پخته گردیدن، یقال: طبخه فاطبخ. (منتهی الارب). پخته گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لسان العرب چنین است:طبخ القدر و اللحم... و اطبخه (و این اخیر از سیبویه است) فانطبخ و اطبخ، ای اتخذ طبیخاً. و در متن اللغه آمده است: اطباخ برای مطاوعه است چون انطباخ.
پخته گردیدن، یقال: طبخه فاطبخ. (منتهی الارب). پخته گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لسان العرب چنین است:طَبخ َ القِدر و اللحم... و اطبخه (و این اخیر از سیبویه است) فانطبخ و اطبخ، ای اتخذ طبیخاً. و در متن اللغه آمده است: اطباخ برای مطاوعه است چون انطباخ.
جمع واژۀ طوخ، بمعنی دم. دنبال، کلام و شر که از دور آید. (از متن اللغه). شر و بدی که از دور آید، کلام، تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضیق. (تاج العروس)
جَمعِ واژۀ طوخ، بمعنی دم. دنبال، کلام و شر که از دور آید. (از متن اللغه). شر و بدی که از دور آید، کلام، تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضیق. (تاج العروس)
اجماع کردن بر کاری و فرازآمدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتفاق کردن. (تاج المصادر بیهقی). اطباق قوم بر امر، اجماع کردن آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دور کردن کسی یا چیزی را. (از اقرب الموارد). دور گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قالی کیف لی باطراح رجل هو یسایرنی منذ دخلت العراق. (زیاد بن ابیه از وفیات ابن خلکان ص 351 س 16)
اجماع کردن بر کاری و فرازآمدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتفاق کردن. (تاج المصادر بیهقی). اطباق قوم بر امر، اجماع کردن آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دور کردن کسی یا چیزی را. (از اقرب الموارد). دور گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قالی کیف لی باطراح رجل هو یسایرنی منذ دخلت العراق. (زیاد بن ابیه از وفیات ابن خلکان ص 351 س 16)
جمع واژۀ طبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طبل. دهلها. (آنندراج). ، اطراد سلطان کسی را، فرمان دادن براندن یا بیرون کردن وی از شهر. (از اقرب الموارد). از شهر بدر و نفی کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نفی بلد کردن. تبعید کردن، فراهم آوردن شتران را از اطراف و نواحی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطردت الابل، اذا امرت بطردها، و قال ابن السکیت: اطردته، اذاصیرته طریداً و طردته، اذا نفیته عنک و قلت له اذهب عنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گروکردن با کسی در مسابقه و جز آن، و منه: لا بأس بالسباق ما لم تطرده و یطردک. و هو ان تقول: ان سبقتنی فلک علی ّ کذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (منتهی الارب). گفتن سبقت گیرنده به رفیقش: ان سبقتنی فلک علی ّکذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ طبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ طبل. دُهلها. (آنندراج). ، اطراد سلطان کسی را، فرمان دادن براندن یا بیرون کردن وی از شهر. (از اقرب الموارد). از شهر بدر و نفی کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نفی بلد کردن. تبعید کردن، فراهم آوردن شتران را از اطراف و نواحی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطردت الابل، اذا امرت بطردها، و قال ابن السکیت: اطردته، اذاصیرته طریداً و طردته، اذا نفیته عنک و قلت له اذهب عنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گروکردن با کسی در مسابقه و جز آن، و منه: لا بأس بالسباق ما لم تُطْرِدْه و یطردک. و هو ان تقول: ان سبقتنی فلک عَلَی َّ کذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (منتهی الارب). گفتن سبقت گیرنده به رفیقش: ان سبقتنی فلک علی ّکذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (از اقرب الموارد)
در سختی افتادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خانه کردن شیطان در دلها: ان ّ الشیطان قد أربغ فی قلوبکم و عشّش، ای أقام علی فساد. (از اقرب الموارد)
در سختی افتادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خانه کردن شیطان در دلها: اِن َّ الشیطان قد أربغ فی قلوبکم و عشّش، ای أقام علی فساد. (از اقرب الموارد)
در زمین نبخاء تخم کاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در زمین نبخاء یعنی زمین سخت و بلند تخم کاشتن. (آنندراج) ، فرط مال و کثرت منال. (از شعوری ج 1 ورق 132 ب). پری نعمت و بتازیش فراخ حوصله (؟!) خوانند. (مؤید الفضلاء). فراهیت. (دهار) ، پر کردن. (آنندراج، ذیل انبار). پر کردن و انباشتن. (از انجمن آرا)
در زمین نبخاء تخم کاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در زمین نبخاء یعنی زمین سخت و بلند تخم کاشتن. (آنندراج) ، فرط مال و کثرت منال. (از شعوری ج 1 ورق 132 ب). پری نعمت و بتازیش فراخ حوصله (؟!) خوانند. (مؤید الفضلاء). فراهیت. (دهار) ، پر کردن. (آنندراج، ذیل انبار). پر کردن و انباشتن. (از انجمن آرا)
اطبّا. جمع واژۀ طبیب، بمعنی پچشک. (آنندراج). مأخوذ از تازی، پزشکان و طبیبان. (ناظم الاطباء) : سلطان اطبا را نزدیک وی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). وزرا بر مثال اطبأاند. (گلستان). غیرتم آید شکایت از تو به هر کس درد احبا نمیبرم به اطبا. سعدی، حرکت و شوق. (از متن اللغه). رجوع به طرب شود
اَطِبّا. جَمعِ واژۀ طبیب، بمعنی پچشک. (آنندراج). مأخوذ از تازی، پزشکان و طبیبان. (ناظم الاطباء) : سلطان اطبا را نزدیک وی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). وزرا بر مثال اطبأاند. (گلستان). غیرتم آید شکایت از تو به هر کس درد احبا نمیبرم به اطبا. سعدی، حرکت و شوق. (از متن اللغه). رجوع به طَرَب شود
جمع واژۀ طبی و طبی، بمعنی سر پستان مادیان، سباع و خر و اسب و ناقه و جز آن. (آنندراج). جمع واژۀ طبی و طبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) ، مدح دروغین. ستودن به چیزی که در ممدوح نباشد. (صراح). مدح کردن کسی را به آنچه در او نباشد. (از متن اللغه) ، پروردن دارو در عسل و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستبر کردن انگبین. (تاج المصادر بیهقی). پروردن دارو و عسل و جز آن. (صراح). غلیظ کردن و ستبر کردن عسل. (از متن اللغه)
جَمعِ واژۀ طِبْی و طُبْی، بمعنی سر پستان مادیان، سباع و خر و اسب و ناقه و جز آن. (آنندراج). جَمعِ واژۀ طِبْی و طُبْی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) ، مدح دروغین. ستودن به چیزی که در ممدوح نباشد. (صراح). مدح کردن کسی را به آنچه در او نباشد. (از متن اللغه) ، پروردن دارو در عسل و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستبر کردن انگبین. (تاج المصادر بیهقی). پروردن دارو و عسل و جز آن. (صراح). غلیظ کردن و ستبر کردن عسل. (از متن اللغه)
پخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، دیده ها. (ناظم الاطباء). دیده ها. دیدگان. چشمان: از انظار مردم مخفی شد. (فرهنگ فارسی معین) ، بینشها. افکار
پخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، دیده ها. (ناظم الاطباء). دیده ها. دیدگان. چشمان: از انظار مردم مخفی شد. (فرهنگ فارسی معین) ، بینشها. افکار
جمع واژۀ طبق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67) (متن اللغه). جمع واژۀ طبق، تاه هر چیزی و پوشش آن. (آنندراج). تاه ها. طبقها. رجوع به طبق شود: و اطباق طاق رواق آن جلال بر صورتی پرداخته. (رشیدی). نامدی اوراق اطباق فلک هرگز تمام گر ضمیر او نکردی علم دین را دفتری. خواجوی کرمانی. - امثال: الدهر اطباق، یعنی روزگارحالات است. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ طَبَق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67) (متن اللغه). جَمعِ واژۀ طَبَق، تاه هر چیزی و پوشش آن. (آنندراج). تاه ها. طبقها. رجوع به طَبَق شود: و اطباق طاق رواق آن جلال بر صورتی پرداخته. (رشیدی). نامدی اوراق اطباق فلک هرگز تمام گر ضمیر او نکردی علم دین را دفتری. خواجوی کرمانی. - امثال: الدهر اطباق، یعنی روزگارحالات است. (از اقرب الموارد)