نابینا گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کور کردن. (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کور ساختن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: حبک الشی ٔ یعمی و یصم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یعنی حب تو چیزی را کور و کر می گرداند ترا. (آنندراج). و بیت زیر در این معنی است: و عین الرضا عن کل عیب کلیله کما ان عین السخط تبدی المساویا. (از منتهی الارب). والحدیث ذووجهین. (منتهی الارب).
نابینا گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کور کردن. (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کور ساختن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: حبک الشی ٔ یعمی و یصم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یعنی حب تو چیزی را کور و کر می گرداند ترا. (آنندراج). و بیت زیر در این معنی است: و عین الرضا عن کل عیب کلیله کما ان عین السخط تبدی المساویا. (از منتهی الارب). والحدیث ذووجهین. (منتهی الارب).
رسانیدن تیر صید را و کشتن معاینه. (منتهی الارب). رسانیدن تیر صید را و کشتن آن. (آنندراج). رسانیدن تیر را بصید و آنرا معاینه کشتن، یقال: رمی الصید فأصماه. (ناظم الاطباء). اصماء شکارچی شکار را، تیر انداختن بسوی آن و کشتن آنرا جابجا در حالی که می بیند آنرا. (از قطر المحیط). بچشم دیدار صید را بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). بچشم دیدن کشتن صید را. (زوزنی).
رسانیدن تیر صید را و کشتن معاینه. (منتهی الارب). رسانیدن تیر صید را و کشتن آن. (آنندراج). رسانیدن تیر را بصید و آنرا معاینه کشتن، یقال: رمی الصید فأصماه. (ناظم الاطباء). اصماء شکارچی شکار را، تیر انداختن بسوی آن و کشتن آنرا جابجا در حالی که می بیند آنرا. (از قطر المحیط). بچشم دیدار صید را بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). بچشم دیدن کشتن صید را. (زوزنی).
جمع واژۀ حمیم. خویشاوندان. اقرباء. کسان، جمع واژۀ حمل. بارهای سر وپشت: ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). جمله بر پشت رحال و احمال نقل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جمع واژۀ حمل. برگان. برگان چندماهه و برگان به سال دوم درآمده
جَمعِ واژۀ حمیم. خویشاوندان. اقرباء. کسان، جَمعِ واژۀ حِمل. بارهای سر وپشت: ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). جمله بر پشت رحال و احمال نقل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جَمعِ واژۀ حَمَل. برگان. برگان چندماهه و برگان به سال دوم درآمده
جمع واژۀ غمی، بمعنی بیهوش و آسمان خانه و آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب وخاک و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اغمیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غَمی، بمعنی بیهوش و آسمان خانه و آنچه بالای آسمان خانه باشد از چوب وخاک و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اَغمِیَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)