چیدن، جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته، بریدن موی یا ناخن با قیچی ، دانه دانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه برداشتن مرغ ، برگزیدن و جدا کردن چیزی از میان چیزهای دیگر ، چیزهایی را با نظم و ترتیب پهلوی هم یا روی هم قرار دادن
چیدن، جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته، بریدن موی یا ناخن با قیچی ، دانه دانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه برداشتن مرغ ، برگزیدن و جدا کردن چیزی از میان چیزهای دیگر ، چیزهایی را با نظم و ترتیب پهلوی هم یا روی هم قرار دادن
نامی است مغولی، از جمله نام سرداری مغول که پس از مرگ سلطان ابوسعید خود را مستقل شمرد. رجوع به جامعالتواریخ رشیدی ج 2 تعلیقات بلوشه ص 31 و 37 و رجوع به کلمه ارتنا (بنی...) شود
نامی است مغولی، از جمله نام سرداری مغول که پس از مرگ سلطان ابوسعید خود را مستقل شمرد. رجوع به جامعالتواریخ رشیدی ج 2 تعلیقات بلوشه ص 31 و 37 و رجوع به کلمه ارتنا (بنی...) شود
بنی ارتنا، دولت کوچکی از بقایای دولت مغول. وقتی که آخرین فرد سلالۀ هلاکو ابوسعید وفات کرد یکی از ولاه او موسوم به تمرتاش بن چوپان در دیار روم اعلان استقلال کرد و پس از انتقال او بمصر، یکی از سرداران او در اناطولی بسمت نیابت او بر جای ماند و سیواس را مرکز حکومت خویش قرار داد و دولتی کوچک مشکل ساخت و چند تن از نسل او در آنجا فرمان راندند لکن نام آنان ضبط نشده است. (قاموس الاعلام ترکی)
بنی ارتنا، دولت کوچکی از بقایای دولت مغول. وقتی که آخرین فرد سلالۀ هلاکو ابوسعید وفات کرد یکی از ولاه او موسوم به تمرتاش بن چوپان در دیار روم اعلان استقلال کرد و پس از انتقال او بمصر، یکی از سرداران او در اناطولی بسمت نیابت او بر جای ماند و سیواس را مرکز حکومت خویش قرار داد و دولتی کوچک مشکل ساخت و چند تن از نسل او در آنجا فرمان راندند لکن نام آنان ضبط نشده است. (قاموس الاعلام ترکی)
رنج دیدن بجهت کسی و تیمارداشتن. (از منتهی الارب). غمخواری کردن و تیمار داشتن و اهتمام و مهربانی. (از کشف و کنز و منتخب بنقل از غیاث اللغات). اهتمام. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). تیمار داشتن. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). رنج دیدن بجهت کسی و تیمار داشتن. (ناظم الاطباء). رنج دیدن و تیمار داشتن. (آنندراج). اهتمام و فکر و اندیشه در کاری. (ناظم الاطباء). اهتمام در کاری. رنج دیدن در کاری. رنج دیدن برای... (یادداشت بخط مؤلف).
رنج دیدن بجهت کسی و تیمارداشتن. (از منتهی الارب). غمخواری کردن و تیمار داشتن و اهتمام و مهربانی. (از کشف و کنز و منتخب بنقل از غیاث اللغات). اهتمام. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). تیمار داشتن. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). رنج دیدن بجهت کسی و تیمار داشتن. (ناظم الاطباء). رنج دیدن و تیمار داشتن. (آنندراج). اهتمام و فکر و اندیشه در کاری. (ناظم الاطباء). اهتمام در کاری. رنج دیدن در کاری. رنج دیدن برای... (یادداشت بخط مؤلف).
دست به گردن یکدیگر زدن در حرب و جز آن. (منتهی الارب). دست به گردن همدیگر زدن در حرب و جز آن. (آنندراج). دست به گردن یکدیگر زدن در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر را گرفتن. (المصادر زوزنی). دست به گردن یکدیگر فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). دست بر گردن یکدیگر قرار دادن و این بجنگ و امثال آن اختصاص دارد و بسیار باشد که کلمات: اعتناق، تعانق و معانقه را بجای هم بکار برند. (از اقرب الموارد).
دست به گردن یکدیگر زدن در حرب و جز آن. (منتهی الارب). دست به گردن همدیگر زدن در حرب و جز آن. (آنندراج). دست به گردن یکدیگر زدن در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر را گرفتن. (المصادر زوزنی). دست به گردن یکدیگر فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). دست بر گردن یکدیگر قرار دادن و این بجنگ و امثال آن اختصاص دارد و بسیار باشد که کلمات: اعتناق، تعانق و معانقه را بجای هم بکار برند. (از اقرب الموارد).
در ریگ بسته و سخت درآمدن شتر چندانکه بیرون آمدن از آن دشوار گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بماند (ن) اشتر در ریگی که در وی بستگی باشد. (تاج المصادر بیهقی). در ریگ درافتادن شتر آنچنانکه رهایی یافتن از آن نتواند. و منه: ’اودیت ان لم تحب حبو المعتنک’. (از اقرب الموارد)
در ریگ بسته و سخت درآمدن شتر چندانکه بیرون آمدن از آن دشوار گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بماند (ن) اشتر در ریگی که در وی بستگی باشد. (تاج المصادر بیهقی). در ریگ درافتادن شتر آنچنانکه رهایی یافتن از آن نتواند. و منه: ’اودیت ان لم تحب حبو المعتنک’. (از اقرب الموارد)
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) : روا بود که فزاید جهان بدورانش سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب. مسعودسعد. نیست معجب بجود خویش جهان می نماید بجود او اعجاب. مسعودسعد. چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه). یار شد یا مارشد آن آب تو زآن عصا چونست این اعجاب تو. مولوی. برآمد ابر بکردار عاشق رعنا کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب. مولوی. ، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه). تو که مبداء و مرجعت این است نه سزاوار کبر و اعجابی. سعدی. ، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات). - اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) : روا بود که فزاید جهان بدورانش سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب. مسعودسعد. نیست معجب بجود خویش جهان می نماید بجود او اعجاب. مسعودسعد. چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه). یار شد یا مارشد آن آب تو زآن عصا چونست این اعجاب تو. مولوی. برآمد ابر بکردار عاشق رعنا کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب. مولوی. ، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه). تو که مبداء و مرجعت این است نه سزاوار کبر و اعجابی. سعدی. ، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات). - اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)