جدول جو
جدول جو

معنی اعبد - جستجوی لغت در جدول جو

اعبد
(اَ بُ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عبد، بنده. خلاف حر. (آنندراج). و رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
اعبد
(اَ بَ)
عابدتر. (یادداشت مؤلف) : وابوالدرداء اعبد امتی و اتقاها. (تاریخ الخلفا ص 33). حبط عملها و لو کانت اعبدالناس. (از مکارم الاخلاق)
لغت نامه دهخدا
اعبد
عابدتر
تصویری از اعبد
تصویر اعبد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عابد
تصویر عابد
(پسرانه)
عبادت کننده، پرستنده چیزی یا کسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابعد
تصویر ابعد
بعیدتر، دورتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابد
تصویر عابد
عبادت کننده، پرستنده، کسی که خدا را پرستش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
بندگی کردن، به عبادت پرداختن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعبا
تصویر اعبا
بار، سنگینی، بار بسته، جمع واژۀ عبء
مثل، نظیر، جمع واژۀ عبء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبد
تصویر معبد
محل عبادت، عبادتگاه، پرستشگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تُ)
جمع واژۀ عتاد، بمعنی ساخت و سامان و آمادگی و آنچه جهت سفر و جز آن آماده سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عتاد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عتاد، اسباب فراهم کردن و آمادگی برای کاری. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر وی و کشتن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعرض کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کسی را پیش آمدن و بر کسی درآمدن در چیزی رحال کردن وگشتن. (از تاج المصادر بیهقی)، سوار شدن بوقت عرض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، بر پهنا ایستادن چیزی را مانند چوب برپهنای جوی، حایل شدن پیش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حایل شدن. (غیاث اللغات). مانع شدن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی)، بر کسی درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، پیش آمدن هر کسی را، در میان آمدن. (کشف و کنز از غیاث اللغات)، سرکشی نمودن اسب بوقت کشیدن، بر شتر توسن سوار گردیدن، از میان ماه آغاز کردن کاری را، غیبت و عیب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عیب کردن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی)، یک یک پیش شدن لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج). یک یک پیش آمدن لشکر. (ناظم الاطباء). یقال: عرض العارض الجند فاعترضوا. و فی الحدیث: لا جلب و لا جنب و لااعتراض و هو ان یعترض رجل بفرسه فی بعض الغابه فیدخل مع الخیل. (منتهی الارب)، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و الاصل فیه ان الطریق اذا اعترض فیه بناء او غیره منع السابله عن سلوکه. (منتهی الارب)، چریدن شتر زمین گیاه ناک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تکلف نمودن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). تکلف در چیزی نمودن. (ناظم الاطباء)، در اصطلاح علوم ادبی، عبارت است از: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله که محلی از اعراب ندارند در میان یک کلام یا دو کلام که میان آن ارتباطی معنوی موجود باشد در صورتی که مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد و آنرا حشو نیز گویند، مانند جملۀ تنزیهیۀ ’سبحانه’ در آیۀ ’و یجعلون ﷲ البنات سبحانه ولهم ما یشتهون’، زیرا جملۀ و لهم ما یشتهون، عطف است بر و یجعلون ﷲ البنات و جملۀ ’سبحانه’ بمنظور تنزیه خدای تعالی میان دو جمله (معطوف و معطوف ٌعلیه) معترضه (یعنی بدون ارتباط به اصل مقصود) قرار گرفته است. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد علماء علم معانی نوعی اطناب زائد است که قدامه آنرا التفات نام داده است. و آن آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در بین کلامی یا دو کلام که ارتباطی معنوی با هم داشته باشند بمنظور افادۀ نکته ای غیر از رفع ابهام و خود آن جمله را جملۀ معترضه گویند. و با قید نداشتن محلی از ’اعراب’ که در تعریف آمده، جملۀ تتمیمی، خارج گردیده است، زیرا هر جملۀ متمم ناچار محلی از اعراب دارد. و مقصود از کلام در تعریف، تمام مسند و مسندٌالیه و متعلقات آن دو می باشد. و مراد از اتصال دو کلام که در تعریف قید گردیده، آن است که کلام دوم عطف بیان یا بدل یا تأکید یا معطوف بر کلام اول باشد و قید اینکه مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد بدان جهت است که جمله های تکمیلی از تعریف خارج گردند. معالوصف تعریف مذکور ازجهت طرد و عکس مورد ایراد و بحث قرار گرفته و بهمین جهت برخی ’اعتراض’ را چنین تعریف کرده اند: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در وسط یا آخر کلامی یا بین دو کلام اعم از آن که ارتباطی با هم داشته یا ارتباطی نداشته باشند، بمنظورافادۀ نکته ای هرچند برای رفع ابهام باشد. برخی گویند: غیر از جمله نیز ممکن است معترضه واقع شود و در این صورت لازم نیست محلی از اعراب نداشته باشد. بهر حال گاه اعتراضی در اعتراض نیز صورت پذیرد مانند: ’و انه لقسم لو تعلمون عظیم’ که بین جملۀ قسم و جواب آن دو این آیه آمده است ’فلا اقسم بمواقعالنجوم. و انه لقسم لو تعلمون عظیم انه لقرآن کریم’ و در همین آیه ’لو تعلمون’ معترضه است که بین لقسم که موصوف باشد و عظیم که صفت آن است واقع گردیده است. و در بسیاری از موارد جملۀ حالیه و جملۀ اعتراضیه با هم مشتبه میشوند مانند ’انی سمیتها مریم’ و ’انی وضعتها انثی’ که جملات معترضه هستند و بحال مشتبه میشوند ولیکن جملۀ اعتراضی را میتوان با چند امر از جملۀ حالی تمیز داد، یکی آن که مفرد بجای جملۀ حالیه میتواند قرار بگیرد ولی مفرد به جای جملۀ معترضه قرار نمیگیرد، دیگر آن که جملۀ حالی در حقیقت قید و صفت است برای عامل حال در صورتی که جملۀ معترضه فقط جزئی ارتباطی با جملۀ ماقبل خود دارد و بستگی آنها بمثابۀ بستگی حال و عامل آن نیست. در کتب دیگر مانند مطول و مغنی فرقهای فراوان دیگر نیز بیان شده است که هر کس مایل باشد میتواند بدانها مراجعه کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)،
{{اسم مصدر}} نقاضت و مخالفت و تعرض و مقابلی و رد و عدم قبول و ایراد و نکته گیری و عیب جویی. (ناظم الاطباء). ایراد. بحث. گرفت. پیش آمدن. بازداشتن. گرفتن بر کسی. عیب کردن بر. خرده گیری. اعتراض کردن. نظر. (یادداشت بخط مؤلف) : اکنون بعد از این آنچه بمصالح ملک و دولت بازگردد نگاه میدارد. ما را به رأیهای او هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 601). و بر رأی و دیدار وی (خواجه احمد حسن) هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 147). مثال و اشارات وی روان است در همه کارها و بر آنچه بیند کس را اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 150). پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند. (تاریخ بیهقی ص 273).
تیغ اختیار کرد که عالم بدو دهند
چرخ اعتراض نارد بر اختیار تیغ.
مسعودسعد.
گفت را گر فایده نبود مگو
ور بود اهل اعتراض و شکر جو.
مولوی.
بشنو اکنون قصۀ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان.
مولوی.
، در اصطلاح حقوق تجارت، عبارت است از ابلاغ اسناد تجارتی از قبیل سفته، چک، برات، بمتعهد پرداخت و این عمل را بتعبیر دیگر ’واخواست’ و یا ’پروتست’ گویند. (از قانون تجارت). واخواهی. واخواست. (واژه های نو فرهنگستان ایران)، در اصطلاح آیین دادرسی، یکی از طرق عدولی شکایت از احکام است و آن مقابل پژوهش یا استیناف است و درمورد حکم غیابی در ظرف ده روز با رعایت مسافت قانونی از تاریخ ابلاغ واقعی حکم به مدعی علیه برطبق قانون پذیرفته میشود و این مدت برای اشخاص مقیم خارج کشور دو ماه و در پاره ای از موارد سه ماه است. و فرق آن با استیناف آن است که استیناف طریقۀ تصحیحی است نه عدولی. مادۀ 174 قانون آیین دادرسی مقرر میدارد: محکوم علیه غائب می تواند ظرف ده روز بحکم غیابی اعتراض کند. (از قانون آئین دادرسی مدنی). و برای تفصیل بیشتر به همین قانون مواد 174 تا 188 رجوع شود.
- اعتراض اصلی، اعتراض شخص ثالث می باشد. رجوع به این کلمه شود.
- اعتراض شخص ثالث، اعتراض شخص غیر از محکوم و محکوم ٌعلیه است برای جلوگیری از ضرر و اخلالی که حکم صادرشده بحقوق او وارد میکند. و رجوع بهمین کلمه شود.
- اعتراض طاری، یکی از اقسام اعتراض شخص ثالث است، مقابل اعتراض اصلی. رجوع به اعتراض اصلی و اعتراض شخص ثالث شود.
، در اصطلاح علوم ادبی، آن است، که شاعر در اثنای بیت لفظی برای تمامی شعر بیارد که بدان محتاج نباشد و آنرا حشو خوانند و آن سه نوع است ملیح و متوسط و ضعیف. (از المعجم فی معاییراشعار العجم ص 280). و نزد علماء بدیع یکی از اقسام اطناب باشد که جملۀ معترضه آرند و کلام را طولانی سازند بمنظور افادۀ معنای خاصی. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 989). و برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب دستورالعلما ج 1 ص 140 و نفایس الفنون ص 43 شود، (اصطلاح نجوم) آن است که سفلی آهنگ پیوند کند بر علوی و با این علوی اندر برج کوکبی باشد سوی آخر برج ازو میانه بود ای از آن علوی سفلی تر و از آن سفلی علوی تر و پیش از آن که پیوند آن سفلی تمام شود این میانۀ کوکب راجع شود و سوی علوی آید و برو گذرد تا آن سفلی ناچاره برو پیوندد نه بدان علوی نخستین. و گرچه چنان اوفتد که این میانۀ کوکب با آن علوی بیکی برج نبود ولکن به دوم برج آنگاه برجوع اندر آن برج اندرآید آن اعتراض یکی باشد از دو وجه ’قطعالنور’، ای بریدن روشنایی. و اصل اعتراض بمعنی بازداشتن است. (از التفهیم ص 493)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ دَ)
از آبهای بنی نمیر از ابوزیاد کلابی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابن ربیعه. شاعری است از عرب
ابن شریح. شاعری است از عرب
ابن صابی. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
قریه ای است در اردن نزدیک طبریه در سمت راست راه مصر. در آنجاست قبر مادر موسی بن عمران، و چهار قبر دیگر که حدس میزنند از آن اولاد یعقوب باشد. (از مراصد) ، چهارگانه.
- امهات اربع. رجوع به امهات شود.
- تسبیحات اربع. رجوع به تسبیحات شود.
- جنات اربع. رجوع به جنات شود.
- جهات اربع. رجوع به جهات شود.
- دوال اربع. رجوع به دوال شود.
- طبایع اربع. رجوع به طبایع شود.
- علل اربع. رجوع به علل شود.
- فضائل اربع. رجوع به فضائل شود.
- مکنونات اربع. رجوع به مکنونات شود.
- نسب اربع. رجوع به نسب شود.
، چهار زن
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نام ماری است خبیث. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از معبد
تصویر معبد
پرستشگاه، جای عبادت، نماز خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابد
تصویر عابد
پرستنده خدا، عبادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
عبادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعود
تصویر اعود
سودمندتر، بازگردنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتد
تصویر اعتد
جمع عتاد، ساخت ها توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
دورتر بیگانه تر دورتر بعید تر، خویش دور بیگانه، خیانت گر خاین، خیر فایده، جمع اباعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربد
تصویر اربد
مار زنگوله دار، شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضد
تصویر اعضد
باریک بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقد
تصویر اعقد
بندزبان، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبن
تصویر اعبن
خوشریخت تر بلند بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبل
تصویر اعبل
سنگ سپید، کوه سپید، خرسنگ سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبق
تصویر اعبق
خوشبو تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباد
تصویر اعباد
بنده کردن، گردهم آیی، دورکردن راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبا
تصویر اعبا
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعد
تصویر ابعد
((اَ عَ))
دورتر، بعیدتر، خویش دور، بیگانه، خیانت گر، خائن، خیر، فایده، مفرد اباعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عابد
تصویر عابد
((بِ))
پرستنده، عبادت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبد
تصویر معبد
((مَ بَ))
جای عبادت، پرستش گاه، جمع معابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبد
تصویر معبد
((مُ عَ بَّ))
گرامی داشته، مکرم، راه کوفته و هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
((تَ عَ بُّ))
عبادت کردن، بندگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبد
تصویر معبد
زیگورات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابعد
تصویر ابعد
دورتر
فرهنگ واژه فارسی سره