جدول جو
جدول جو

معنی اعضاض - جستجوی لغت در جدول جو

اعضاض(اِ حَ)
گزانیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). در گزانیدن قرار دادن: اعضه الشی ٔ، جعله یعضه. (از اقرب الموارد). فرا دندان دادن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
اعضاض(اَ)
جمع واژۀ عض ّ، بدخوی و فصیح و سخنور و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عض ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعضاد
تصویر اعضاد
عضدها، بازوها، کنایه از یارها، یاورها، مددکارها، جمع واژۀ عضد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی برگردانیدن، رخ برتافتن، دوری کردن، پرهیز کردن، پرهیز کردن از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
عرض ها، متاع ها، کالاها، بیماریها، آنچه برای شخص پیش بیاید، چیزی که دوام و بقا نداشته باشد، در فلسفه آنچه قائم به غیر باشد، جمع واژۀ عرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعواض
تصویر اعواض
عوض ها، بدل ها، خلف ها، جانشین ها، جمع واژۀ عوض
فرهنگ فارسی عمید
(سِ رَ / رِ شِ)
اندک عطا کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
بچپ و راست رفتن تیر. یقال: رمی فاعضد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بچپ و راست رفتن تیر. (آنندراج). براست و چپ رفتن تیر. تعضید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
سخت گردیدن بر کسی کار: اعضله الامر و به، سخت گردید بر وی کار. (منتهی الارب). سخت و دشوار گردیدن کاری. (آنندراج). سخت گردیدن بر شخص کاری. (ناظم الاطباء). سخت و دشوار گردیدن کار. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
درخت عضاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار عضاه دار شدن زمین. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
تازه روی گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ تَ)
روی گردانیدن از چیزی. (ناظم الاطباء). روی بگردانیدن از چیزی. (منتهی الارب). روی از چیزی گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روی بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). روی گردانیدن. (مؤید الفضلاء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). روی برگردانیدن و انصراف یافتن از چیزی و در حقیقت همزۀ باب افعال برای صیرورت است یعنی بعرض گردید و بجانبی رفت غیر از آنچه در آن بود. (از اقرب الموارد). پشت کردن. صدّ. روی برتافتن از. احصاب. حصب. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر روز فضل روز به اعراض است
از نور ظلمت و تپش سرما.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ عَ)
حاجت روا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انجاز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در پست آمیختن چیزی خشک از قند و شکر ومانند آن.
لغت نامه دهخدا
(اَعْ)
جمع واژۀ عوض، آنچه بجای دیگری آید و بدل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عوض جانشین. بدل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
درنگی کردن. (منتهی الأرب). درنگی شدن مرد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده در استخوان. (منتهی الارب). جمع واژۀ عضوو عضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده در استخوان. (آنندراج). جمع واژۀ عضو که گاه عضو نیز گویند، یعنی هر گوشت فراوان به استخوان برآمده و گفته اند هر استخوان فراوان در گوشت هر جزء بدن مانند: دست، پا، گوش و جز آن. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عضو. (دهار). جمع واژۀ عضو و عضو. اندام. آلات. (ناظم الاطباء). عضوها:
در صبر کار بند تو چون مردان
هم چشم و گوش را و هم اعضا را.
ناصرخسرو.
چنانکه روزی ده بار اعضای تو از هم جدا می کنند. (کلیله و دمنه). آنگاه اعضاء قسمت پذیرد. (کلیله و دمنه). چنانکه بتی زرین که بیک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضاء او بهم پیوسته. (کلیله و دمنه).
ببانگ و زاری مولوزن از دیر
به بند آهن اسقف بر اعضا.
خاقانی.
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا می کند که موی بر اعضا.
سعدی.
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(اِ ثَ)
شاخ شکستن گوسپند را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن شاخ داخل گوسپند و نیز شکستن یکی از شاخهای گوسپند بطورمطلق. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام قریه هایی است که میان حجاز و یمن و سراه قرار دارند. (از معجم البلدان). و برای تفصیل به کتاب فوق رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
متاعها. (آنندراج) (غیاث اللغات). کالا. و آنرا عرض نیز گویند. (از اقرب الموارد) : درهای خزاین بگشاد و ذخایر اموال و نفایس اعلاق و اعراض که اسلاف او بتدبیر و تقدیر وزراء بزرگ فراهم آورده بودند بر وجوه لشکر و قوام حشم و طبقات خدم خرج کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 29).
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
سوختن دل را اندوه چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی). سوزانیدن. (از اقرب الموارد) ، مغاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سوختن: ازاندوه یاازشیفتگی: شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تانروی از یادم (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعواض
تصویر اعواض
جمع عوض بدلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی گردانیدن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضال
تصویر اعضال
ناخوش داشتن، دشوار زادن، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضاه
تصویر اعضاه
دروغ ساختن، دروغ بستن چفته بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاض
تصویر ارضاض
خوی ریختن، درنگیدن، بریدن شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی گردانیدن، برگشتن، نفرت داشتن، نفرت، کراهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
جمع عرض، آبروها، خواسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
((اَ))
جمع عرض، بیماری ها
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
شیر پستان زن هنگامی که عصبی یا وحشت زده باشد یا غم و اندوه شدیدی به او دست داده باشد. خوردن شیر اعراض باعث ناخوشی کودک می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعضاء
تصویر اعضاء
جمع عضو، اندام ها، کارمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
رویگردانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعضا
تصویر اعضا
هموندان، اندام ها
فرهنگ واژه فارسی سره
انصراف، پشت کردن، رویگردانی، ضدیت، مخالفت، ترس، هول، کراهت، نفرت
متضاد: اقبال
فرهنگ واژه مترادف متضاد