جدول جو
جدول جو

معنی اعز - جستجوی لغت در جدول جو

اعز
عزیزتر، گرامی تر، ارجمندتر
تصویری از اعز
تصویر اعز
فرهنگ فارسی عمید
اعز(اَ عَزز)
گرامی. ارجمند. (منتهی الارب). عزیز و گرامی و ارجمند. کمیاب. (آنندراج). گرامی. ارجمند. کمیاب. (ناظم الاطباء). عزیز و مکرّم. یقال: ’رجل اعز و امراءه عزی، ای عزیز و عزیزه’. (از اقرب الموارد). رجوع به عزیز شود، غالب شوندگان، دوست داشته شدگان. (مقدمۀ میرسیدشریف جرجانی ص 2)
لغت نامه دهخدا
اعز
گرامی تر، کمیاب تر، درازتر، استوارتر ارجمندتر گرانمایه تر بزرگوارتر، نایاب تر دشوار یاب تر
فرهنگ لغت هوشیار
اعز((اَ عَ زّ))
ارجمندتر، بزرگوارتر، نایاب تر
تصویری از اعز
تصویر اعز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعزل
تصویر اعزل
ریگ، تودۀ جداگانه، ویژگی ابر بی باران، مرد بی سلاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارز
تصویر ارز
برنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، کرنج، برنگ، گرنج برای مثال روی هم آگنده اند آن نازها / چون ارز در دکۀ رزازها (ایرج میرزا - ۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارز
تصویر ارز
سند بانکی که ارزش آن به پول خارجی معیّن شده باشد، پول خارجی که در داخل مملکت خرید و فروش شود، بن مضارع ارزیدن، قدر و قیمت، برای مثال بسنده کند زاین جهان مرز خویش / بداند همه مایه و ارز خویش (فردوسی - ۲/۲۶۲)، بها، نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعم
تصویر اعم
شامل تر، فراگیرنده تر، همگانی تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معز
تصویر معز
عزیز کننده، گرامی دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایز
تصویر ایز
ردپا، رد پی، نشان قدم
ایز گم کردن: رد گم کردن، رد پا را از میان بردن، کسی را منحرف ساختن و به غلط انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گران مایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزا
تصویر اعزا
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گرانمایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبان منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ عِزْ زَ)
جمع واژۀ عزیز، بمعنی ارجمند و کمیاب و ناموجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عزیز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). بزرگوارشدگان. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 2). بزرگواران و عزیزان است. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
نام آبی است در وادیی از دیار بنی کلب. (از معجم البلدان) :
لمن الدیار کأنها لم تحلل
بین الکناس و بین طلح الاعزل.
جریر (از معجم البلدان).
و برای تفصیل بیشتر به همان کتاب رجوع شود، بگیاه تر رسیدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رسیدن قوم بگیاه تر. یقال: اعشبت فانزل، ای اصبت العشب فانزل. (از اقرب الموارد). گیاه یافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گیاه تر چریدن شتر و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانگر گردیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شتر کلانسال دادن. یقال: سئلته فاعشبنی، ای اعطانی ناقه مسنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). شتر کلانسال دادن بکسی. یقال: سئلته فاعشبنی، از آن سؤال کردم پس شتری پیر بمن عطا کرد. (ناظم الاطباء). عطا کردن عشبه، یعنی ناقۀ پیر به کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ریگ تودۀ جداگانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریگ زار تنهای جدامانده. (از اقرب الموارد) ، بخشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا کردن. (از اقرب الموارد) ، شب کور کردن. (تاج المصادر بیهقی). شب کور گردانیدن یا کور گردانیدن. (از اقرب الموارد). کور کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
مرد بی زن. (ناظم الاطباء). مرد بی زن. هوقلیل. او لاتقل: اعزب، للرجل الذی لا اهل له و یقال: رجل عزب و امراءه عزباء. (منتهی الارب). آنکه او را زن نباشد. و این نادر است و بیشتر عزب و عزیب گویندو مؤنث آن عزباء است. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ان النبی صلی اﷲ علیه و آله کان یعطی الاّهل حظین و الاعزب حظاً. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عِ)
از اجداد سلیمان نبی علیه السلام. (از تاج العروس). نسبت او (سلیمان) چنین است: سلیمان بن داود بن ایشابن عوفید و بقولی ابن عوفدبن باعز. و گویند بوعزبن سلمون بن نحشون... (ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 15)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعم
تصویر اعم
بسیار، جماعت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی جا پا نشان قدم اثرپا. یا ایز کسی را گرفتن او را پنهانی تعقیب کردن، یا ایز گمد کردن، رد پا را از میان بردن گم کردن اثر و نشانه خود، مردم را به اشتباه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکز
تصویر اکز
پلید تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوز
تصویر اوز
غو خپله مرد درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجز
تصویر اعجز
بزرگ سرین، ناتوان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعنز
تصویر اعنز
جمع عنز، ماده بزان، ماده آهوان
فرهنگ لغت هوشیار
واحد معز یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت، بز یک بز، درشت اندام، مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعد
تصویر اعد
آماده تر آماده تر مهیا تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعط
تصویر اعط
بلند بالا دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعب
تصویر اعب
تنگدست، درشت بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزا
تصویر اعزا
جمع عزیز گرامیان عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزب
تصویر اعزب
مرد تنها، بی زن، گواراتر
فرهنگ لغت هوشیار
مردبی زینه، ابربی باران، ستاره روشن، دمکج ابر بی باران، مرد بی سلاح. یا سماک اعزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
جمع عزیز ارجمندان گرانمایگان بزرگواران عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معز
تصویر معز
عزیز کننده، گرامی دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماعز
تصویر ماعز
((عِ))
یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعزل
تصویر اعزل
((اَ زَ))
ابر بی باران، مرد بی سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
((اَ عِ زِّ))
جمع عزیز، ارجمندان، گرانمایگان، بزرگواران
فرهنگ فارسی معین