کژ کردن تیر را از هدف. (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
کژ کردن تیر را از هدف. (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
مأخوذ از تازی، فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلا). رجوع به اطاعت و اطاعه شود، اطباق چیزی، پوشانیدن آن را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). چیزی پوشیدن. (آنندراج) ، بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باریدن باران هفت روز پیوسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مطبق گرداندن چیزی. (از اقرب الموارد) ، طبق برافکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، اطباق شب، تاریک شدن آن، اطباق حمّی ̍ (تب) بر کسی، دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. (از اقرب الموارد) ، ما اطبقه، کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ما اطبق فلاناً،یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ (از اقرب الموارد). - اطباق کردن، اجماع کردن. همرای شدن. اتفاق کردن: بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق. (جهانگشای جوینی). رجوع به اطباق شود. - حروف اطباقی یا مطبقه، عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مطبق شود. رجوع به حرف مطبق شود
مأخوذ از تازی، فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلا). رجوع به اطاعت و اطاعه شود، اطباق چیزی، پوشانیدن آن را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). چیزی پوشیدن. (آنندراج) ، بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باریدن باران هفت روز پیوسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مُطْبَق گرداندن چیزی. (از اقرب الموارد) ، طبق برافکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، اطباق شب، تاریک شدن آن، اطباق حُمّی ̍ (تب) بر کسی، دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. (از اقرب الموارد) ، ما اطبقه، کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ما اَطْبَق َ فلاناً،یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ (از اقرب الموارد). - اطباق کردن، اجماع کردن. همرای شدن. اتفاق کردن: بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق. (جهانگشای جوینی). رجوع به اطباق شود. - حروف اطباقی یا مطبقه، عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مُطْبَق شود. رجوع به حرف مطبق شود
گذران، زنده گرداندن، توشه دادن زنده داشتن، زنده گردانیدن زندگی بخشیدن، زندگانی کردن معیشت کردن، گذران: از چه محل اعاشه میکند ک توضیح معنی اخیر تازه است و پیشینیان بجای آن (معاش) میگفتند
گذران، زنده گرداندن، توشه دادن زنده داشتن، زنده گردانیدن زندگی بخشیدن، زندگانی کردن معیشت کردن، گذران: از چه محل اعاشه میکند ک توضیح معنی اخیر تازه است و پیشینیان بجای آن (معاش) میگفتند