جدول جو
جدول جو

معنی اعلنباء - جستجوی لغت در جدول جو

اعلنباء
(اِ تِ)
آمادۀ جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را و آمادۀ بدی گردیدن سگ. (آنندراج). برافراشتن موی و آمادۀ بدی گشتن سگ و خروس: اعلنبی الدیک او الکلب اعلنباءً، تنفّش شعره و تهیاء للشر. (از اقرب الموارد). آمادۀ بدی و جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را، یقال: اعلنبی الدیک اعلنباءً. و آمادۀ بدی گردیدن سگ، یقال: اعلنبی الکلب، آمادۀ بدی گردید سگ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دیهات و پرگهات نیز آمده، ظاهراً به این معنی مجاز است. (از آنندراج). مضافات. توابع. دهات و آبادیهای حومه شهر: دهی از اعمال بغداد و غیره، یعنی از مضافات آن، فلان قریه از اعمال خراسان است. (یادداشت بخط مؤلف). قلعۀ جاری برد، و هی من اعمال اران. از اعمال فلان. از قراء آن. (یادداشت بخط مؤلف). اعمال البلد، توابع بلد که تحت حکم آن و منسوب بدان هستند. یقال: ’بعلبک من اعمال دمشق’. (ازاقرب الموارد) : و خاقان کیاک را یازده عامل است و آن اعمال بمیراث بفرزندان آن عامل بازدهند. (حدود العالم). و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم). امیر گفت یا اباسعید چه گویی در وی ؟ این مال چیست ؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست. (تاریخ بیهقی ص 135). رسول فرست بدین مرد کی به تهامه است و تهامه اعمال مکه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). و از آن سال باز دیبل و مکران با اعمال کرمان میرود کی ملک هند هر دو اعمال را ببهرام داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). و آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگراعمال به نان پاره ای بدیشان داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). پسرش نعمی را با ده هزار نامزد کرد تا بحدود صیبون و آن اعمال کی سرحد فرس بود رفتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). اعمال جوزجان بدو داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). امیر نصر وزیر خویش را نصر بن اسحاق بخلاف خویش در آن اعمال بگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124). منتصر دیگر بار به نشابور قرار گرفت و عمال بر سر اعمال فرستاد و مطابقت اموال و استخراج معاملات آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 182). اگر ما را وسع مؤونت و اخراجات لشکر خراسان دست دادی آن اعمال بر تدبیر خویش گرفتمی و با دیگر ممالک ما مضاف گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 113). خلف بن احمد پادشاه سیستان بود در سنۀ 354 هجری قمری بسیج حج کرد و خلافت خویش در آن اعمال بطاهر بن حسین داد که خویش او بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 35) ، حواشی. اطرافیان. عمال: و همه نواحی اعمال بر کارشدند و مال نمی ستدند. (تاریخ بیهقی ص 692). پس از وی چهار تن از اعمال و کسان وی بودند هر یکی را هزارگان. (تاریخ بیهقی ص 449). جریدۀ بقایای اموال بر اعمال و عمال عرض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الباء
تصویر الباء
لبیب ها، صاحبان خرد، مردمان عاقل، جمع واژۀ لبیب، خردمندان، ذوی الالباب، اهل عقول، اولوالالباب، ذوی العقول، اهل خرد
فرهنگ فارسی عمید
(اِتْ تِ)
بدشنام و ضرب فروگرفتن. و یعدی ̍ بعلی ̍. (منتهی الارب). بدشنام و ضرب فروگرفتن. (ناظم الاطباء). فروگرفتن کسی را با دشنام و ضرب و غلبه: اغلنثی علیه اغلنثاءً، علاه بالشتم و الضرب و القهر کاغلنتی بالتاء. (از اقرب الموارد) ، ج غمیر، یعنی آب بسیار و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ وِ)
فله خوردن بچه. (منتهی الارب). فله خوردن بچۀ گوسفند. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / لِ)
رنج دیدن بجهت کسی و تیمارداشتن. (از منتهی الارب). غمخواری کردن و تیمار داشتن و اهتمام و مهربانی. (از کشف و کنز و منتخب بنقل از غیاث اللغات). اهتمام. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). تیمار داشتن. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). رنج دیدن بجهت کسی و تیمار داشتن. (ناظم الاطباء). رنج دیدن و تیمار داشتن. (آنندراج). اهتمام و فکر و اندیشه در کاری. (ناظم الاطباء). اهتمام در کاری. رنج دیدن در کاری. رنج دیدن برای... (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ مَ پَ رَ)
درآکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (صراح). احتشاء. (یادداشت مؤلف) (ذیل اقرب الموارد) ، دستار بی زیر حنک بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه بستن بدون آویزان کردن بدور گردن. و برخی گویند: عمامه بسر بستن. (از اقرب الموارد). دستار بر سر بستن. (المصادر زوزنی) ، بچه آوردن زن بعد نومیدی. و با ’باء’ متعدی شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دختر یا پسر زاییدن پس از نومیدی از بچه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بی تکیه خواب کردن. (منتهی الارب). خفتن بی وساده
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
فروخفتن و نشستن. (منتهی الارب) ، رفتن باران
لغت نامه دهخدا
پرخشم گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ دَ / دِ)
برآمدن بسوی چیزی تا بنگرد آنرا. (منتهی الارب). برآمدن بسوی چیزی نگریستن آنرا
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چیره گردیدن بر کسی و فروگرفتن او را: اغلنباه اغلنباءً، غلبه و علاه فهو مغلنب. (از اقرب الموارد). مغلنبی کمحرنجم للفاعل، چیره و غالب بر تو و فروگیرنده. (منتهی الارب) ، پیوسته بودن تب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درشت و ستبر گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ج کم ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کم. آستینها. (یادداشت مؤلف). رجوع به کم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدشنام و قهر زدن و بچیرگی فروگرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). بدشنام و قهر زدن و بچیرگی فروگرفتن چیزی را. یقال: اغلنتی علیه اغلنتاءً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). با دشنام و زدن و غلبه فروگرفتن: اغلنتی علیه اغلنتاءً، علاه بالشتم و الضرب و القهر. (از اقرب الموارد). اغلنثاء. (اقرب الموارد) ، ابرناک شدن هوا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دگرگون گردیدن و ابرناک شدن هوا. (از اقرب الموارد). ابرناک شدن آسمان. (تاج المصادر بیهقی) ، مشتبه گردیدن، اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). یقال: ’ما اغمک لی و الی و علی’، یعنی چه چیز غمناک ساخت ترا برای من. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بر قفا خفتن. (منتهی الارب). اسلنطاع. ستان خفتن. طاق باز خوابیدن. بر پشت خفتن
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شِ کَ)
آمادۀ خشم و تندی گردیدن. (منتهی الارب) ، برگشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ / مِ پَ رَ)
دوسیدن بزمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزمین چسبیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مُ فَ)
بازکاویدن. تفتیش کردن خبر را. (منتهی الارب). خبر خواستن. (زوزنی). خبر پرسیدن
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
بسرعت رفتن، آمیختن نان به نان خورش. با خورش خوردن نان. نان با نان خورش خوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، نان کسی یا جماعتی را نان خورش دادن، پیشوا و مقتدی و روگاه گردیدن
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ / رُو)
سخت داهی و بلا و بدخوی گردیدن. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). داهی گردیدن و گویند: بدخوی گردیدن. (از اقرب الموارد). بلای سخت شدن و بدخوی گردیدن. (از ناظم الاطباء). بدخوی گردیدن. (از نشوءاللغه ص 17)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ فَ)
سخت و محکم شدن شتر
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ هََ دَ / دِ)
اطلنساء عرق، جاری شدن آن بر همه بدن. (از متن اللغه). روان شدن خوی بر همه اندام. (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن خوی در تمام بدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلند برآمدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیار گردیدن و فراهم آمدن موی. (از اقرب الموارد). بسیار گردیدن موی و فراهم آمدن: اعلنکک الشعر، بسیار گردید موی و فراهم آمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت سیاه شدن موی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه سخت شدن. (المصادر زوزنی). انبوه شدن و بسیار سیاه گردیدن موی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آگاهی بخشیدن کسی را. (ناظم الاطباء). آگاهی بخشیدن. (آنندراج). گویند: انبأه ایاه و به، آگاهی بخشید او را. (از منتهی الارب). خبر دادن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات). آگاهانیدن. آگهی دادن. آگاه کردن. اخبار.
لغت نامه دهخدا
تصویری از الفباء
تصویر الفباء
واتگروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
پدر (کشیش)، راهنما، آگاهاندن، دوری، جدایی، راندن، جمع نباء، خبرها، آگاهیها، داستانها، خبر دادن، آگاهانیدن آگهی دادن، آگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی یافتن، پیام خواستن باز کاوی خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناء
تصویر اعتناء
((اِ تِ))
اهتمام ورزیدن به کاری، توجه داشتن به کسی یا کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنباء
تصویر استنباء
((اِ تِ))
خبر جستن، در جستجوی خبر برآمدن، خبر پرسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عب، سنگین ها، بارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلاء
تصویر اعلاء
((اِ))
بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباء
تصویر انباء
((اِ))
خبر دادن، آگهی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباء
تصویر انباء
((اَ))
جمع نباء، خبرها، آگاهی ها
فرهنگ فارسی معین