فروگرفتن احسان گیرنده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی اعترار نیز آمده است. صاحب نشوءاللغه آرد: و قد جاء الاعترار فی لغتنا کالاعتراء، فقد رأینا ان المعتر هو الفقیر المعترض للمعروف من غیر ان یسأل. (نشوءاللغه ص 61) ، بچه آوردن گوسفند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچه آوردن گوسفند و انداختن راعی بچۀ هر یک را پیش مادرش. (از اقرب الموارد) ، انداختن راعی بچۀ هر یک را پیش هر یک. (منتهی الارب) (آنندراج). انداختن راعی بچۀ هر یک را پیش مادرش. (ناظم الاطباء) ، عطا کردن کسی را آنچه را که از تو میخواهد. (از اقرب الموارد)
فروگرفتن احسان گیرنده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی اعترار نیز آمده است. صاحب نشوءاللغه آرد: و قد جاء الاعترار فی لغتنا کالاعتراء، فقد رأینا ان المعتر هو الفقیر المعترض للمعروف من غیر ان یسأل. (نشوءاللغه ص 61) ، بچه آوردن گوسفند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچه آوردن گوسفند و انداختن راعی بچۀ هر یک را پیش مادرش. (از اقرب الموارد) ، انداختن راعی بچۀ هر یک را پیش هر یک. (منتهی الارب) (آنندراج). انداختن راعی بچۀ هر یک را پیش مادرش. (ناظم الاطباء) ، عطا کردن کسی را آنچه را که از تو میخواهد. (از اقرب الموارد)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
جائی است در مصر. (منتهی الارب). موضعی است در مصر که وقعۀ موسی بن مصعب، والی مصر پیش از مهدی در آنجا اتفاق افتاد، و موسی بن مصعب در آن وقعه در شوال سال 168 هجری قمری کشته شد. (از معجم البلدان)
جائی است در مصر. (منتهی الارب). موضعی است در مصر که وقعۀ موسی بن مصعب، والی مصر پیش از مهدی در آنجا اتفاق افتاد، و موسی بن مصعب در آن وقعه در شوال سال 168 هجری قمری کشته شد. (از معجم البلدان)
نابینا گردیدن: اعمای اعمیاءً، نابینا گردید. و قد تشدد الیاء فیقال: اعمای ّ کاحمرّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نور هر دو چشم از بین رفتن. اعمای الرجل یعمای و اعمای ّ یعمای ﱡ اعمیاءً، بمعنی عمی و اصل اعمای بتخفیف الیاء اعمای ّ بتشدیدها من باب افعال ّ حذفت احدی الیائین شذوذاً للتخفیف. (از اقرب الموارد)
نابینا گردیدن: اِعْمای َ اعمیاءً، نابینا گردید. و قد تشدد الیاء فیقال: اِعْمای َّ کاحمرَّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نور هر دو چشم از بین رفتن. اِعْمای َ الرجل یَعْمای ُ و اِعْمای َّ یَعْمای ﱡ اعمیاءً، بمعنی عَمِی َ و اصل اِعْمای َ بتخفیف الیاء اِعْمای َّ بتشدیدها من باب افعال َّ حذفت احدی الیائین شذوذاً للتخفیف. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عشیر، بمعنی ده یک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عشیر، بمعنی عشر، ده یک: ’تسعه اعشراء الرزق فی التجاره’. (از اقرب الموارد) ، نافرمانی کردن و جمع کردن گروهی را بر خیر و شر. (غیاث اللغات) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ عشیر، بمعنی ده یک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عشیر، بمعنی عُشر، ده یک: ’تسعه اعشراء الرزق فی التجاره’. (از اقرب الموارد) ، نافرمانی کردن و جمع کردن گروهی را بر خیر و شر. (غیاث اللغات) (آنندراج)
باد کردن شکم کسی از طعام و تخمه کردن وی. (از اقرب الموارد). برآمدن شکم از طعام و امتلا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن شکم از طعام. (ناظم الاطباء). آماسیدن شکم از طعام، به اصطلاح علم حساب، حاصل ضرب عددی یک یا چندین مرتبه در نفس خود، مثلاً 4 و 8 و 16 و 32 اضعاف عدد دومیباشند زیرا حاصل ضرب یک مرتبه دو در نفس خود 4 و سه مرتبه 8 و چهار مرتبه 16 و پنج مرتبه 32 است. (ناظم الاطباء) ، اضعاف جسد، اعضای آن، و بقولی استخوانهای آن. واحد آن ضعف است، و از این معنی است: کان یونس فی ضعف الحوت، یعنی در جوف آن. (از اقرب الموارد). اعضا یا عظام جسد. (از قطر المحیط). عضوهای بدن یا استخوانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضعف شود، اضعاف کتاب، اثنای سطور آن، گویند: وقع خلاف فی اضعاف کتابه، یعنی در اثنای سطور و حاشیه و اوساط آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مابین سطور و حواشی آن، یقال: وقّع فی اضعاف الکتاب، یعنی توقیع نهاد میان سطور یا میان خط و حاشیۀ آن مکتوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان نامه ها. (مهذب الاسماء) (دستور اللغه). - اضعاف مضاعف، بیشتر و زیادتر از دوچندان. (ناظم الاطباء). رجوع به اضعاف مضاعفه شود. - اضعاف مضاعفه، اضعاف مضاعف، دوچندها و دوچندکرده شده، و کنایه از این کثرت در کثرت و بسیاری در بسیاری است. (غیاث) (آنندراج). - به اضعاف،چندین برابر: خدای در دو جهانت جزای خیر دهاد که هرچه داد به اضعاف آن سزاواری. سعدی
باد کردن شکم کسی از طعام و تخمه کردن وی. (از اقرب الموارد). برآمدن شکم از طعام و امتلا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن شکم از طعام. (ناظم الاطباء). آماسیدن شکم از طعام، به اصطلاح علم حساب، حاصل ضرب عددی یک یا چندین مرتبه در نفس خود، مثلاً 4 و 8 و 16 و 32 اضعاف عدد دومیباشند زیرا حاصل ضرب یک مرتبه دو در نفس خود 4 و سه مرتبه 8 و چهار مرتبه 16 و پنج مرتبه 32 است. (ناظم الاطباء) ، اضعاف جسد، اعضای آن، و بقولی استخوانهای آن. واحد آن ضِعْف است، و از این معنی است: کان یونس فی ضعف الحوت، یعنی در جوف آن. (از اقرب الموارد). اعضا یا عظام جسد. (از قطر المحیط). عضوهای بدن یا استخوانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضِعْف شود، اضعاف کتاب، اثنای سطور آن، گویند: وقع خلاف فی اضعاف کتابه، یعنی در اثنای سطور و حاشیه و اوساط آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مابین سطور و حواشی آن، یقال: وقّع فی اضعاف الکتاب، یعنی توقیع نهاد میان سطور یا میان خط و حاشیۀ آن مکتوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان نامه ها. (مهذب الاسماء) (دستور اللغه). - اضعاف مضاعف، بیشتر و زیادتر از دوچندان. (ناظم الاطباء). رجوع به اضعاف مضاعفه شود. - اضعاف مضاعفه، اضعاف مضاعف، دوچندها و دوچندکرده شده، و کنایه از این کثرت در کثرت و بسیاری در بسیاری است. (غیاث) (آنندراج). - به اضعاف،چندین برابر: خدای در دو جهانت جزای خیر دهاد که هرچه داد به اضعاف آن سزاواری. سعدی
نفخ کردن شکم و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (ناظم الاطباء). نفخ کردن شکم یا بطنه و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (منتهی الارب). تخمه کردن و باد کردن شکم کسی یا به بطنه دچارشدن، یعنی به پری شکم و سیری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بطنه. (متن اللغه). رجوع به بطنه شود
نفخ کردن شکم و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (ناظم الاطباء). نفخ کردن شکم یا بطنه و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (منتهی الارب). تخمه کردن و باد کردن شکم کسی یا به بطنه دچارشدن، یعنی به پری شکم و سیری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بطنه. (متن اللغه). رجوع به بطنه شود
آتش برآوردن خواستن از آتش زنه. آتش از آتش زنه بیرون کردن خواستن. آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواستن. یقال: فلان استوری زنادالضلاله، ای یطلب الایراء منها. (منتهی الارب) ، بپاشنه زدن اسب را تا تیز رود. بپاشنه اسب را بر رفتن داشتن. ستور را بپاشنه برفتن داشتن. (زوزنی) ، خواندن، جنبانیدن هر چیزی را
آتش برآوردن خواستن از آتش زنه. آتش از آتش زنه بیرون کردن خواستن. آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواستن. یقال: فلان استوری زنادالضلاله، ای یطلب الایراء منها. (منتهی الارب) ، بپاشنه زدن اسب را تا تیز رود. بپاشنه اسب را بر رفتن داشتن. ستور را بپاشنه برفتن داشتن. (زوزنی) ، خواندن، جنبانیدن هر چیزی را
چشم پرآب شدن، گویی در اشک غرق شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشک ریختن چشمها آنچنانکه گویی در اشک غرق شده: اغرورقت عیناه، دمعتا کانها غرقتا فی دمعهما و زاد فی التهذیب و لم تفیضا. (اقرب الموارد). پر شدن چشم از اشک: فاغرورقت عیناه من الدموع. (یادداشت بخط مؤلف)
چشم پرآب شدن، گویی در اشک غرق شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشک ریختن چشمها آنچنانکه گویی در اشک غرق شده: اغرورقت عیناه، دمعتا کانها غرقتا فی دمعهما و زاد فی التهذیب و لم تفیضا. (اقرب الموارد). پر شدن چشم از اشک: فاغرورقت عیناه من الدموع. (یادداشت بخط مؤلف)