جدول جو
جدول جو

معنی اعضئلال - جستجوی لغت در جدول جو

اعضئلال(اِ دَ)
بسیار شاخ برآوردن درخت و در هم پیچیدن آنها. (از اقرب الموارد). بسیار درهم پیچیده شاخ و برگ گردیدن درخت: اعضاءلّت الشجره اعضئلالاً (مهموزاً) ، بسیار درهم پیچیده شاخ و برگ گردید. و منه: ’غصون معضئلّه’. (منتهی الارب). بسیار درهم پیچیده شاخ و برگ گردیدن درخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضلال
تصویر اضلال
گمراه گردانیدن، به گمراهی افکندن، گمراه کردن، به بیراهه راندن، گمراهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
علت داشتن، علیل شدن، بیمار شدن، بهانه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
در صرف عربی، معتل کردن، علیل کردن، بیمار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ هامْ)
اضلال خدای تعالی کسی را، به بیراهه راندن وی را، یقال: اضله فضل ّ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیراه گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). گمراه گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گمراهی. (ناظم الاطباء). گمراه کردن. (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (مجمل اللغه) (زوزنی). بیراه کردن. (مجمل اللغه). از راه بردن. ضد ارشاد. بیراه گردانیدن. (زوزنی) (مؤید الفضلا). بیراه گردانیدن کسی را. (از کنز) (غیاث). اغوا. تضلیل:
این حدیث آمد دراز ای ناگزیر
بازگو اضلال فرعون و مشیر.
مولوی.
- اضلال کردن، گمراه کردن. (ناظم الاطباء). اغوا کردن. به بیراه راندن. از راه بردن. رجوع به اضلال شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
سخت گردیدن بر کسی کار: اعضله الامر و به، سخت گردید بر وی کار. (منتهی الارب). سخت و دشوار گردیدن کاری. (آنندراج). سخت گردیدن بر شخص کاری. (ناظم الاطباء). سخت و دشوار گردیدن کار. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عل ّ، بمعنی آنکه با زنان بسیار دیدار کند و معانی دیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به عل شود، مضطرب و متردد شدن، انبوه و متراکم گردیدن شب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خداوند شتران دوبار آب خورده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوباره خوراندن قوم شتران خود را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
طراوت ناک شدن، جمع واژۀ خطر. بلاها. تهلکه ها. امور عظیمه: در اخطار نفس خویش در مقاحم حتوف و اعتراض شهادت در ملاحم حروب و معارض اسنه و سیوف بسلامت برآمد. (ترجمه تاریخ یمینی).
آندو گفتندش نصیحت در سمر
که مکن ز اخطار خود را بیخبر.
مولوی.
باقیات الصالحات آمد کریم
رسته از صد آفت و اخطار و بیم.
مولوی.
بر عزم مصر باصفهان رفتم و از آنجا بر راه آذربیجان بعد از اخطاری که مشاهده کردم. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
ترسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ زَ)
مشغول داشتن بکاری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ستم کردن بر کسی، بقهر و باطل گرفتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دو دست بر زمین نهادن، مجامعت کردن، بیوکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
اخضیلال. بسیار شاخ و برگ شدن درخت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هو ضل ﱡ (ضل ﱡ) اضلال و ضل ﱡ (ضل ﱡ) اضلال ٌ، بلایی است و خیری در آن نیست. و هرگاه بصاد مهمل گفته شود تنها بکسر است. (از منتهی الارب). هو ضل ﱡ (ضل ﱡ) اضلال و ضل ﱡ (ضل ﱡ) اضلال ٌ، به اضافه و نعت، یعنی داهیه ای است که در آن خیری نیست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، زن ضهیاء را بنکاح درآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). و ضهیاء (بمد و قصر) زنی که نه حیض آرد و نه باردار گردد. (آنندراج). زن ضهیا را که نه حیض آورد ونه باردار گردد به نکاح درآوردن. (ناظم الاطباء). اضهاء مرد، زناشویی وی با ضهیاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ گَهْ)
سخت گردیدن. (منتهی الارب). اشتداد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بسیار شاخ و برگ گردیدن درخت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اغضالت الشجره اغضیلالا، بسیار شاخ و برگ گردید درخت. (منتهی الارب). اخضیلال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دراز و راست و سخت شدن. (منتهی الارب) ، راست شدن. راست ایستادن. تمام قدشدن، آرمیدن، سست شدن
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
واخیدن مرغ پر و موی خود را: اجثأل ّ الطائر، پرباد کردپرها را و برافراشت. و اجثأل ّ الرّیش، پرباد و برافراشته شد پر. (منتهی الارب) ، بددلی کردن. (زوزنی) ، نزدیک بهلاکت رسانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اقامت نمودن در جایی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
طراوت ناک شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نیست شدن و رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقلوب اضمحلال و به معنی آن در زبان کلابیون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
تمام قد شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثَ)
عصا بدست گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدست گرفتن عصا را. (اقرب الموارد) ، عدد شصت. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
لاغر و باریک شکم گردیدن. باریک میان شدن.
لغت نامه دهخدا
بیمار شدن، بهانه آوردن، سرگرم شدن، گناه جستن، پیاپی نوشیدن، فرنود آوردن مشغول داشتن به کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضلال
تصویر اخضلال
تاریک شدن خیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
بیمار گرداندن علیل کردن بیمار کردن، ناقص و علیل و بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضال
تصویر اعضال
ناخوش داشتن، دشوار زادن، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
گمراهاندن، تباهیدن، آسیب رساندن، به خاک سپردن از راه بردن بیراه کردن گمراه ساختن، ج ضلع، پهلوها گمراهی وبه بیراهه راندن گمراهی وبه بیراهه راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضلال
تصویر اضلال
((اِ))
گمراه ساختن، به بیراهه افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
((اِ))
بیمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
((اِ تِ))
بیمار شدن، بهانه آوردن، کسی را به کاری مشغول داشتن، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین