جدول جو
جدول جو

معنی اعدامال - جستجوی لغت در جدول جو

اعدامال(رَ دَ/ دِ)
اعدامالنده. کوبندۀ اعدا. دشمن کوب:
امین دولت و دین یوسف بن ناصر دین
برادر ملک شاه بند اعدامال.
فرخی.
آفرین گویان چو گویند آفرین در هر دیار
بر قلج طمغاج خان آن شاه اعدامال باد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندمال
تصویر اندمال
خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
عمل ها، طرز کارها، جراحی ها، عبادت ها، تقلب ها، آهنگ ها، جمع واژۀ عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
کشتن کسی به عنوان مجازات، نیست کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
به کار بردن، به کار بستن، کار فرمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدومال
تصویر عدومال
پایمال کنندۀ دشمن، شکست دهندۀ دشمنان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ عدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عدل، داد. ضد جور و شایستۀ گواهی که در دلها راست نماید. (آنندراج). و رجوع به این کلمه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عدم. نیستیها. نیستها. نابودیها. نابودها. (فرهنگ فارسی معین). جمع واژۀ عدم. (یادداشت بخط مؤلف) :
لا میز فی الأعدام من حیث العدم.
حاج ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ تَ)
نیست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتن. (فرهنگ فارسی معین). نیست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج) : اعدمه اﷲ اعداماً، نیست گردانید او را خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نابود کردن. معدوم کردن.
لغت نامه دهخدا
برداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). برداشتن چیزی یا برداشتن چیزی یکبار. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(یَ اَ / اُو)
بکار داشتن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاری مربوط بخود انجام دادن، یقال: ’الرجل یعتمل لنفسه و یستعمل غیره’. (از اقرب الموارد). عمل. (المصادر زوزنی) ، دیدبان و جاسوس گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیده بانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). جاسوس گردیدن. و بدین معنی با ’لام’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). دیدن و جاسوس گردیدن. (آنندراج) ، بنسیه خریدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بنسیه خریدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). نسیه خریدن چیزی را و گزیدۀ چیزی را (آنندراج) ، گزیده گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهین چیزی فراستدن. (تاج المصادر بیهقی). گزیدۀ چیزی گرفتن. (از اقرب الموارد). یقال: ’اذهب و اعتن لنا منزلاً، ای ارتده’. (منتهی الارب) ، منزلی را برای کسی جستن، خبر آوردن گروهی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به شدن و نیکو گردیدن ریش. (ناظم الاطباء). به شدن زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به شدن. بهبود یافتن (زخم). سر بهم آوردن (جراحت). (فرهنگ فارسی معین). بهتر شدن خستگی و ریش. مندمل شدن قرحه. جوش خوردن. (یادداشت مؤلف) ، اندمل الجرح، به شد و نیکو گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کار فرمودن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). کار فرمودن و در کار آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر کار داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بکار واداشتن. (از اقرب الموارد). در کار آوردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
بعد از جزایر لنجبالوس دو جزیره است بنام اندامان. مردم آنها آدمی را زنده زنده خورند. (از اخبارالصین و الهند ص 5 بنقل یادداشت مؤلف). جزایر اندامان و نیکوبار ایالتی است از هند بوسعت 8325 کیلومتر مربع و دارای 30971 تن جمعیت. در خلیج بنگال واقع است. مرکزش پورت بلر و از محصولاتش الوار و کوپرا است در زمان حکومت انگلیسها زندان رهبران سیاسی هند و محکومین بحبس ابد بود. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اعلام، آگاهانیدن. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
سبق و درس. (ناظم الاطباء). درس و گفتار. (از آنندراج) ، دهی است بسرخس در آن ده است قبر زاهد احمد حماوی. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). و رجوع به اندکان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اقدام. رجوع به اقدام شود، لازم گرداندن جل را بر اسب. (منتهی الارب). دائم داشتن جل بر پشت ستور. (تاج المصادر بیهقی) ، مهمانی جستن. مهمانی کردن کسی را. مهمانی خواستن، دردگین پشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قرآن خواندن فرمودن، سبب خواندن شدن. (ناظم الاطباء). خوانا گردانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوانانیدن، سلام رسانیدن بر کسی. (اقرب الموارد) ، حیض آوردن، پاک شدن از حیض، قرار گرفتن منی درزهدان ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بوقت وزیدن باد، بازگشتن، نزدیک آمدن حاجت، سپس ماندن. سپس گذاشتن، نهان گردیدن، برگردیدن، پرستیدن، بند کردن زن را جهت استبراء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
جمع عمل، کار و خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلامات
تصویر اعلامات
جمع اعلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدامات
تصویر اقدامات
انجامیده ها فرنامشان جمع اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدومال
تصویر عدومال
پایمال کننده دشمنان. پایمال کننده دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
سر به هم آوردن زخم، به شدن بهبودی یافتن به شدنبهبود یافتن (زخم) سر بهم آوردن (جراحت)، بهبود سر بهم آوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدال
تصویر اعدال
جمع عدل، روزنه ها، مانندها، جمع عدل، دادها دادگری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
نیست گردانیدن، کشتن، نیست کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتمال
تصویر اعتمال
در کار بودن: بر کاری، آباد کردن آباندن، گودالیدن (قدکشیدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامال
تصویر دامال
اسباب و آلات و لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
((اِ))
نیست کردن، نابود گردانیدن، تهیدست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
((اِ))
به کار بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
((اِ))
جمع عمل، کارها، کرده ها، شغل ها، پیشه ها، نواحی (حکومتی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
((اَ))
جمع عدم، نیست ها، نیستی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
((اِ دِ))
بهتر شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعمال
تصویر اعمال
انجام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
جان ستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقدامات
تصویر اقدامات
کارها
فرهنگ واژه فارسی سره