جدول جو
جدول جو

معنی اعزل - جستجوی لغت در جدول جو

اعزل
ریگ، تودۀ جداگانه، ویژگی ابر بی باران، مرد بی سلاح
تصویری از اعزل
تصویر اعزل
فرهنگ فارسی عمید
اعزل
(اَ زَ)
نام آبی است در وادیی از دیار بنی کلب. (از معجم البلدان) :
لمن الدیار کأنها لم تحلل
بین الکناس و بین طلح الاعزل.
جریر (از معجم البلدان).
و برای تفصیل بیشتر به همان کتاب رجوع شود، بگیاه تر رسیدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رسیدن قوم بگیاه تر. یقال: اعشبت فانزل، ای اصبت العشب فانزل. (از اقرب الموارد). گیاه یافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گیاه تر چریدن شتر و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانگر گردیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شتر کلانسال دادن. یقال: سئلته فاعشبنی، ای اعطانی ناقه مسنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). شتر کلانسال دادن بکسی. یقال: سئلته فاعشبنی، از آن سؤال کردم پس شتری پیر بمن عطا کرد. (ناظم الاطباء). عطا کردن عشبه، یعنی ناقۀ پیر به کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اعزل
(اَ زَ)
ریگ تودۀ جداگانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریگ زار تنهای جدامانده. (از اقرب الموارد) ، بخشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا کردن. (از اقرب الموارد) ، شب کور کردن. (تاج المصادر بیهقی). شب کور گردانیدن یا کور گردانیدن. (از اقرب الموارد). کور کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اعزل
مردبی زینه، ابربی باران، ستاره روشن، دمکج ابر بی باران، مرد بی سلاح. یا سماک اعزل
فرهنگ لغت هوشیار
اعزل
((اَ زَ))
ابر بی باران، مرد بی سلاح
تصویری از اعزل
تصویر اعزل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعدل
تصویر اعدل
عادل تر، دادگرتر، داددهنده تر، شایسته تر برای گواهی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گران مایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزا
تصویر اعزا
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گرانمایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبان منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخزل
تصویر اخزل
در علم عروض شعری که در آن متفاعلن به مفتعلن تغییر یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقل تر، خردمندتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
داددهنده تر. (آنندراج) (صراح از غیاث اللغات). عادل تر. بادادتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی (از عدل) . دادگرتر. (یادداشت بخط مؤلف) :
یا اعدل الناس الا فی معاملتی
فیک الخصام و انت الخصم و الحکم.
؟ (از سندبادنامه ص 134).
اعدل ملوک زمان. (گلستان). الاشج و الناقص اعدلا بنی مروان. (یادداشت بخط مؤلف)، خردکوهان گردانیدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی کوهان گشتن. (تاج المصادر بیهقی)، گرگین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرگین شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
کوه سپیدسنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
کارگرتر. عمل کننده تر. اثرگذارنده تر. (یادداشتهای مؤلف). باعمل تر. مؤثرتر. کارگرتر. (ناظم الاطباء) : و لم ار شیئاً من الادویه المسهله الحاده اعمل فی اوجاع المره السوداء منه (من الحنظل) . (ابن البیطار) ، تجارت جامه نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجارت درها (ابواب) کردن. (از متن اللغه) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)، در ریگ بسیار رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در ریگزار پرریگ واقع شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
کج با صلابت و سختی. ج، عصال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خواستن چیزی با تضرع و زاری
لغت نامه دهخدا
(اَ عِزْ زَ)
جمع واژۀ عزیز، بمعنی ارجمند و کمیاب و ناموجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عزیز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). بزرگوارشدگان. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 2). بزرگواران و عزیزان است. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
مرد بی زن. (ناظم الاطباء). مرد بی زن. هوقلیل. او لاتقل: اعزب، للرجل الذی لا اهل له و یقال: رجل عزب و امراءه عزباء. (منتهی الارب). آنکه او را زن نباشد. و این نادر است و بیشتر عزب و عزیب گویندو مؤنث آن عزباء است. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ان النبی صلی اﷲ علیه و آله کان یعطی الاّهل حظین و الاعزب حظاً. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ لَ)
نام موضعی است. (منتهی الارب). وادیی ازآن عنبربن عمر بن تمیم. (از معجم البلدان) ، صاحب شتران خورنده یک عشر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتران کسی عشر (ده روز یا نه روز یا هشت روز تشنه نگه داشتن و روز بعد آب خورانیدن) شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). دهم بازآمدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، ده تن گشتن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ده تن شدن قوم، ده گردانیدن عدد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ده شدن. (یادداشت بخط مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) :
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی
ترا رهبر بود قرآن بسوی سرّ یزدانی.
سنائی.
، در عشرذی الحجه گشتن، یقال: اعشر القوم، صاروا فی عشر ذی الحجه، و یقال: اعشرنا منذ لم نلتق، ای اتی علینا عشر لیال. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عزل، مرد بی سلاح. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به عزل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
کم مدت. و منه الحدیث: حتی یموت الاعجل ای لاافارقه حتی یموت احدنا و هو الاقرب اجلاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از عازل
تصویر عازل
باز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزل
تصویر انزل
نازلتر، پست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغزل
تصویر اغزل
چامه خوان ترانه خوان، پستاتپ تپی که به پستاآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقلتر، خردمندتر، داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمل
تصویر اعمل
اثرگذارنده تر، عمل کننده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدل
تصویر اعدل
داد دهنده تر، عادلتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزا
تصویر اعزا
جمع عزیز گرامیان عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزال
تصویر اعزال
جمع عزل، مردان بی زینه (زینه سلاح) بی زینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزب
تصویر اعزب
مرد تنها، بی زن، گواراتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
جمع عزیز ارجمندان گرانمایگان بزرگواران عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصل
تصویر اعصل
کج ساغ، دندانکج، خشک تن، کارسخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبل
تصویر اعبل
سنگ سپید، کوه سپید، خرسنگ سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزل
تصویر تعزل
عشق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
((اَ عِ زِّ))
جمع عزیز، ارجمندان، گرانمایگان، بزرگواران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدل
تصویر اعدل
((اَ دَ))
دادگرتر، شایسته تر برای شهادت دادن، راست تر، خوش تر
فرهنگ فارسی معین