جدول جو
جدول جو

معنی اعطاف - جستجوی لغت در جدول جو

اعطاف
عطف ها، کرانه ها، جانب ها، جمع واژۀ عطف
تصویری از اعطاف
تصویر اعطاف
فرهنگ فارسی عمید
اعطاف
(اَ)
مهربانیها. جمع واژۀ عطف. (از کنز از غیاث اللغات). جمع واژۀ عطف. مهربانیها. (آنندراج) (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
لغت نامه دهخدا
اعطاف
مهربانیها، جمع عطف و کرانه چیزی
تصویری از اعطاف
تصویر اعطاف
فرهنگ لغت هوشیار
اعطاف
((اِ))
مهربانی و لطف کردن، توجه و میل کردن
تصویری از اعطاف
تصویر اعطاف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الطاف
تصویر الطاف
لطف ها، نرمی ها، مهربانی ها، نیکویی ها، ظرافت ها، زیبایی ها، عفو و بخشش ها، بذل کردن ها، جمع واژۀ لطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انعطاف
تصویر انعطاف
قابلیت خم و راست شدن به هر سو، برگشتن، بازگردیدن، آمادگی برای سازگاری با محیط، دیگران یا دشواری ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الطاف
تصویر الطاف
لطف کردن، نرمی و نیکویی کردن، تحفه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
جایی میان دوزخ و بهشت، هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۰۶ آیه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَ تَ)
دراز شدن عرف یعنی یال. (آنندراج). دراز گردیدن فش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز شدن پش اسب. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی از خرمابنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی است از درختان خرما. (آنندراج). بصیغۀ جمع، قسمی از درخت خرماست. (از اقرب الموارد). نوعی از خرما. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مواضع است. (منتهی الارب). یاقوت آرد: در اصل بلندیها از ریگزارها باشد و یکی آن عرفه است. ابوزیادگوید: در بلاد عرب، بلدهای بسیاری بدین نام موسومند که از آن جمله است: اعراف لبنی و اعراف غمره. این اسامی در ابیات زیر از طفیل بن عوف غنوی آمده است:
جلبنا من الاعراف اعراف غمره
و اعراف لبنی الخیل من کل مجلب.
، موج برآوردن دریا: اعرورف البحر، موج برآورددریا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). متراکم شدن وبرآمدن امواج دریا و بمانند عرف شدن. (از اقرب الموارد) ، سطبر و درهم گردیدن نخل مانند فش کفتار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تنومند وبهم پیچیده شدن خرمابن مانند فش کفتار. (از اقرب الموارد) : اعرورف النّخل، سطبر و درهم گردید مانند فش کفتار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کف برآوردن خون: اعرورف الدم، کف برآورد خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کف دار شدن چنانکه مانند عرف گردد: اعرورف الدم، صار له من الزبد شبه العرف. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و بلند گردیدن یال اسب: اعرورف الفرس، بالید و بلند گردید یال آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یال دار شدن اسب: اعرورف الفرس، صار ذاعرف. (از اقرب الموارد). بالیدن و بلند گردیدن یال اسب. (آنندراج) ، برآمدن بر خرمابن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بر یال اسب بالا رفتن سوار: اعرورف الراکب الفرس، علا علی عرفه، بالا رفتن مرد بر اعراف: اعرورف الرجل، ارتفع علی الاعراف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یوم اعراف، از ایام عرب است. (از معجم البلدان) ، بر اسب برهنه سوار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوار شدن بر اسب برهنه. و منه قول القائل: ’و نعروری ظهورالمهالک’. (از اقرب الموارد). بر اسب بی زین سوار شدن. (یادداشت مؤلف) ، بر امر زشت گردیدن. یقال: ’اعروریت منه امراً قبیحاً’، ای رکبت. هذه نادره لان الافعیعال لم یأت متعدیاً الا فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرتکب گردیدن و انجام دادن امر زشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خورش دادن ستور را. (منتهی الارب). طعام دادن به چارپایان. (از اقرب الموارد). خورش دادن ستوران را. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَنْ لِ اَ رِ هْ)
صابر داشتن نفس خود را بر تیمار بیمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صابر داشتن خود را برتیمار مریض و مرض او، یقال: ’اعجف بنفسه علی المریض’. عجف. عجوف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عجف، بمعنی اطراف المقعده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگ برآوردن کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بابرگ شدن کشت. (تاج المصادر بیهقی). وقت چیدن شدن گشتن: اعصف الزرع، حان ان یجز. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عضو، یعنی یک تن از جماعت. (از اقرب الموارد). و رجوع به عضو شود، (اصطلاح طب) ، اجسام متولده از اول مزاج اخلاط.
- اعضاء آلیه، اعضاء مرکبه و آن هر عضوی باشد که اسم کل بر جزء آن صادق نیاید. مقابل اعضاء مفرده. (از بحر الجواهر).
- اعضاء اصلیه، عظام و اعصاب و عروق. (از بحر الجواهر).
- اعضاء رئیسه، اعضایی که مبادی و اصول قوای محتاج الیه است، در بقاء شخص یا بقاء نوع. اولی در نزد قدما، قلب و کبد و دماغ است و دومی انثیان. (از بحر الجواهر).
- اعضاء مفرده، هر عضو که اسم کل بر جزء آن نیز صادق باشد. مقابل اعضاء آلیه و اعضاء مرکبه. و آنرا اعضاء متشابه الاجزاء نیز گویند. و اعضاء مفرده عبارت است از: استخوان، غضروف، عصب، رباط، وتر، ورید، شریان، غشاء، گوشت سرخ، پیه، روغن، غدد، پوست، ناخن، دشبد و موی. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَ شُ)
بیمار شدن و ناگوارا گردیدن، یقال: اکلته فاعشفت عنه، ای مرضت و لم یهناء لی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیمار شدن و ناگوار گردیدن. (آنندراج). گوارا نبودن غذا و بیمار گردیدن از آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نِ نِ تَ)
دم مرگ گرفتن شتر کسی را و صاحب شتر قریب بموت شدن، بازداشتن کسی را از حاجت خود و برگردانیدن: اعش فلاناً عن حاجته، بازداشت از آن و برگردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن از حاجت و در لسان بمعنی بشتاب داشتن حاجت آمده است. (از اقرب الموارد) ، برخیزانیدن و بی آرام ساختن آهو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از جایگاه برخیزانیدن و بی آرام گردانیدن آهو را. (از اقرب الموارد) ، بمنزل دیگران فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرودآمدن بمنزلی که مردم دیگر پیش از آن در آن فرودآمده اند و آزار رساندن آنان را تا از آنجا نقل مکان کنند. و بدین معنی متعدی بنفس است و به ’باء’ نیز متعدی شود چنانکه گویند: اعش القوم، و اعش بالقوم. (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار گردانیدن بدن. یقال: اعش اﷲ بدنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لاغر گردانیدن خدا بدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ تَ)
شنیدن آواز برگهای خرما در رسن بافتن. (منتهی الارب). شنیدن آواز جن از بادها و ریگزارها: اعزف، سمع عزیف الریاح و الرمال. (از اقرب الموارد). شنیدن عزیف ریگها. (ناظم الاطباء). شنیدن آواز برگهای خرما و رسن بافتن. (آنندراج) ، باقیمانده های لباس. (از متن اللغه) ، اعسان الارض، هیزم و باقی مانده و بیخ و تنه بی شاخ و کندۀ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بقیۀهیزم و شاخهای آن. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عسن، بمعنی همتا و مانند و پیه و یثلث. (منتهی الارب). جمع واژۀ عسن، عسن، عسن، یعنی مثل و نظیر و پیه. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). و رجوع به عسن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چادر پوشیدن. بنفسه متعدی است و با حرف ’باء’ نیز متعدی شود. یقال: اعتطفه و اعتطف به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رداء یا شمشیر یا کمان پوشیدن. و بنفسه متعدی است. یقال: اعتطف الرداء و السیف و القوس. (لسان از اقرب الموارد) ، با هم آمیختن قوم در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم آمیختن قوم در جنگ. (ناظم الاطباء). با هم در هم آمیختن لشکریان در جنگ. (از اقرب الموارد) ، بر همدیگر بازگردیدن لشکریان چندانکه شمار آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بازگشتن لشکریان بعضی بر بعضی چندانکه شماردن آن مقدور نباشد. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک شدن شب وبر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی کأنه: ’کر بعضه علی بعضه من بطوء انجلأه’. (منتهی الارب). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن. (آنندراج). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی. (ناظم الاطباء). بهم آمیختن سیاهی مثل آن که بعضی بر بعضی حمله برده باشد بجهت کندی انجلاء آن. (از اقرب الموارد) ، سخت سیاه شدن شب که موجب التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، سخت باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدت یافتن باران. (از اقرب الموارد). بسیار شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد برآوردن باد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گردآلود کردن باد فضا را. (از اقرب الموارد) ، پیوسته دیر بودن جوانی و پاییدن آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دوام یافتن و دیر پاییدن جوانی. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک گردیدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم درآمیختن امور مختلف، حمله نمودن و بازگشتن بعد از فرار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انطاف
تصویر انطاف
متهم کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعطاف
تصویر انعطاف
دو تا شدن و باز گردیدن و خم شدن، میل کردن، تاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الطاف
تصویر الطاف
نوازشها، لطفها، مهربانیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلاف
تصویر اعلاف
جمع علف، سبزه ها، خورش ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
جاها و مکانهای مرتفع و بلند، نام یکی از سوره های قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاف
تصویر اعصاف
گرد انگیزی، ورزش سخت، به شتاب رفتن، به بیراهه افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاب
تصویر اعطاب
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاش
تصویر اعطاش
تشنه گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عطل، زنان بی زیور، اسبان بی لگام، ستور بی داغ، مردان بی ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفاف
تصویر اعفاف
پارسایاندن: پارسا کردن، باز گرداندن از ناشایست، پارسا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الطاف
تصویر الطاف
جمع لطف، مهربانی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انعطاف
تصویر انعطاف
((اِ عِ))
خم شدن، کج شدن، خمیدگی، خم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
جمع عرف، مکان های بلند، برزخ، مکانی بین بهشت و جهنم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعطاء
تصویر اعطاء
((اِ))
بخشیدن، دادن، بخشش، دهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انعطاف
تصویر انعطاف
نرمش
فرهنگ واژه فارسی سره