مرد یک چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک چشم. (مصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ج، عور، عوران، عیران. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بینائی یک چشم از دست داده باشد. مؤنث: عوراء. ج، عور، عوران، عیران. (از اقرب الموارد). یک چشم. مبخوق العین. ابخق. باخق. بخیق. (از یادداشت بخط مؤلف) : هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت او بچشم راست در دین اعور است. ناصرخسرو. ایزد نکند جز که همه داد ولیکن خرسند نگردد خرداز دیدۀ اعور. ناصرخسرو. کز بیم رجم برنشود دیو بر فلک وز بهر عیب کم طلبد اعور آینه. خاقانی. خنجر او چو حربۀ مهدی است که به دجّال اعور اندازد. خاقانی. تا نباشی همچو ابلیس اعوری نیم بیند نیم نی چون ابتری. مولوی. عاجز از تعداد اوصاف کمال اوست بر انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیرعلیشیر.
شخص یک چشم. (غیاث اللغات). مرد یک چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک چشم. (مصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ج، عور، عوران، عیران. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بینائی یک چشم از دست داده باشد. مؤنث: عوراء. ج، عور، عوران، عیران. (از اقرب الموارد). یک چشم. مبخوق العین. اَبْخَق. باخِق. بَخیق. (از یادداشت بخط مؤلف) : هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت او بچشم راست در دین اعور است. ناصرخسرو. ایزد نکند جز که همه داد ولیکن خرسند نگردد خرداز دیدۀ اعور. ناصرخسرو. کز بیم رجم برنشود دیو بر فلک وز بهر عیب کم طلبد اعور آینه. خاقانی. خنجر او چو حربۀ مهدی است که به دجّال اعور اندازد. خاقانی. تا نباشی همچو ابلیس اعوری نیم بیند نیم نی چون ابتری. مولوی. عاجز از تعداد اوصاف کمال اوست بر انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیرعلیشیر.
برهنگی، (آنندراج)، برهنه بودن، لخت بودن: معروف به بی سیمی مشهور به بی نانی همچون الف کوفی از عوری و عریانی، سنائی، چو درویشی به درویشان نظر به کن که قرص خور به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی، خاقانی
برهنگی، (آنندراج)، برهنه بودن، لخت بودن: معروف به بی سیمی مشهور به بی نانی همچون الف کوفی از عوری و عریانی، سنائی، چو درویشی به درویشان نظر به کن که قرص خور به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی، خاقانی
علی بن محمد بن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین. از شاعران نامی است. در نام وی و نام پدرش اختلاف است. محمد عوفی در تذکرۀ لباب الالباب نام پسر و پدر هردو را محمد دانسته و هدایت صاحب مجمع الفصحاء نام خودش را علی و نام پدرش را اسحاق گفته است و ظاهراً گفتۀ هردو خالی از اشتباه نیست و صحیح آنکه نام خودش علی و نام پدرش محمد و نام جدش اسحاق میباشد. در لقب وی به اوحدالدین اختلافی نیست. انوری از مردم ابیورد (شهرکی از شهرهای خراسان بین نساء و سرخس) است. وی در دوران کودکی به اکتساب علوم متداولۀ زمان پرداخت و در بیشتر علوم، خاصه حکمت و ریاضی و نجوم مایۀ کافی اندوخت. پدرش محمد در همان اوایل عمر وی درگذشت و انوری با آنکه در آن وقت بهرۀ وافی از دانشهای آن زمان بدست آورده و بر اقران خویش فائق بود، چون مردی عشرت طلب بود میراث و مال فراوانی که از پدر بوی رسیده بود در اندک زمانی در راه عیش و نوش و میگساری صرف کرد و مفلس و بی چیز گردید و ناچار شد که برای تهیۀ وسایل زندگی بشاعری بپردازد و از روی ضرورت بمدح این و آن مشغول گشت. بنابراین ظاهر است که حکیم از همان آغاز جوانی بشاعری پرداخته است ولی دولتشاه سمرقندی و به تبع او عده دیگری از تذکره نویسان ابتدای شاعری حکیم را بدینگونه ذکر کرده اند که انوری در مدرسه منصوریۀ طوس تحصیل میکرد و چنانکه معهود بوده و هست در اوقات تحصیل در نهایت عسرت و مسکنت به سر میبردو مخارج روزانۀ خویش را با سختی تمام فراهم میکرد. در همان اوقات موقعی که موکب سنجری در رادکان نزول کرده بود روزی انوری بر در مدرسه نشسته بود مشاهده کردمرد محتشمی با غلامان بسیار از آنجا میگذرد. پرسید این مرد کیست گفتند شاعر سلطان است. انوری با خویش گفت عجبا شیوۀ شاعری با این پستی و این شخص چنین محتشم و پایۀ علم بدین بلندی و من چنین فقیر و مفلوک. از دیدن آن حال بر آن شد که او هم برای امرار معاش بشاعری پردازد در همان شب قصیده ای که بدین مطلع است: گر دل و دست بحر و کان باشد دل و دست خدایگان باشد. بنظم آورد و صبح روز دیگر برای عرض قصیده متوجه اردوی سلطان سنجر گشت و آن را بعرض رسانید. سلطان از شنیدن آن قصیده بسیار خوشش آمد و او را از زمرۀ ملازمان درگاه ساخت و برای او مشاهره و جامگی مقرر فرمود و او در ملازمت سلطان به مرو رفت. حکیم انوری پس از آنکه بخدمت سلطان پیوست مدت زمانی ملازم موکب سنجری بود و در سفر و حضر در خدمت سلطان به سر میبرد. از گفتۀ دولتشاه چنین برمی آید که انوری تا وقتی بدربار سنجری بار یافت شعری نگفته و این قصیده اولین قصیده و نخستین شعر اوست که سروده ولی از این دو بیت که در همان قصیده آمده: خسروا بنده را چو ده سالست که همی آرزوی آن باشد کز ندیمان مجلس ار نشود از مقیمان آستان باشد. معلوم میشود که انوری سالها بوده که شعر میگفته و از ده سال پیش آرزوی مجلس سلطان را داشته و میخواسته که مدیحۀ خویش را بسلطان عرضه بدارد و تا اینوقت او را ممکن نشده است. گویند در عهد دولت سنجر حکیم انوری که سرآمد منجمان زمان بود، نظر به اینکه اجتماع کواکب سبعه در برج میزان که هوائیست اتفاق افتاد حکم کرد که طوفان هوایی شود (چنانکه در بروج مائی اجتماع شد در عهد نوح نبی و طوفان مائی شد) جمعی از این حکم مخوف شده محکمها برای خود ساختند و تشویش عظیم داشتند. اتفاقاً همان شب شخصی چراغی روشن بر سر مناره ای بلند نهاد. از غرایب اموراینکه این قدر نسیم حرکت نکرد که آن چراغ فرونشیند علی الصباح سلطان و ندیمان با او معارضات نمودند و اورا معاتب ساختند و حکیم متمسک به معاذیر شد. گویند آن سال خرمنها نیز از نوزیدن باد در صحراها ماند. انوری از تشویش بولایت بلخ گریخت. شاعری درباره حکیم انوری گوید: گفت انوری که از اثر بادهای سخت ویران شود سراچه و کاخ سکندری در روز حکم او نوزیده است هیچ باد یا مرسل الریاح تو دانی و انوری. انوری را طبعی مقتدر و فکری نیرومند و قریحه ای توانا بوده و به آوردن معانی باریک و تعبیرات دقیق خاطرش منقاد و هرچه را میخواست بدون رنج و زحمتی فکرش بدان سماحت میکرد چنانکه خود در این معنی گوید: خاطری دارم منقاد چنانک اندر حال گویدم گیر هر آن علم که گویم که بیار. و بواسطه همین قدرت طبعی که داشت مضامین و معانی مختلف را در وقایعنگاری و داستان سازی و وصف طبیعت و تصویر مناظر و ابراز تمایلات بخوبی برشتۀ نظم درمی آورد و با تسلط کامل در تمام اقسام سخن وارد میشد از اینرو شعرش در شیوایی و دلربایی و آوردن معانی تازه و استدلال شاعرانه از معاصرین خویش بلکه از بیشتر کسانی که قبل از او و بعد از اوشعر گفته اند برتر و ممتازتر است و از خصوصیات شعر او تشبیهات و استعارات بدیع اوست که لطف و طراوت و تازگی مخصوصی دارد. و چون مردی حکیم و فیلسوف و منجم وریاضی دان بود مسائل این علوم و مصطلحات این فنون رادر نظم خویش درآورده و معلومات خود را در خلال اشعاربخوبی آشکار کرده است و این خود یکی از عللی است که موجب غموض و پیچیدگی شعر وی گردیده و فهم آن برای خوانندگان دشوار شده است. از اوست: اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آئینه تصور ماست کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقشبندحوادث ورای چون و چراست و نیز: گر فروبستم در مدح و غزل یک بارگی ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم بلکه بر هر علم کز اقران من داند کسی خواه جزوی باشد آن و خواه کلی قادرم منطق و موسیقی و هیأت شناسم بی شکی راستی باید بگویم با نصیبی وافرم از طبیعی رمز چند ارچند بی تشویش نیست کشف دانم کرد اگر حاسد نباشد ناظرم نیستم بیگانه از اعمال و احکام نجوم ور همی باور نداری رنجه شو من حاضرم اینهمه بگذار با شعر مجرد آمدم چون سنایی هستم آخر گرنه همچون صابرم. وی در آخر عمر زهد و تقوی پیشه کرد و از ملازمت سلطان و ارباب دولت بازآمد. (مجالس النفایس ص 323، 324). در تاریخ رحلت انوری نه قول مختلف ذکر کرده اندسال 544، 546، 547، 560، 575، 580، 585، 587 و 597 هجری قمری شش روایت اول که پیش از 582 است قطعاً درست نیست زیرا انوری درباره قران سبعۀ سیاره که در 582 روی داده است حکمی کرده است که معروفست و در بسیاری از کتابها بدان اشاره کرده اند. برای تفصیل بیشتر و شرح احوال وی به مقدمۀ ج 2 دیوان انوری چ مدرس رضوی مراجعه شود، از کجا: انی لک هذا، از کجا آورده ای ؟ ، به معنی ظرف زمان، چه وقت. چه هنگام: انی جئت، چه وقت آمدی ؟ ، استفهامی: انی یحیی هذه الله بعدموتها، چگونه زنده میکند خدا این را پس از مردنش
علی بن محمد بن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین. از شاعران نامی است. در نام وی و نام پدرش اختلاف است. محمد عوفی در تذکرۀ لباب الالباب نام پسر و پدر هردو را محمد دانسته و هدایت صاحب مجمع الفصحاء نام خودش را علی و نام پدرش را اسحاق گفته است و ظاهراً گفتۀ هردو خالی از اشتباه نیست و صحیح آنکه نام خودش علی و نام پدرش محمد و نام جدش اسحاق میباشد. در لقب وی به اوحدالدین اختلافی نیست. انوری از مردم ابیورد (شهرکی از شهرهای خراسان بین نساء و سرخس) است. وی در دوران کودکی به اکتساب علوم متداولۀ زمان پرداخت و در بیشتر علوم، خاصه حکمت و ریاضی و نجوم مایۀ کافی اندوخت. پدرش محمد در همان اوایل عمر وی درگذشت و انوری با آنکه در آن وقت بهرۀ وافی از دانشهای آن زمان بدست آورده و بر اقران خویش فائق بود، چون مردی عشرت طلب بود میراث و مال فراوانی که از پدر بوی رسیده بود در اندک زمانی در راه عیش و نوش و میگساری صرف کرد و مفلس و بی چیز گردید و ناچار شد که برای تهیۀ وسایل زندگی بشاعری بپردازد و از روی ضرورت بمدح این و آن مشغول گشت. بنابراین ظاهر است که حکیم از همان آغاز جوانی بشاعری پرداخته است ولی دولتشاه سمرقندی و به تبع او عده دیگری از تذکره نویسان ابتدای شاعری حکیم را بدینگونه ذکر کرده اند که انوری در مدرسه منصوریۀ طوس تحصیل میکرد و چنانکه معهود بوده و هست در اوقات تحصیل در نهایت عسرت و مسکنت به سر میبردو مخارج روزانۀ خویش را با سختی تمام فراهم میکرد. در همان اوقات موقعی که موکب سنجری در رادکان نزول کرده بود روزی انوری بر در مدرسه نشسته بود مشاهده کردمرد محتشمی با غلامان بسیار از آنجا میگذرد. پرسید این مرد کیست گفتند شاعر سلطان است. انوری با خویش گفت عجبا شیوۀ شاعری با این پستی و این شخص چنین محتشم و پایۀ علم بدین بلندی و من چنین فقیر و مفلوک. از دیدن آن حال بر آن شد که او هم برای امرار معاش بشاعری پردازد در همان شب قصیده ای که بدین مطلع است: گر دل و دست بحر و کان باشد دل و دست خدایگان باشد. بنظم آورد و صبح روز دیگر برای عرض قصیده متوجه اردوی سلطان سنجر گشت و آن را بعرض رسانید. سلطان از شنیدن آن قصیده بسیار خوشش آمد و او را از زمرۀ ملازمان درگاه ساخت و برای او مشاهره و جامگی مقرر فرمود و او در ملازمت سلطان به مرو رفت. حکیم انوری پس از آنکه بخدمت سلطان پیوست مدت زمانی ملازم موکب سنجری بود و در سفر و حضر در خدمت سلطان به سر میبرد. از گفتۀ دولتشاه چنین برمی آید که انوری تا وقتی بدربار سنجری بار یافت شعری نگفته و این قصیده اولین قصیده و نخستین شعر اوست که سروده ولی از این دو بیت که در همان قصیده آمده: خسروا بنده را چو ده سالست که همی آرزوی آن باشد کز ندیمان مجلس ار نشود از مقیمان آستان باشد. معلوم میشود که انوری سالها بوده که شعر میگفته و از ده سال پیش آرزوی مجلس سلطان را داشته و میخواسته که مدیحۀ خویش را بسلطان عرضه بدارد و تا اینوقت او را ممکن نشده است. گویند در عهد دولت سنجر حکیم انوری که سرآمد منجمان زمان بود، نظر به اینکه اجتماع کواکب سبعه در برج میزان که هوائیست اتفاق افتاد حکم کرد که طوفان هوایی شود (چنانکه در بروج مائی اجتماع شد در عهد نوح نبی و طوفان مائی شد) جمعی از این حکم مخوف شده محکمها برای خود ساختند و تشویش عظیم داشتند. اتفاقاً همان شب شخصی چراغی روشن بر سر مناره ای بلند نهاد. از غرایب اموراینکه این قدر نسیم حرکت نکرد که آن چراغ فرونشیند علی الصباح سلطان و ندیمان با او معارضات نمودند و اورا معاتب ساختند و حکیم متمسک به معاذیر شد. گویند آن سال خرمنها نیز از نوزیدن باد در صحراها ماند. انوری از تشویش بولایت بلخ گریخت. شاعری درباره حکیم انوری گوید: گفت انوری که از اثر بادهای سخت ویران شود سراچه و کاخ سکندری در روز حکم او نوزیده است هیچ باد یا مرسل الریاح تو دانی و انوری. انوری را طبعی مقتدر و فکری نیرومند و قریحه ای توانا بوده و به آوردن معانی باریک و تعبیرات دقیق خاطرش منقاد و هرچه را میخواست بدون رنج و زحمتی فکرش بدان سماحت میکرد چنانکه خود در این معنی گوید: خاطری دارم منقاد چنانک اندر حال گویدم گیر هر آن علم که گویم که بیار. و بواسطه همین قدرت طبعی که داشت مضامین و معانی مختلف را در وقایعنگاری و داستان سازی و وصف طبیعت و تصویر مناظر و ابراز تمایلات بخوبی برشتۀ نظم درمی آورد و با تسلط کامل در تمام اقسام سخن وارد میشد از اینرو شعرش در شیوایی و دلربایی و آوردن معانی تازه و استدلال شاعرانه از معاصرین خویش بلکه از بیشتر کسانی که قبل از او و بعد از اوشعر گفته اند برتر و ممتازتر است و از خصوصیات شعر او تشبیهات و استعارات بدیع اوست که لطف و طراوت و تازگی مخصوصی دارد. و چون مردی حکیم و فیلسوف و منجم وریاضی دان بود مسائل این علوم و مصطلحات این فنون رادر نظم خویش درآورده و معلومات خود را در خلال اشعاربخوبی آشکار کرده است و این خود یکی از عللی است که موجب غموض و پیچیدگی شعر وی گردیده و فهم آن برای خوانندگان دشوار شده است. از اوست: اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آئینه تصور ماست کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقشبندحوادث ورای چون و چراست و نیز: گر فروبستم در مدح و غزل یک بارگی ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم بلکه بر هر علم کز اقران من داند کسی خواه جزوی باشد آن و خواه کلی قادرم منطق و موسیقی و هیأت شناسم بی شکی راستی باید بگویم با نصیبی وافرم از طبیعی رمز چند ارچند بی تشویش نیست کشف دانم کرد اگر حاسد نباشد ناظرم نیستم بیگانه از اعمال و احکام نجوم ور همی باور نداری رنجه شو من حاضرم اینهمه بگذار با شعر مجرد آمدم چون سنایی هستم آخر گرنه همچون صابرم. وی در آخر عمر زهد و تقوی پیشه کرد و از ملازمت سلطان و ارباب دولت بازآمد. (مجالس النفایس ص 323، 324). در تاریخ رحلت انوری نه قول مختلف ذکر کرده اندسال 544، 546، 547، 560، 575، 580، 585، 587 و 597 هجری قمری شش روایت اول که پیش از 582 است قطعاً درست نیست زیرا انوری درباره قران سبعۀ سیاره که در 582 روی داده است حکمی کرده است که معروفست و در بسیاری از کتابها بدان اشاره کرده اند. برای تفصیل بیشتر و شرح احوال وی به مقدمۀ ج 2 دیوان انوری چ مدرس رضوی مراجعه شود، از کجا: انی لک هذا، از کجا آورده ای ؟ ، به معنی ظرف زمان، چه وقت. چه هنگام: انی جئت، چه وقت آمدی ؟ ، استفهامی: انی یحیی هذه الله بعدموتها، چگونه زنده میکند خدا این را پس از مردنش
بلغت بربری نام درختی است سطبر و خاردار، پوست آن سرخ و گنده میباشد، در دواها بکار برند. (برهان). دارشیشعان. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، پیش آمدن کسی را بوجهی که خود سلامت ماند و او را بفریبد. (از منتهی الارب) ، فراهم کردن، در مشقت انداختن کسی را، کم کردن مال. (منتهی الارب)
بلغت بربری نام درختی است سطبر و خاردار، پوست آن سرخ و گنده میباشد، در دواها بکار برند. (برهان). دارشیشعان. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، پیش آمدن کسی را بوجهی که خود سلامت ماند و او را بفریبد. (از منتهی الارب) ، فراهم کردن، در مشقت انداختن کسی را، کم کردن مال. (منتهی الارب)
منسوب است به اعوج که نام اسبی است از عرب در جاهلیت: آفرین زآن مرکب شبدیزنعل رخش روی اعوجی مادرش و آن مادرش یحموم شوی. منوچهری. اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز. منوچهری. رجوع به اعوج شود
منسوب است به اعوج که نام اسبی است از عرب در جاهلیت: آفرین زآن مرکب شبدیزنعل رخش روی اعوجی مادرش و آن مادرش یحموم شوی. منوچهری. اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز. منوچهری. رجوع به اعوج شود
شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفرۀ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت: دست بتناول این دراز نباید کرد تا هر کسی از افاضل در صفت وی قطعه ای انشاء کند. هر کسی ازافاضل که حاضر بودند قطعه ای بر بدیهه انشا می کردند و اعسری خاموش، به انگشت عقد حسابی می پیوست، چون نوبت به وی رسید صاحب او را گفت بضبط چه عدد فکر صرف کرده بودی ؟ گفت بضبط اعداد خطای شاعران این مجلس. صاحب از آن تعجب کرد و اعسری خطای هر یک بیان کرد و بحجت مؤکد گردانید و انشاء کرد در صفت حلوا این قطعه: و حامه فالوذ غذانا به امرؤ کریم المحیا ماجد غیرصاغر تمرمر حتی قلت صهباء بابل و تهداء حتی قلت یاقوت تاجر کأن نصاف اللوز فی جنباتها قطاع من الکافور فی نار سامر. پس صاحب رتبت او بلند گردانید، و حظی وافر یافت از عنایت صاحبی، و نجیح السعی با خراسان آمد. (تاریخ بیهق ص 161)
شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفرۀ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت: دست بتناول این دراز نباید کرد تا هر کسی از افاضل در صفت وی قطعه ای انشاء کند. هر کسی ازافاضل که حاضر بودند قطعه ای بر بدیهه انشا می کردند و اعسری خاموش، به انگشت عقد حسابی می پیوست، چون نوبت به وی رسید صاحب او را گفت بضبط چه عدد فکر صرف کرده بودی ؟ گفت بضبط اعداد خطای شاعران این مجلس. صاحب از آن تعجب کرد و اعسری خطای هر یک بیان کرد و بحجت مؤکد گردانید و انشاء کرد در صفت حلوا این قطعه: و حامه فالوذ غذانا به امرؤ کریم المحیا ماجد غیرصاغر تمرمر حتی قلت صهباء بابل و تهداء حتی قلت یاقوت تاجر کأن نصاف اللوز فی جنباتها قطاع من الکافور فی نار سامر. پس صاحب رتبت او بلند گردانید، و حظی وافر یافت از عنایت صاحبی، و نجیح السعی با خراسان آمد. (تاریخ بیهق ص 161)
نعت تفضیلی است از وری. آتش افروخته تر. و در این شاهد ترکیب کنایی است یعنی کسی که مهمان بیشتر ب خانه او فرود می آید: اعز الوری جاراً و احماهم حمی و اوراهم زنداً و ابسطهم یداً. (از تاریخ بیهق)
نعت تفضیلی است از وری. آتش افروخته تر. و در این شاهد ترکیب کنایی است یعنی کسی که مهمان بیشتر ب خانه او فرود می آید: اعز الوری جاراً و احماهم حمی و اوراهم زنداً و ابسطهم یداً. (از تاریخ بیهق)