چیزی را طیب و خوش یافتن. (از اقرب الموارد). طیب یافتن چیزی را. (از متن اللغه). چیزی پاک آوردن. (لغت خطی). و در تعجب گویند: ما اطیبه و ما ایطبه. (از اقرب الموارد). و رجوع به اطابه شود
چیزی را طیب و خوش یافتن. (از اقرب الموارد). طیب یافتن چیزی را. (از متن اللغه). چیزی پاک آوردن. (لغت خطی). و در تعجب گویند: ما اطیبه و ما ایطبه. (از اقرب الموارد). و رجوع به اطابه شود
جمع واژۀ طیب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به طیب شود. جمع واژۀ طیب، بوی خوش و حلال. (آنندراج). - سلالهالاطیاب، سلاله و ذریۀ پاکان
جَمعِ واژۀ طیب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به طیب شود. جَمعِ واژۀ طیب، بوی خوش و حلال. (آنندراج). - سلالهالاطیاب، سلاله و ذریۀ پاکان
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طلب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است: یا چو اطلاقیان بی نانم روزیی نو کند ز دیوانم. (هفت پیکر چ وحید)
جَمعِ واژۀ طِلْب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طِلْب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است: یا چو اطلاقیان بی نانم روزیی نو کند ز دیوانم. (هفت پیکر چ وحید)
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود. - اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن: گه عرعر قد صنمی را شکند پشت گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال. ناصرخسرو. رجوع به طلل و اطلال شود. - اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن: خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه. منوچهری. رجوع به طلل و اطلال شود
جُستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طَلَب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود. - اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن: گه عرعر قد صنمی را شکند پشت گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال. ناصرخسرو. رجوع به طلل و اطلال شود. - اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن: خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه. منوچهری. رجوع به طلل و اطلال شود
جمع واژۀ طنب. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ طنب، بمعنی طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود. (آنندراج). رسنهای خیمه. (از منتخب). (از غیاث اللغات). جمع واژۀ طنب و طنب. (متن اللغه). رسنهای دراز از ریسمانهای خیمه و رسنهای کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بندند. (از متن اللغه) : در حضیض آن اطناب سحاب کشیده شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). ورجوع به طنب و طنب شود.
جَمعِ واژۀ طنب. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ طُنُب، بمعنی طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود. (آنندراج). رسنهای خیمه. (از منتخب). (از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ طُنُب و طُنب. (متن اللغه). رسنهای دراز از ریسمانهای خیمه و رسنهای کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بندند. (از متن اللغه) : در حضیض آن اطناب سحاب کشیده شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). ورجوع به طُنب و طُنُب شود.
از قرای فیّوم است. و نام آن هنگام فرمانروایی عبدالله بن سعد بن ابی سرح بر مصر آمده است و در مصر شنیدم که اطواب و فیوم از اعمال بهنسا از نواحی مصر است و دو موضع مزبور نزدیک به یکدیگراند. (از معجم البلدان)
از قرای فیّوم است. و نام آن هنگام فرمانروایی عبدالله بن سعد بن ابی سرح بر مصر آمده است و در مصر شنیدم که اطواب و فیوم از اعمال بهنسا از نواحی مصر است و دو موضع مزبور نزدیک به یکدیگراند. (از معجم البلدان)
بطرب آوردن. (از اقرب الموارد) (مجمل اللغه) (زوزنی). بطرب درآوردن. (تاج المصادر بیهقی). در طرب آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشادی آوردن. شاد گردانیدن. تطریب. تطرب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به دو مصدر مذکور شود، از راه پراکنده شدن شتران و فروگذاشتن جاده. (از اقرب الموارد). متفرق رفتن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بر هم نشستن پر مرغ، یقال: اطرق جناح الطیر، یعنی بر هم نشست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر هم پیچیده شدن پر مرغ. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) ، برآمدن بعض شب بر بعض، بر هم نشستن برخی از جانب زمین بر برخی، اطراق حوض، فروافتادن سرگین و پشکل در آن و درآمیختن آن با آب. (از اقرب الموارد)
بطرب آوردن. (از اقرب الموارد) (مجمل اللغه) (زوزنی). بطرب درآوردن. (تاج المصادر بیهقی). در طرب آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشادی آوردن. شاد گردانیدن. تطریب. تطرب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به دو مصدر مذکور شود، از راه پراکنده شدن شتران و فروگذاشتن جاده. (از اقرب الموارد). متفرق رفتن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بر هم نشستن پر مرغ، یقال: اطرق جناح الطیر، یعنی بر هم نشست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر هم پیچیده شدن پر مرغ. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) ، برآمدن بعض شب بر بعض، بر هم نشستن برخی از جانب زمین بر برخی، اطراق حوض، فروافتادن سرگین و پشکل در آن و درآمیختن آن با آب. (از اقرب الموارد)
بصیغۀ جمع، نقاوۀ ریاحین. (از اقرب الموارد). خیار و برگزیدۀ ریاحین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ طرق، بمعنی خمیدگی مشک. (از اقرب الموارد). رجوع به طرق شود، جمع واژۀ طرق، بمعنی آبی که شتر در آن فرورود و در آن بشاشد. (از اقرب الموارد). رجوع به طرق شود، جمع واژۀ طرق، بمعنی دام و پیه و قوه. (از اقرب الموارد). رجوع به طرق شود. - اطراق شکم، قسمتهایی که بر هم نشینند. (از اقرب الموارد)
بصیغۀ جمع، نقاوۀ ریاحین. (از اقرب الموارد). خیار و برگزیدۀ ریاحین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ طَرَق، بمعنی خمیدگی مشک. (از اقرب الموارد). رجوع به طَرَق شود، جَمعِ واژۀ طَرْق، بمعنی آبی که شتر در آن فرورود و در آن بشاشد. (از اقرب الموارد). رجوع به طَرْق شود، جَمعِ واژۀ طِرْق، بمعنی دام و پیه و قوه. (از اقرب الموارد). رجوع به طِرْق شود. - اطراق شکم، قسمتهایی که بر هم نشینند. (از اقرب الموارد)
یعنی خداوند پدر اوست، شش تن به این اسم بودند: 1- رئیس زبولون آنگاه که قوم را در سینا اسم نویسی میکردند. 2- پدر داتان و ابیرام. 3- مهین برادران داود. 4- شخصی لاوی که یکی از اجداد سموئیل بود و الیهوو و ایلیئیل نیز خوانده شده است. 5- پهلوان جادی که هنگام فرار داود از حضور شاؤل بنزد داود رفت. 6- شخصی لاوی که دربان و آوازه خوان هیکل بود. (از قاموس کتاب مقدس ص 97). و رجوع بهمین کتاب شود
یعنی خداوند پدر اوست، شش تن به این اسم بودند: 1- رئیس زبولون آنگاه که قوم را در سینا اسم نویسی میکردند. 2- پدر داتان و ابیرام. 3- مهین برادران داود. 4- شخصی لاوی که یکی از اجداد سموئیل بود و الیهوو و ایلیئیل نیز خوانده شده است. 5- پهلوان جادی که هنگام فرار داود از حضور شاؤل بنزد داود رفت. 6- شخصی لاوی که دربان و آوازه خوان هیکل بود. (از قاموس کتاب مقدس ص 97). و رجوع بهمین کتاب شود
جمع واژۀ ناب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دندانهای نیشتر. (غیاث اللغات). چهار دندان نشتر. (مهذب الاسماء). دندانهای نشتر که درندگان را باشند. (غیاث) : از پس رباعیات چهار دندان دیگر است و سرهای آن تیز است، دو زیر و دو زبر ازپس هرسویی یکی خوردنیهای سخت بشکند و آنرا نیش دندان گویند و به تازی انیاب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و انیاب را بیخ یکشاخ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درشوم گر مرا بفرمایی در دهان هژبر تیزانیاب. مسعودسعد. - انیاب اغوال، نیش های غولان، برای وجود وهمی مثال آرند: مأخوذ است از بیت امرؤ القیس: ایقتلنی و المشرفی مضاجعی و مسنونه زرق کانیاب اغوال. امروءالقیس.
جَمعِ واژۀ ناب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دندانهای نیشتر. (غیاث اللغات). چهار دندان نشتر. (مهذب الاسماء). دندانهای نشتر که درندگان را باشند. (غیاث) : از پس رباعیات چهار دندان دیگر است و سرهای آن تیز است، دو زیر و دو زبر ازپس هرسویی یکی خوردنیهای سخت بشکند و آنرا نیش دندان گویند و به تازی انیاب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و انیاب را بیخ یکشاخ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درشوم گر مرا بفرمایی در دهان هژبر تیزانیاب. مسعودسعد. - انیاب اغوال، نیش های غولان، برای وجود وهمی مثال آرند: مأخوذ است از بیت امرؤ القیس: ایقتلنی و المشرفی مضاجعی و مسنونه زرق کانیاب اغوال. امروءالقیس.
خوش شدن و خوشبوی شدن و پاکیزه شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوشمزه و پاک و پاکیزه گردیدن و حلال شدن، گیاه ناک گردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوش کردن و پاک و پاکیزه ساختن نفس و جز آن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خوش و گشاده کردن نفس را به چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به طیب شود
خوش شدن و خوشبوی شدن و پاکیزه شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوشمزه و پاک و پاکیزه گردیدن و حلال شدن، گیاه ناک گردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوش کردن و پاک و پاکیزه ساختن نفس و جز آن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خوش و گشاده کردن نفس را به چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به طیب شود
جمع واژۀ طوب، آجر و آن جمع قله است. (از معجم البلدان) ، پاکتر. (مهذب الاسماء). خوب تر. طیب تر. پاکیزه تر. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). - امثال: اطیب اللحم عوذه. (مجمع الامثال در ذیل اخبث). ، حلال تر. (ناظم الاطباء) ، خوشتر. (مهذب الاسماء) : و یقال اطیب بقاع الدنیا اربعه: شعب بوان و صغد سمرقند و نهرالابله وغوطه دمشق. (یادداشت مؤلف) : و تلک الالحان اطیب لان تلک الاجسام احسن ترکیباً. (رسایل اخوان الصفا) : سال امسال تو ز پار اجود روز امروز تو ز دی اطیب. فرخی. تا سلام و تحیت ما را اطیبه... بخان رساند. (تاریخ بیهقی). واطیب البزما یرتفع من مرو. (صورالاقالیم اصطخری). خجسته بادت عید و چو عید باد مدام همیشه روز و شب تو ز یکدگر اطیب. ؟ - ما اطیبه، چه پاکیزه و خوش است. (ناظم الاطباء). - امثال: اطیب من الحیاه. اطیب من الماء علی الظّماء. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ طوب، آجر و آن جمع قله است. (از معجم البلدان) ، پاکتر. (مهذب الاسماء). خوب تر. طیب تر. پاکیزه تر. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). - امثال: اطیب اللحم عوذه. (مجمع الامثال در ذیل اخبث). ، حلال تر. (ناظم الاطباء) ، خوشتر. (مهذب الاسماء) : و یقال اطیب بقاع الدنیا اربعه: شعب بوان و صغد سمرقند و نهرالابله وغوطه دمشق. (یادداشت مؤلف) : و تلک الالحان اطیب لان تلک الاجسام احسن ترکیباً. (رسایل اخوان الصفا) : سال امسال تو ز پار اَجود روز امروز تو ز دی اطیب. فرخی. تا سلام و تحیت ما را اطیبه... بخان رساند. (تاریخ بیهقی). واطیب البزما یرتفع من مرو. (صورالاقالیم اصطخری). خجسته بادت عید و چو عید باد مدام همیشه روز و شب تو ز یکدگر اطیب. ؟ - ما اطیبه، چه پاکیزه و خوش است. (ناظم الاطباء). - امثال: اطیب من الحیاه. اطیب من الماء علی الظّماء. (یادداشت مؤلف)