جدول جو
جدول جو

معنی اعتنا - جستجوی لغت در جدول جو

اعتنا
اهتمام ورزیدن به کاری، توجه داشتن به امری یا کسی
تصویری از اعتنا
تصویر اعتنا
فرهنگ فارسی عمید
اعتنا
توجه داشتن به امری یا کسی، اهتمام ورزیدن بکاری: توجه داشتن بامری یا کسی، فکر اندیشه توجه
فرهنگ لغت هوشیار
اعتنا
پروا، روی آوری، پرداختن
تصویری از اعتنا
تصویر اعتنا
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتنا
التفات، پروا، توجه، حرمت، رعایت، عنایت، محل، ملاحظه، نگرش، وقع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابتنا
تصویر ابتنا
بنا کردن، ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجتنا
تصویر اجتنا
چیدن، جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته، بریدن موی یا ناخن با قیچی ، دانه دانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه برداشتن مرغ ، برگزیدن و جدا کردن چیزی از میان چیزهای دیگر ، چیزهایی را با نظم و ترتیب پهلوی هم یا روی هم قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتنا
تصویر اقتنا
فراهم آوردن، گردآوردن، ذخیره کردن مال، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتلا
تصویر اعتلا
بلندپایه شدن، بر دیگری برتری یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتدا
تصویر اعتدا
ستم کردن، بیداد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
دست به گردن یکدیگر انداختن، به گردن گرفتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
نامی است مغولی، از جمله نام سرداری مغول که پس از مرگ سلطان ابوسعید خود را مستقل شمرد. رجوع به جامعالتواریخ رشیدی ج 2 تعلیقات بلوشه ص 31 و 37 و رجوع به کلمه ارتنا (بنی...) شود
لغت نامه دهخدا
کراهت داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن از چیزی. (آنندراج) ، مرد گول گرانجان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق که در کار سنگینی کند. (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارموی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن که پرموی باشد. (از اقرب الموارد) ، کفتار نر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کفتار نر و مؤنث آنرا عثواء گویند. (از اقرب الموارد) ، آن که رنگش مایل بسیاهی بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی که رنگ او بسیاهی بزند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بنی ارتنا، دولت کوچکی از بقایای دولت مغول. وقتی که آخرین فرد سلالۀ هلاکو ابوسعید وفات کرد یکی از ولاه او موسوم به تمرتاش بن چوپان در دیار روم اعلان استقلال کرد و پس از انتقال او بمصر، یکی از سرداران او در اناطولی بسمت نیابت او بر جای ماند و سیواس را مرکز حکومت خویش قرار داد و دولتی کوچک مشکل ساخت و چند تن از نسل او در آنجا فرمان راندند لکن نام آنان ضبط نشده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / لِ)
رنج دیدن بجهت کسی و تیمارداشتن. (از منتهی الارب). غمخواری کردن و تیمار داشتن و اهتمام و مهربانی. (از کشف و کنز و منتخب بنقل از غیاث اللغات). اهتمام. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). تیمار داشتن. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). رنج دیدن بجهت کسی و تیمار داشتن. (ناظم الاطباء). رنج دیدن و تیمار داشتن. (آنندراج). اهتمام و فکر و اندیشه در کاری. (ناظم الاطباء). اهتمام در کاری. رنج دیدن در کاری. رنج دیدن برای... (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / لِ)
به یک سو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (آنندراج). با یکسوی شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
دست در گردن یکدیگر انداختن در حرب. (آنندراج) (منتهی الارب). دست در گردن یکدیگر انداختن در جنگ. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(یَ لی / یَلْ لی زَ)
بسیار گردیدن موی دنب شتر ماده و دراز شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار انبوه و دراز شدن دم ناقه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ یَهْ)
دست به گردن یکدیگر زدن در حرب و جز آن. (منتهی الارب). دست به گردن همدیگر زدن در حرب و جز آن. (آنندراج). دست به گردن یکدیگر زدن در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر را گرفتن. (المصادر زوزنی). دست به گردن یکدیگر فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). دست بر گردن یکدیگر قرار دادن و این بجنگ و امثال آن اختصاص دارد و بسیار باشد که کلمات: اعتناق، تعانق و معانقه را بجای هم بکار برند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
در ریگ بسته و سخت درآمدن شتر چندانکه بیرون آمدن از آن دشوار گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بماند (ن) اشتر در ریگی که در وی بستگی باشد. (تاج المصادر بیهقی). در ریگ درافتادن شتر آنچنانکه رهایی یافتن از آن نتواند. و منه: ’اودیت ان لم تحب حبو المعتنک’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
روا بود که فزاید جهان بدورانش
سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب.
مسعودسعد.
نیست معجب بجود خویش جهان
می نماید بجود او اعجاب.
مسعودسعد.
چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه).
یار شد یا مارشد آن آب تو
زآن عصا چونست این اعجاب تو.
مولوی.
برآمد ابر بکردار عاشق رعنا
کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب.
مولوی.
، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه).
تو که مبداء و مرجعت این است
نه سزاوار کبر و اعجابی.
سعدی.
، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات).
- اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعتنان
تصویر اعتنان
پیش گرفتن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
کاری را به گردن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناف
تصویر اعتناف
بد آمدن، ندانم کاری، نپسندیدن ناخوش داشتن، به زور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناش
تصویر اعتناش
دست به گردن شدن، به زور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتنار
تصویر اعتنار
به یکسو شدن، کناره گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتنا
تصویر اغتنا
دشیادی (غیبت کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه گذاری، پس انداز اندوختن، گرفتن، آزرمین شدن، گرد آوردن، اندوختن فراهم آوردن، (مال)، سرمایه گرفتن، گرد آوردن، اندوختن فراهم آوردن، (مال)، سرمایه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتان
تصویر اعتان
بدهکار آزاری
فرهنگ لغت هوشیار
بلند شدن، برتری یافتن، بر بلندی رفتن، چیرگی یافتن بلند شدن، برتری یافتن، بر بلندی بر آمدن، بلندی برتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتدا
تصویر اعتدا
ستم کردن بیداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتنا
تصویر اجتنا
میوه چیدن میوه چینی میوه چیدن بار از درخت باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پی افکندن خانه ساختن، فرزند یابی نهادن پی افکندن ساختن بنا کردن بنا گذاشتن بر آوردن (خانه و مانند آنرا)، آوردن زن را بخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
((اِ تِ))
دست به گردن یکدیگر انداختن، امری را به گردن گرفتن، نوازش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتناء
تصویر اعتناء
((اِ تِ))
اهتمام ورزیدن به کاری، توجه داشتن به کسی یا کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتلا
تصویر اعتلا
بالندگی، بهبود
فرهنگ واژه فارسی سره