جمع واژۀ عتبه. (یادداشت مؤلف) ، خراشیدن باد زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برکندن باد قشر زمین را. (از اقرب الموارد) ، کندن جای ناکنده را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای ناکندۀ زمین را کندن. (ازاقرب الموارد) ، دروغ گفتن بی سببی و بهانه ای، دریده و کفته شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در صحت و تندرستی مردن جوان. (آنندراج) (منتهی الارب). در جوانی بی علتی مرگ دادن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) ، پنهان شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کسی را از کسی پنهان داشتن. (از اقرب الموارد).
جَمعِ واژۀ عَتَبَه. (یادداشت مؤلف) ، خراشیدن باد زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برکندن باد قشر زمین را. (از اقرب الموارد) ، کندن جای ناکنده را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای ناکندۀ زمین را کندن. (ازاقرب الموارد) ، دروغ گفتن بی سببی و بهانه ای، دریده و کفته شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در صحت و تندرستی مردن جوان. (آنندراج) (منتهی الارب). در جوانی بی علتی مرگ دادن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) ، پنهان شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کسی را از کسی پنهان داشتن. (از اقرب الموارد).
احتطاب مطر، برکندن باران بیخهای درخت را، برانگیخته شدن. کوشش کردن در رفتن. جنبیدن برای برخاستن، بر سر دو پای نشستن، راست نشستن بر سرین، فراهم آمدن، خویش را درچیدن، دامن برچیدن برای کار. (منتهی الارب)
احتطاب مطر، برکندن باران بیخهای درخت را، برانگیخته شدن. کوشش کردن در رفتن. جنبیدن برای برخاستن، بر سر دو پای نشستن، راست نشستن بر سرین، فراهم آمدن، خویش را درچیدن، دامن برچیدن برای کار. (منتهی الارب)
چادر پوشیدن. بنفسه متعدی است و با حرف ’باء’ نیز متعدی شود. یقال: اعتطفه و اعتطف به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رداء یا شمشیر یا کمان پوشیدن. و بنفسه متعدی است. یقال: اعتطف الرداء و السیف و القوس. (لسان از اقرب الموارد) ، با هم آمیختن قوم در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم آمیختن قوم در جنگ. (ناظم الاطباء). با هم در هم آمیختن لشکریان در جنگ. (از اقرب الموارد) ، بر همدیگر بازگردیدن لشکریان چندانکه شمار آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بازگشتن لشکریان بعضی بر بعضی چندانکه شماردن آن مقدور نباشد. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک شدن شب وبر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی کأنه: ’کر بعضه علی بعضه من بطوء انجلأه’. (منتهی الارب). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن. (آنندراج). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی. (ناظم الاطباء). بهم آمیختن سیاهی مثل آن که بعضی بر بعضی حمله برده باشد بجهت کندی انجلاء آن. (از اقرب الموارد) ، سخت سیاه شدن شب که موجب التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، سخت باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدت یافتن باران. (از اقرب الموارد). بسیار شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد برآوردن باد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گردآلود کردن باد فضا را. (از اقرب الموارد) ، پیوسته دیر بودن جوانی و پاییدن آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دوام یافتن و دیر پاییدن جوانی. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک گردیدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم درآمیختن امور مختلف، حمله نمودن و بازگشتن بعد از فرار. (از اقرب الموارد)
چادر پوشیدن. بنفسه متعدی است و با حرف ’باء’ نیز متعدی شود. یقال: اعتطفه و اعتطف به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رداء یا شمشیر یا کمان پوشیدن. و بنفسه متعدی است. یقال: اعتطف الرداء و السیف و القوس. (لسان از اقرب الموارد) ، با هم آمیختن قوم در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم آمیختن قوم در جنگ. (ناظم الاطباء). با هم در هم آمیختن لشکریان در جنگ. (از اقرب الموارد) ، بر همدیگر بازگردیدن لشکریان چندانکه شمار آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بازگشتن لشکریان بعضی بر بعضی چندانکه شماردن آن مقدور نباشد. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک شدن شب وبر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی کأنه: ’کر بعضه علی بعضه من بطوء انجلأه’. (منتهی الارب). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن. (آنندراج). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی. (ناظم الاطباء). بهم آمیختن سیاهی مثل آن که بعضی بر بعضی حمله برده باشد بجهت کندی انجلاء آن. (از اقرب الموارد) ، سخت سیاه شدن شب که موجب التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، سخت باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدت یافتن باران. (از اقرب الموارد). بسیار شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد برآوردن باد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گردآلود کردن باد فضا را. (از اقرب الموارد) ، پیوسته دیر بودن جوانی و پاییدن آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دوام یافتن و دیر پاییدن جوانی. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک گردیدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم درآمیختن امور مختلف، حمله نمودن و بازگشتن بعد از فرار. (از اقرب الموارد)
بازداشتن و بند کردن مبیع را چندانکه مشتری قیمتش را ادا نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن فروشنده کالا را از مشتری چندانکه قیمت آنرا دریافت دارد. (از اقرب الموارد). و منه: ’المعتقب ضامن’، یعنی هر گاه مبیع تلف شود معتقب ضامن خواهد بود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). واداشتن چیزی از مشتری از پس بیع تا هلاک. (تاج المصادر بیهقی). (المصادر زوزنی). معتقب نعت است از آن.
بازداشتن و بند کردن مبیع را چندانکه مشتری قیمتش را ادا نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن فروشنده کالا را از مشتری چندانکه قیمت آنرا دریافت دارد. (از اقرب الموارد). و منه: ’المعتقب ضامن’، یعنی هر گاه مبیع تلف شود معتقب ضامن خواهد بود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). واداشتن چیزی از مشتری از پس بیع تا هلاک. (تاج المصادر بیهقی). (المصادر زوزنی). معتقب نعت است از آن.
برگردیدن از کاری بسوی غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن از کاری بسوی غیر آن کار. (آنندراج). از کاری که شروع کرده بکاردیگر برگردیدن. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن مهمان میزبان را، فروگرفتن کارکسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ارادۀ چیزی کردن، پیش آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نزدیک کسی آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) ، رسانیدن و درگرفتن. (آنندراج) ، غم و اندوه و جز آن فراگرفتن کسی را. (از متن اللغه) ، کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). بکاری رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
برگردیدن از کاری بسوی غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن از کاری بسوی غیر آن کار. (آنندراج). از کاری که شروع کرده بکاردیگر برگردیدن. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن مهمان میزبان را، فروگرفتن کارکسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ارادۀ چیزی کردن، پیش آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نزدیک کسی آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) ، رسانیدن و درگرفتن. (آنندراج) ، غم و اندوه و جز آن فراگرفتن کسی را. (از متن اللغه) ، کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). بکاری رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
هلاک کردن: اعطبه اعطاباً، هلاک کرد آنرا. (منتهی الارب). هلاک کردن کسی را. (ناظم الاطباء). هلاک کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). هلاک کردن بدن بخندیدن را. (مصادر زوزنی). هلاک ساختن کسی را. (از اقرب الموارد).
هلاک کردن: اعطبه اعطاباً، هلاک کرد آنرا. (منتهی الارب). هلاک کردن کسی را. (ناظم الاطباء). هلاک کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). هلاک کردن بدن بخندیدن را. (مصادر زوزنی). هلاک ساختن کسی را. (از اقرب الموارد).