خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن. (از اقرب الموارد) : اعترف الی اعترافاً، خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر کردن. (المصادر زوزنی).
خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن. (از اقرب الموارد) : اعترف الی اعترافاً، خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر کردن. (المصادر زوزنی).
بازگردیدن بر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن و میل نمودن بر چیزی. (از اقرب الموارد). عکر. عکور. (از اقرب الموارد). مثل العکر. (از المصادر زوزنی).
بازگردیدن بر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن و میل نمودن بر چیزی. (از اقرب الموارد). عَکر. عُکور. (از اقرب الموارد). مثل العکر. (از المصادر زوزنی).
سپری کردن باران را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از باران بگذشتن. (تاج المصادر بیهقی). انتکفته ، یعنی بریدم باران را یعنی بریده شد از من. (شرح قاموس).
سپری کردن باران را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از باران بگذشتن. (تاج المصادر بیهقی). انتکفته ُ، یعنی بریدم باران را یعنی بریده شد از من. (شرح قاموس).
گرفتن شتر گیاه خشک را بزبان از بالای خاک و پاک کردن آن از آن. گرفتن شتر گیاه خشک را از روی خاک و پاک کردن آن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن شتر گیاه خشک را از روی خاک و پاک کردن آنرا. (از اقرب الموارد). استعفاف. (اقرب الموارد) ، بر همدیگر نشستن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
گرفتن شتر گیاه خشک را بزبان از بالای خاک و پاک کردن آن از آن. گرفتن شتر گیاه خشک را از روی خاک و پاک کردن آن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن شتر گیاه خشک را از روی خاک و پاک کردن آنرا. (از اقرب الموارد). اِستِعفاف. (اقرب الموارد) ، بر همدیگر نشستن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
چادر پوشیدن. بنفسه متعدی است و با حرف ’باء’ نیز متعدی شود. یقال: اعتطفه و اعتطف به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رداء یا شمشیر یا کمان پوشیدن. و بنفسه متعدی است. یقال: اعتطف الرداء و السیف و القوس. (لسان از اقرب الموارد) ، با هم آمیختن قوم در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم آمیختن قوم در جنگ. (ناظم الاطباء). با هم در هم آمیختن لشکریان در جنگ. (از اقرب الموارد) ، بر همدیگر بازگردیدن لشکریان چندانکه شمار آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بازگشتن لشکریان بعضی بر بعضی چندانکه شماردن آن مقدور نباشد. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک شدن شب وبر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی کأنه: ’کر بعضه علی بعضه من بطوء انجلأه’. (منتهی الارب). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن. (آنندراج). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی. (ناظم الاطباء). بهم آمیختن سیاهی مثل آن که بعضی بر بعضی حمله برده باشد بجهت کندی انجلاء آن. (از اقرب الموارد) ، سخت سیاه شدن شب که موجب التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، سخت باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدت یافتن باران. (از اقرب الموارد). بسیار شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد برآوردن باد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گردآلود کردن باد فضا را. (از اقرب الموارد) ، پیوسته دیر بودن جوانی و پاییدن آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دوام یافتن و دیر پاییدن جوانی. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک گردیدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم درآمیختن امور مختلف، حمله نمودن و بازگشتن بعد از فرار. (از اقرب الموارد)
چادر پوشیدن. بنفسه متعدی است و با حرف ’باء’ نیز متعدی شود. یقال: اعتطفه و اعتطف به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رداء یا شمشیر یا کمان پوشیدن. و بنفسه متعدی است. یقال: اعتطف الرداء و السیف و القوس. (لسان از اقرب الموارد) ، با هم آمیختن قوم در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم آمیختن قوم در جنگ. (ناظم الاطباء). با هم در هم آمیختن لشکریان در جنگ. (از اقرب الموارد) ، بر همدیگر بازگردیدن لشکریان چندانکه شمار آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بازگشتن لشکریان بعضی بر بعضی چندانکه شماردن آن مقدور نباشد. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک شدن شب وبر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی کأنه: ’کر بعضه علی بعضه من بطوء انجلأه’. (منتهی الارب). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن. (آنندراج). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی. (ناظم الاطباء). بهم آمیختن سیاهی مثل آن که بعضی بر بعضی حمله برده باشد بجهت کندی انجلاء آن. (از اقرب الموارد) ، سخت سیاه شدن شب که موجب التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، سخت باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدت یافتن باران. (از اقرب الموارد). بسیار شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد برآوردن باد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گردآلود کردن باد فضا را. (از اقرب الموارد) ، پیوسته دیر بودن جوانی و پاییدن آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دوام یافتن و دیر پاییدن جوانی. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک گردیدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم درآمیختن امور مختلف، حمله نمودن و بازگشتن بعد از فرار. (از اقرب الموارد)
کسب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسب کردن مر عیال را. (از اقرب الموارد). و مؤلف لسان گوید: بمعنی کسب و طلب کردن باشد و بعضی گویند کسب کردن برای اهل و عیال باشد. (لسان العرب از اقرب الموارد)
کسب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسب کردن مر عیال را. (از اقرب الموارد). و مؤلف لسان گوید: بمعنی کسب و طلب کردن باشد و بعضی گویند کسب کردن برای اهل و عیال باشد. (لسان العرب از اقرب الموارد)
بیراه رفتن و میل کردن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج). از عسف بمعنی بیراه رفتن و بیداد کردن. (از کنز و کشف و منتخب بنقل از غیاث اللغات). عدول کردن و منحرف شدن از راه. (از اقرب الموارد). بیراهه رفتن. بر بیراهه شدن. ظلم کردن. ستم کردن. بیداد کردن. از راه راست منحرف شدن. ج، اعتسافات. (فرهنگ فارسی معین). ظلم. ستم. عسف. جور. زور. (یادداشت مؤلف).
بیراه رفتن و میل کردن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج). از عسف بمعنی بیراه رفتن و بیداد کردن. (از کنز و کشف و منتخب بنقل از غیاث اللغات). عدول کردن و منحرف شدن از راه. (از اقرب الموارد). بیراهه رفتن. بر بیراهه شدن. ظلم کردن. ستم کردن. بیداد کردن. از راه راست منحرف شدن. ج، اِعتِسافات. (فرهنگ فارسی معین). ظلم. ستم. عسف. جور. زور. (یادداشت مؤلف).
افتادن برف و پا گرفتن آن. افتادن برف و جای گرفتن آن بر زمین. (منتهی الارب). مؤلف تاج العروس گوید: ارتکف الثلج، اهمله الجوهری و قال شمر أی وقع فثبت فی الارض، زاد فی اللسان کقولک فی الفارسیه: بنشست
افتادن برف و پا گرفتن آن. افتادن برف و جای گرفتن آن بر زمین. (منتهی الارب). مؤلف تاج العروس گوید: اِرتکف الثلج، اهمله الجوهری و قال شمر أی وقع فثبت فی الارض، زاد فی اللسان کقولک فی الفارسیه: بنشست