جدول جو
جدول جو

معنی اطباخ - جستجوی لغت در جدول جو

اطباخ(نَ / نِ زَ / زِ کَ / کِ)
پخته گردیدن، یقال: طبخه فاطبخ. (منتهی الارب). پخته گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لسان العرب چنین است:طبخ القدر و اللحم... و اطبخه (و این اخیر از سیبویه است) فانطبخ و اطبخ، ای اتخذ طبیخاً. و در متن اللغه آمده است: اطباخ برای مطاوعه است چون انطباخ.
لغت نامه دهخدا
اطباخ
پختن، بریانیدن: بریان کردن، دیگ برنهادن
تصویری از اطباخ
تصویر اطباخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطباع
تصویر اطباع
طبع ها، خوی ها، سرشت ها، نهادها، استعدادها، توانایی ها، چاپ ها، در طب قدیم مزاج ها، عناصر چهارگانه آب، باد، خاک و هوا، جمع واژۀ طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، خورشگر، طابخ، مطبخی، باورچی، پزنده، خوٰالیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطبا
تصویر اطبا
طبیب ها، پزشک ها، جمع واژۀ طبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
طبق ها، پوشش ها، جمع واژۀ طبق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
پوشاندن، تا کردن، بر هم نهادن، اجماع کردن بر کاری، گرد آمدن و هم رای شدن گروهی برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
(اَطْ)
جمع واژۀ طوخ، بمعنی دم. دنبال، کلام و شر که از دور آید. (از متن اللغه). شر و بدی که از دور آید، کلام، تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضیق. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ گُ)
اجماع کردن بر کاری و فرازآمدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتفاق کردن. (تاج المصادر بیهقی). اطباق قوم بر امر، اجماع کردن آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دور کردن کسی یا چیزی را. (از اقرب الموارد). دور گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قالی کیف لی باطراح رجل هو یسایرنی منذ دخلت العراق. (زیاد بن ابیه از وفیات ابن خلکان ص 351 س 16)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طبل. دهلها. (آنندراج).
، اطراد سلطان کسی را، فرمان دادن براندن یا بیرون کردن وی از شهر. (از اقرب الموارد). از شهر بدر و نفی کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نفی بلد کردن. تبعید کردن، فراهم آوردن شتران را از اطراف و نواحی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطردت الابل، اذا امرت بطردها، و قال ابن السکیت: اطردته، اذاصیرته طریداً و طردته، اذا نفیته عنک و قلت له اذهب عنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گروکردن با کسی در مسابقه و جز آن، و منه: لا بأس بالسباق ما لم تطرده و یطردک. و هو ان تقول: ان سبقتنی فلک علی ّ کذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (منتهی الارب). گفتن سبقت گیرنده به رفیقش: ان سبقتنی فلک علی ّکذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
بسیار خربزه کشتن. (زوزنی). بسیار شدن خربزه در زمین
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ نِ)
ناگوارد آوردن چیز را. (ناظم الاطباء). بناگوارد آوردن کسی را. (آنندراج) (منتهی الارب). به تخمه آوردن. (از اقرب الموارد). اطناخ چربی، به تخمه آوردن کسی را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ / بِ پَ)
در سختی افتادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خانه کردن شیطان در دلها: ان ّ الشیطان قد أربغ فی قلوبکم و عشّش، ای أقام علی فساد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در زمین نبخاء تخم کاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در زمین نبخاء یعنی زمین سخت و بلند تخم کاشتن. (آنندراج) ، فرط مال و کثرت منال. (از شعوری ج 1 ورق 132 ب). پری نعمت و بتازیش فراخ حوصله (؟!) خوانند. (مؤید الفضلاء). فراهیت. (دهار) ، پر کردن. (آنندراج، ذیل انبار). پر کردن و انباشتن. (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ طِبْ با)
اطبّا. جمع واژۀ طبیب، بمعنی پچشک. (آنندراج). مأخوذ از تازی، پزشکان و طبیبان. (ناظم الاطباء) : سلطان اطبا را نزدیک وی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). وزرا بر مثال اطبأاند. (گلستان).
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد احبا نمیبرم به اطبا.
سعدی، حرکت و شوق. (از متن اللغه). رجوع به طرب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ زَ)
اطباء به کسی یا چیزی، خواندن وی را بسوی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ رُ)
خواندن کسی را بسوی چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کسی را خواندن. (از اقرب الموارد) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طبع. مهرها. (از متن اللغه) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طبی و طبی، بمعنی سر پستان مادیان، سباع و خر و اسب و ناقه و جز آن. (آنندراج). جمع واژۀ طبی و طبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) ، مدح دروغین. ستودن به چیزی که در ممدوح نباشد. (صراح). مدح کردن کسی را به آنچه در او نباشد. (از متن اللغه) ، پروردن دارو در عسل و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستبر کردن انگبین. (تاج المصادر بیهقی). پروردن دارو و عسل و جز آن. (صراح). غلیظ کردن و ستبر کردن عسل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ پَ)
شورناک گردیدن زمین. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، دیده ها. (ناظم الاطباء). دیده ها. دیدگان. چشمان: از انظار مردم مخفی شد. (فرهنگ فارسی معین) ، بینشها. افکار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طبق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67) (متن اللغه). جمع واژۀ طبق، تاه هر چیزی و پوشش آن. (آنندراج). تاه ها. طبقها. رجوع به طبق شود: و اطباق طاق رواق آن جلال بر صورتی پرداخته. (رشیدی).
نامدی اوراق اطباق فلک هرگز تمام
گر ضمیر او نکردی علم دین را دفتری.
خواجوی کرمانی.
- امثال:
الدهر اطباق، یعنی روزگارحالات است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطبخ
تصویر اطبخ
گول تر نادان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطبا
تصویر اطبا
جمع طبیب پزشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطباخ
تصویر انطباخ
پخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباء
تصویر اطباء
جمع طبیب، پزشکان جمع طبیب پزشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
جمع طبع، مهرها، سرشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
هم عقیده شدن جمعی برای کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطبال
تصویر اطبال
طبل، دهلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباخ
تصویر ارباخ
درسختی افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
استواری، قوت، فربهی پزنده، آشپز، خوراکپز، خوردنی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباء
تصویر اطباء
((اَ طِ بّ))
جمع طبیب، پزشکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
جمع طبع، سرشت ها، ذات ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
((اَ))
جمع طبق، خوان ها، خوانچه ها، جمع طبقه، مرتبه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطباق
تصویر اطباق
((اِ))
مطابقه کردن، برهم نهادن، جمع شدن برای کاری
فرهنگ فارسی معین