جدول جو
جدول جو

معنی اعور

اعور
(اَعْ وَ)
شخص یک چشم. (غیاث اللغات). مرد یک چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک چشم. (مصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ج، عور، عوران، عیران. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بینائی یک چشم از دست داده باشد. مؤنث: عوراء. ج، عور، عوران، عیران. (از اقرب الموارد). یک چشم. مبخوق العین. ابخق. باخق. بخیق. (از یادداشت بخط مؤلف) :
هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت
او بچشم راست در دین اعور است.
ناصرخسرو.
ایزد نکند جز که همه داد ولیکن
خرسند نگردد خرداز دیدۀ اعور.
ناصرخسرو.
کز بیم رجم برنشود دیو بر فلک
وز بهر عیب کم طلبد اعور آینه.
خاقانی.
خنجر او چو حربۀ مهدی است
که به دجّال اعور اندازد.
خاقانی.
تا نباشی همچو ابلیس اعوری
نیم بیند نیم نی چون ابتری.
مولوی.
عاجز از تعداد اوصاف کمال اوست بر
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است.
امیرعلیشیر.
لغت نامه دهخدا