جدول جو
جدول جو

معنی اعبده - جستجوی لغت در جدول جو

اعبده(اَ بُ دَ)
از آبهای بنی نمیر از ابوزیاد کلابی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عابده
تصویر عابده
(دخترانه)
مؤنث عابد، عبادت کننده، پرستنده چیزی یا کسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعاده
تصویر اعاده
بازگردانیدن، برگردانیدن، چیزی را به جای خود بازگردانیدن، از سر گرفتن، دوباره گفتن سخن، تکرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبده
تصویر عبده
عابد، عبادت کننده، پرستنده، آنکه خدا را پرستش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمده
تصویر اعمده
عمودها، خطی که با خط دیگر تشکیل زاویه های قائمه می دهد، ستون ها، پایه ها، ستون خانه ها، رئیس ها، سرورها، بزرگ قوم ها، گرزها، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته ها و از چوب ها و آهن ساخته می شده ها و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده ها و آن را بر سر دشمن می زدندها، کوپال ها، گرزه ها، دبوس ها، لخت ها، چماق ها، سرپاش ها، سرکوبه ها، مقمعه ها، جمع واژۀ عمود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بِدْ دَ)
جمع واژۀ بدید و بداد
لغت نامه دهخدا
(اُبْ بَ دَ)
شهری است در اندلس از ناحیۀ جیان و معروف است به ابدهالعرب
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ دَ)
ماده شتر بسیارزاینده
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
عابدتر. (یادداشت مؤلف) : وابوالدرداء اعبد امتی و اتقاها. (تاریخ الخلفا ص 33). حبط عملها و لو کانت اعبدالناس. (از مکارم الاخلاق)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عبد، بنده. خلاف حر. (آنندراج). و رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ دَ)
عبادتگاه. معبد:
گر درآییم ای رهی در بتکده
بت سجود آرد به ما در معبده.
مولوی.
این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو
کانجا که افتاده ست او نی مفسقه نی معبده ست.
مولوی.
چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی
بشکست درصومعه کاین معبده تا کی.
مولوی.
بی تو در صومعه بودن بجز از سودا نیست
زآنکه تو زندگی صومعه و معبده ای.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 6ص 2859).
و رجوع به معبد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ دَ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم جمع عبد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بَ دَ)
کشتی قیر مالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ بَ دَ / دِ)
شعبده. بازی که آن را نمودی باشد ولی بودی نداشته باشد. چشم بندی و نظربندی و حقه بازی. (ناظم الاطباء). نیرنگ. بازیگری. تردستی. نیرنج. چشم بندی. سبک دستی. (یادداشت مؤلف). در اصل شعبذه است که گاهی نیز باء آن را به واو تبدیل کنند و شعوذه گویند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 7-6) شعوذه. (منتهی الارب). بازیی را گویند که نمودی داشته باشد لیکن او را بودی نباشد و این به حرکت دست و سرعت آن صورت بندد. (برهان). بازیی که به سحر و فن کنند. (غیاث اللغات). بازیی را گویند که نمودی داشته باشد لیکن او را بودی نباشد. مانند: پنهان کردن بازیگران هند مهره را در زیر کاسه و به سرعت هرچه تمامتر از آنجا بیرون بردن چنانکه کسی درنیابد که بیرون برده است. شعبده را به وزن بتکده گفتن و درآمدن شعوده تأمل داشتن بنا بر عدم اطلاع است زیرا هر دو لغت عربی و به ذال معجم مصدر رباعی مجرد است و فارسیان بجای ذال با دال خوانند و این منشاء غلطی است که شده. (آنندراج) : به افتعال و شعبده قضای آمده بازنگردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). برجملۀ عادات و شعبدۀ خصمان واقف گشتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603).
گویی همه بر من بکار بندد
هر شعبده کاین روزگار دارد.
مسعودسعد.
دل شعبده ای گشاده از فکرت
جان معجزه ای نموده در انشاء.
مسعودسعد.
به یک شعبده بست بازیش را
تبه کرد نیرنگ سازیش را.
نظامی.
چو زین شعبده یافت شاه آگهی
فرودآمد از تخت شاهنشهی.
نظامی.
شعبدۀ تازه برانگیختم.
هیکلی از قالب نو ریختم.
نظامی.
- شعبده بازه، شعبده باز. (آنندراج) :
تأثیر شد ار دختر رز رام تو جانان
سحر است فسان سازی این شعبده بازه.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به مدخل شعبده باز شود.
- شعبده کردن، چشم بندی نمودن. تردستی و نیرنگ کردن: روزی در حمامی رفت. چند کس را گواه گرفت که هیچ شعبده نکند و هر شعبده کند دروغ باشد. (منتخب لطایف عبید زاکانی، چ برلن ص 139).
- شعبده وار، برطریق شعبده. به نحو چشم بندی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ دِ)
هر محلی که برای تماشای عامۀ مردم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ دِ)
خانه کعبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ دَ)
جمع واژۀ عمد، ستونۀ خانه. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عمود. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). جمع واژۀ عمود، آنچه خانه و جز آن بر آن استوار باشد. (از اقرب الموارد). عمد. عمد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جاری گردیدن خوی چندان که خشک نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جاری شدن عرق آنقدر که خشک نشود. (از اقرب الموارد) ، معارضه کردن با کسی بوفاق یا بخلاف. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقابله کردن با کسی در وفاق و یا در خلاف. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ دَ)
نام ابویحیی هلالی است
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ دَ)
بازگردانیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 15). چیزی را بجای خود بازگردانیدن. (ناظم الاطباء). اعاده چیزی به جایی، بازگردانیدن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بازبردن چیزی را. برگردانیدن به جایی. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
ابن یزید (الطبیب) بن عمرو بن علی، از تمیم. شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت. وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان و جز آن در مدائن و غیره در جنگ با ایرانیان شرکت کرد. وی صاحب مرثیه ای است که از جملۀ آن است: و ماکان قیس هلکه هلک واحد. او در حدود سال 25 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ دَ)
جمع واژۀ عتود، درخت کنار و درخت بزرگ ریگستانی، گرامی و عزیز شمردن. (منتهی الارب). و بدین معنی نیز با حرف ’باء’ متعدی شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عبا. جمع واژۀ عباء، بمعنی گلیم خطدار. گول گران. ثقیل الجسم. فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ دُ)
مکرر کردن. (فرهنگ نظام). دوباره. (ناظم الاطباء). مکرر کردن: دیروز هرچه مطلب خود را اعاده کردم کسی گوش نداد. (فرهنگ نظام). تکرار کردن. از نو کردن. از سر کردن. بار دوم کردن. باز کردن. (یادداشت مؤلف) : یکی از ملوک را مرضی هائل بود که اعادۀ ذکر آن ناکردن اولیتر. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
جمع عبد، بند گان، توانایی، ماند گاری، جاودانگی، فربهی، بویه کوب، ننگ، جمع عابد به معنی پرستندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابده
تصویر عابده
پرستنده: زن مونث عابد زن پرستش کننده جمع عابدات
فرهنگ لغت هوشیار
از شعبذه تازی: چشم بندی دوالبازی تردستی تردستی کردن حقه بازی نمودن، نیرنگ زدن، حقه بازی تردستی، نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمده
تصویر اعمده
جمع عمود، ستون ها جمع عمود ستونها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاده
تصویر اعاده
باز گردانیدن، بر گردانیدن بجائی، خوی گرفتن بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبد
تصویر اعبد
عابدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعبده
تصویر شعبده
((شَ یا شُ بَ دِ))
تردستی کردن، حقه، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعاده
تصویر اعاده
((اِ دِ))
بازگفتن، از سر گرفتن، بازگردانیدن، برگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبده
تصویر عبده
((عَ بَ دِ))
جمع عابد، پرستندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعبده
تصویر شعبده
نیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
بازگردانی، بازگشت، تکرار، جبران، عودت، واپس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افسون، تردستی، ترفند، چشم بندی، حقه، حیله، سحر
فرهنگ واژه مترادف متضاد