جدول جو
جدول جو

معنی اطوع - جستجوی لغت در جدول جو

اطوع
(اَطْ وَ)
فرمانبردارتر و مطیعتر. (ناظم الاطباء). طائعتر: ماخلق شیئاً الا هو اطوع من بنی آدم. (حدیث). ارخصها لحماً و اطوعها اهلاً. (مافروخی در صفت اصفهان).
- امثال:
اطوع من ثواب. رجوع به ثواب شود. و
اطوع من فرس.
اطوع من کلب.
هو اطوع السنان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطوع
تصویر تطوع
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطول
تصویر اطول
طویل تر، درازتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْ وَ)
بزرگ کاع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ)
برضا. بمیل. برغبت: گاو... کمر خدمت بطوع و رغبت ببست. (کلیله و دمنه).
- بطوع و رغبت، بدل و جان. بچشم. برضا و رغبت. بمیل. و رجوع به طوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از روع. ترسنده تر.
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وُ)
جمع واژۀ صاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ صاع، و آن پیمانه ای است معروف که بر آن احکام مسلمانان از کفاره و فطره و جز آن دائر و جاری است. (آنندراج). و رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَضْ وُ)
موضعی است. (تاج العروس) ، نزدیک گردیدن به کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطافه به امری، احاطه کردن بدان. و در لسان آمده است: طاف به، حام حوله. (از اقرب الموارد). احاطه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گرسنه تر.
- امثال:
اجوع من ذئب.
اجوع من کلبه حومل. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ وَ)
لقب سنان جد صحابی ابومسلم یا ابوعامر سلمه بن عمرو بن سنان الاکوع بن عبدالله است که روز جنگ ذی قرود عطفان این کلمه بر زبان می راند:
خذها انا ابن الاکوع
والیوم یوم الرضع.
(منتهی الارب).
و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 259 و 269 و 317 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
طامعتر. پرطمعتر. آزمندتر.
- امثال:
اطمع من اشعب.
اطمع من طفیل.
اطمع من فلحس.
اطمع من قالب الصخره.
اطمع من مقمور، از گناه دست بازداشتن. (از اقرب الموارد). پرهیز کردن از گناه و از هر زشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غسل کردن زن. (از اقرب الموارد). غسل آوردن زن از خون و جز آن. یقال: تطهرت بالماء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تطهر زن به آب، استنجا کردن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وُ)
جمع واژۀ قاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قاع شود، آسیب و آفت. (ناظم الاطباء). به معنی آسیب و هلاکت است که آک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آسیب و هلاکت و آفت. (آنندراج) (از برهان) :
عدوی تو که چو هیزم شکسته باد مدام
هنوز حادثه می سوزدش در آتش اک.
منصور شیرازی (از فرهنگ خطی).
ورجوع به آک شود.
لغت نامه دهخدا
(بَءْ زَ لَ)
چیزی که فریضه نباشد بکردن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی که نه فریضه باشد و نه سنت، کردن. (زوزنی) (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). عبادتی نه فریضه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). طاعت که نه فریضه بود و نه سنت. (مهذب الاسماء). فرمان بردن و آنچه بر خود لازم نباشد بجا آوردن یعنی مستحبات و نوافل. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه نه فریضه باشد آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکلف طاعت. (از اقرب الموارد) : هر ساعت به طاعت مشغول شدی و نافله ای و تطوعی برآوردی. (سندبادنامه ص 191). یکی در مسجد سنجار به تطوع بانگ نماز گفتی. (گلستان).
- صلوه التطوع، نمازنافله. (منتهی الارب). نماز نافله و هر چیز که فریضه نباشد. (ناظم الاطباء).
، توانایی نمودن از خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، (اصطلاح هندسه) مجموع نقاط حقیقی یا موهومی صفحه ای که مختصاتشان نسبت به دو محور واقع در همان صفحه در معادلۀ درجۀ دوم
+ 2Dx+ cy2 + 2Bxy + Ax2 = (y ،x) F
0 =F + 2Ey
صدق کند، منحنیات درجۀ دوم یا مخروطات نامیده میشوند. (هندسۀ تحلیلی تألیف وحدتی ص 158). این معادله درمورد بیضی (قطع ناقص) ، هذلولی (قطع زاید) ، سهمی (قطع مکافی) و دایره و دو خط متقاطع و بسیاری از حالات دیگر صدق میکند و جمعاً خم های درجۀ دومی را تشکیل میدهند و عبارتند از مقاطع مختلف یک مخروط دوار، و از این جهت آنهارا مقاطع مخروطی مینامند. این مقاطع را با عبارت زیر میتوان تعریف کرد:
1- هر مقطع مخروطی عبارت است از مکان هندسی نقاط که نسبت فواصل آنها از نقطه و خط ثابتی (کانون و خط هادی) مقدار ثابتی باشد.
2- هر مقطع مخروطی عبارت است از مکان هندسی مرکزهای دوایری که همواره از نقطۀ ثابتی گذشته و بر دایره یا خط ثابتی (هادی) مماس باشد. رجوع به هندسۀ علمی و عملی تألیف رضا ص 139 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه قطوع، ناقه ای که شیرش زود سپری گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برنده:
صحبتی باشد چو شمشیر قطوع
همچو وی در بوستان و در زروع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رِخْ وَ)
گذشتن وعبور کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قطع النهرقطعاً و قطوعاً، عبره. (اقرب الموارد). رجوع به قطع شود، بریده و سپری شدن و منقطع گشتن، یا کم شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قطع ماء الرکیه قطوعاً و قطاعاً (ق / ق ) ، انقطعو ذهب، او قل ّ. (اقرب الموارد)، از سردسیر به گرمسیر رفتن یا برعکس: قطع الطیر قطوعاً و قطاعاً (ق / ق ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند شدن. (غیاث) (آنندراج). بالا رفتن و منتشر کردن. (اقرب الموارد). برآمدن وبلند گردیدن. (منتهی الارب) ، دمیدن بوی و صبح. (المصادر زوزنی) (اقرب الموارد). دمیدن بوی. (دهار) ، برآمدن برق و نور. (اقرب الموارد) ، برخاستن گرد. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
مرد ژولیده و پریشان موی. مؤنث: شوعاء. ج، شوع. (منتهی الارب) (آنندراج). در المنجد چنین است: آنکه موی ژولیده و تیره رنگ دارد.
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پوشیدن طوق. (از متن اللغه). تطوﱡق. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به تطوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
حد و طرف چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
علی اطول رجوع به علی قسطمونی و علی اطول قره باش شود، اظآر فلان را بر کسی یا چیزی، معطوف کردن وی را بدان. (از اقرب الموارد) ، دایه گرفتن: اظأر المراءه، بدایگی گرفت آن زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
درازتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درازتر و طولانی تر. (فرهنگ نظام). مقابل اقصر. طویل تر. بلندتر. مقابل اعرض. مؤنث: طولی ̍. ج، اطاول. (از اقرب الموارد).
- امثال:
اطول ذماء من الافعی.
اطول ذماء من الخنفساء.
اطول ذماء من الضب.
اطول صحبه من ابنی شمام.
اطول صحبه من الفرقدین.
اطول صحبه من نخلتی حلوان.
اطول من الدهر.
اطول من السکاک.
اطول من السنه الجدبه.
اطول من الفلق.
اطول من اللوح.
اطول من شهرالصوم.
اطول من طنب الخرقاء.
اطول من ظل الرمح.
اطول من فراسخ دیر کعب.
اطول من یوم الفراق.
اطول وفاء من الحیه.
عصاالجبال اطول. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سنگ پشت دریایی ستبرپوست. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ج، آطمه، اطم. (اقرب الموارد) (دائره المعارف فرید وجدی).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اطم. (ناظم الاطباء). رجوع به اطم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتابان و ترسان پیش آمدن، متوجه شدن به چشم و برنگرفتن از آنچه نگریست وی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هطع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشوع
تصویر اشوع
پریشانموی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطوع
تصویر نطوع
جمع نطع، سفره های چرمی چرمخوانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوع
تصویر مطوع
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوع
تصویر قطوع
پیوند گسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوع
تصویر سطوع
بلند شدن، برآمدن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطول
تصویر اطول
درازتر طویل تر درازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطوع
تصویر بطوع
برضا، بمیل، برغبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوع
تصویر تطوع
((تَ طَ وُّ))
فرمانبرداری کردن، عمل مستحبی انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطول
تصویر اطول
((اَ وَ))
طویل تر، درازتر
فرهنگ فارسی معین