جدول جو
جدول جو

معنی اعبث - جستجوی لغت در جدول جو

اعبث(اَ بَ)
بازیگرتر.
- امثال:
اعبث من قرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبث
تصویر عبث
بیهوده، به بیهودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخبث
تصویر اخبث
خبیث تر، پلیدتر، ناپا ک تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعبا
تصویر اعبا
بار، سنگینی، بار بسته، جمع واژۀ عبء
مثل، نظیر، جمع واژۀ عبء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابث
تصویر عابث
عبث، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عبد، بنده. خلاف حر. (آنندراج). و رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
فیرنده. خرامنده بنشاط. شادان
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نِ)
شیر شتر خوردن تا برآمدن شکم و مست شدن. مست شدن از بسیار خوردن شیراشتر، بطر کردن. بطر گرفتن. فیریدن
لغت نامه دهخدا
(اَ عَب ب)
مرد نیازمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فقیر. (متن اللغه) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بازی کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
آدمی داند که خانه حادث است
عنکبوتی نی که در وی عابث است.
مولوی.
روی به دفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
خبیث تر. گنده تر. پلیدتر. (مهذب الاسماء).
- امثال:
اخبث من ثعلب.
اخبث من ذیب الخمر.
اخبث من ذیب الغضا.
اخبث من ضب.
و رجوع به مجمعالأمثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
آنکه اکثر برهنه باشد، او الذی اذا جلس انکشف عورته . (منتهی الارب). آنکه اکثر برهنه باشد و یا کسی که در وقت نشستن عورتش نمایان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه اکثر برهنه باشد. (آنندراج). آنکه عورتش بسی برهنه شود. (المصادر زوزنی). آنکه عورت او برهنه شود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بسی برهنه شود. (تاج المصادر بیهقی). سخت برهنه. (یادداشت بخط مؤلف). و منه الحدیث: ’کان الزبیر اعفث، و روی فکان یلبس تحت ازاره التبان’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
تباه کارتر. یقال: اعیث من جعار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
عابدتر. (یادداشت مؤلف) : وابوالدرداء اعبد امتی و اتقاها. (تاریخ الخلفا ص 33). حبط عملها و لو کانت اعبدالناس. (از مکارم الاخلاق)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
خوش بوتر. آنچه بیشتر بوی خوش بر جای گذارد: و یفضل (عودالهندی) علی المندلی بانه لایولد القمل و هو اعبق فی الثیاب. (مفردات ابن البیطار ج 3 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
کوه سپیدسنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخبث
تصویر اخبث
دژکام پلید تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابث
تصویر عابث
بازی کننده به بازی گیرنده، بیهوده بازی کننده، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبا
تصویر اعبا
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابث
تصویر ابث
خرامنده، بنشاط، شادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعب
تصویر اعب
تنگدست، درشت بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبث
تصویر عبث
هزل، هرز، کاری که فایده آن معلوم نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبد
تصویر اعبد
عابدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبق
تصویر اعبق
خوشبو تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبل
تصویر اعبل
سنگ سپید، کوه سپید، خرسنگ سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبن
تصویر اعبن
خوشریخت تر بلند بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابث
تصویر عابث
((بِ))
بازی کننده، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبث
تصویر عبث
((عَ بَ))
انجام دادن کاری که فایده آن نامعلوم باشد، کار و تلاش بیهوده و بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبث
تصویر عبث
بیهوده، گزاف
فرهنگ واژه فارسی سره
باطل، بی ثمر، بی فایده، بی نفع، بیهوده، حرف مفت، مزخرف، هدر، هرز، هرزه، یاوه
متضاد: مثمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد