جدول جو
جدول جو

معنی اعصی - جستجوی لغت در جدول جو

اعصی
(اَ صا)
نافرمانتر. (یادداشت بخط مؤلف) ، بردن حق کسی را: التمظ بحقه، برد آنرا. (منتهی الارب). بدین معنی رجوع به التماط شود، پیچیدن چیزی را: التمظ بالشّی ٔ، پیچید آن را. (منتهی الارب) ، برهم پیوستن هر دولب را چنانکه آوازی برآید: التمظ بشفتیه، بر هم پیوست هر دو لب را چنانکه آوازی برآمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اعصی
(اَ)
جمع واژۀ عصا. (ناظم الاطباء). اعص. رجوع به اعص شود، درخشیدن برق. (منتهی الارب). درخشیدن و لمعه زدن. (غیاث اللغات) ، روشن شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اعصی
نافرمانتر
تصویری از اعصی
تصویر اعصی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاصی
تصویر عاصی
آنکه از کسی یا چیزی به ستوه آمده است، نافرمان، عصیان کننده، سرکش، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعصی
تصویر تعصی
نافرمانی کردن، سر از اطاعت پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلی
تصویر اعلی
برتر، هشتاد و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۹ آیه، بلندتر، بالاتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
کور، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعنی
تصویر اعنی
یعنی. در تفسیر و توضیح مطلبی گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ثا)
رنگی است مایل بسیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رنگی است نزدیک بسیاهی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
نعت تفضیلی از عداوه. (یادداشت بخطمؤلف). بی چیزتر: و لیس احد اعدی الاسلام منه (ای ملک چرز) . (اخبارالصین و الهند ص 14 س 1).
- اعدی عدو، دشمن ترین دشمنان. دشمنتر دشمن. (یادداشت بخط مؤلف).
، جمع واژۀ عرس، بمعنی ستونی که در میان خیمه است و رسن و شتربچۀ خردسال و جزآن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عرس شود، جمع واژۀ عرس، بمعنی شتربچۀ خردسال و ستون میان خیمه و ولیمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرس شود، جمع واژۀ عرس، بمعنی ولیمه و مهمانی عروسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عرس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
برهنه تر. (ناظم الاطباء). برهنه تر. لوت تر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعری من اصبع.
اعری من الاین.
اعری من الحجر الاسود.
اعری من الرایحه.
اعری من حیه.
اعری من مغزل. (از یادداشت های مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
جج عصمه وعصمه. (منتهی الارب). رجوع به اعصام و عصمه شود
لغت نامه دهخدا
می آهنگم می خواهم بگویم (فعل متکلم وحده از مضارع بمعنی قصد میکنیم) کلمه ایست که در تفسیر و توضیح مطلبی گویند یعنی: مشتری آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند خواجه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصی
تصویر معصی
نا فرمانی شده نافرمانی شده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اخص از روی اخص، قسمی در هم و شاید درهم اخص (اخصیه) بمعنی در هم قل هو اللهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطی
تصویر اعطی
بخشنده تر، عطا دهنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصل
تصویر اعصل
کج ساغ، دندانکج، خشک تن، کارسخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصج
تصویر اعصج
مرد بی مو، نیزه زدوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
کور و نابینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصی
تصویر عاصی
گناهکار و نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصا
تصویر اعصا
نافرمانی برندادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعشی
تصویر اعشی
شبکور، نام چامه سرایی است تازی کسی که چشمش در شب نبیند شبکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدی
تصویر اعدی
دشمن تر، ستمکار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعصی
تصویر تعصی
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصی
تصویر اقصی
دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلی
تصویر اعلی
بلند و بالای هر چیز، بزرگتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصی
تصویر اقصی
((اَ صا))
دورتر، دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
((اَ ما))
کور، نابینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعصم
تصویر اعصم
((اَ صَ))
اسبی که دو دستش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعشی
تصویر اعشی
((اَ شا))
شبکور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدی
تصویر اعدی
((اَ دا))
دشمن تر، ستمکارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاصی
تصویر عاصی
سرکش، نافرمان، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معصی
تصویر معصی
((مَ یّ))
نافرمانی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلی
تصویر اعلی
((اَ لا))
برتر، بلندتر، برگزیده از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
عالی، بالا
دیکشنری اردو به فارسی