تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مِثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نَسَک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
جمع واژۀ بطریق. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بطریق. سرهنگان روم. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (مفاتیح). بطریق ها. (فرهنگ نظام). بطریقان: امراء و بطارقۀ روم هجوم نموده او را. (طبار نوش را) کشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216). و از بطارقه و اساقفه آن مقدار در ظل رایت او (قیصر) مجتمع گشته اند... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 487). و بعد از آن دختر ارمانوس را با پسر خود ملک ارسلان در سلک ازدواج منتظم گردانید و اورا با عظمای بطارقه خلع فاخر پوشانید... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 489). و رجوع به الموسوعه و بطریق شود
جَمعِ واژۀ بِطریق. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ بطریق. سرهنگان روم. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (مفاتیح). بطریق ها. (فرهنگ نظام). بطریقان: امراء و بطارقۀ روم هجوم نموده او را. (طبار نوش را) کشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216). و از بطارقه و اساقفه آن مقدار در ظل رایت او (قیصر) مجتمع گشته اند... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 487). و بعد از آن دختر ارمانوس را با پسر خود ملک ارسلان در سلک ازدواج منتظم گردانید و اورا با عظمای بطارقه خلع فاخر پوشانید... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 489). و رجوع به الموسوعه و بطریق شود
این نام در روضات الجنات در ضمن شرح حال معافی بدین سان آمده است:ابوالفرج معافی بن یحیی بن زکریا نهروانی جریری معروف به اطراره. ولی صاحب معجم المؤلفین (ج 12 ص 302) درذیل معافی بن طرار آرد: معافی بن زکریا بن یحیی بن حمید بن حمادبن داود نهروانی جریری معروف به ابن طرار (ابوالفرج). و در همین لغت نامه در ذیل ابوالفرج بنقل ازنامۀ دانشوران آمده است: ابوالفرج بن طرار معافی، و باز در ذیل ابن طراری قاضی ابوالفرج معافی بن زکریاآمده است و بنابرین صورت اطراره معلوم نیست که درست باشد. رجوع به ابوالفرج و ابن طراری و معافی شود
این نام در روضات الجنات در ضمن شرح حال معافی بدین سان آمده است:ابوالفرج معافی بن یحیی بن زکریا نهروانی جریری معروف به اطراره. ولی صاحب معجم المؤلفین (ج 12 ص 302) درذیل معافی بن طرار آرد: معافی بن زکریا بن یحیی بن حمید بن حمادبن داود نهروانی جریری معروف به ابن طرار (ابوالفرج). و در همین لغت نامه در ذیل ابوالفرج بنقل ازنامۀ دانشوران آمده است: ابوالفرج بن طَرار معافی، و باز در ذیل ابن طراری قاضی ابوالفرج معافی بن زکریاآمده است و بنابرین صورت اطراره معلوم نیست که درست باشد. رجوع به ابوالفرج و ابن طراری و معافی شود
آل ادریس. ادریسیون. نام سلسله ای از ملوک علوی در مغرب بمراکش و بربر که از 172 تا 374هجری قمری درین ناحیت فرمان رانده اند. رئیس و سرسلسلۀ آنان ادریس بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام است. او در قیامی بسال 168 در مدینه بحمایت آل علی همدستی کرد و چون خلفا این شورش را بنشاندند او بگریخت و بمصر شد و از آنجا بمراکش رفت و بناحیۀ سبته علم استقلال برافراشت و او و جانشینان او بیش از دویست سال در مراکش حکم راندند. و شهر تدغه و گاهی اولی ل مقر آنان بوده است: ادریس نخست (172- 177 هجری قمری). ادریس دوم پسر او (177- 213). محمد پسر ادریس دوم (213- 221). علی اول پسر محمد بن ادریس (221- 234). یحیی پسر محمد بن ادریس (از 234). یحیی دوم پسر یحیی نخست. علی دوم پسر عمر پسر ادریس دوم. یحیی سیم پسر قاسم پسر ادریس دوم (تا 293). یحیی چهارم پسر ادریس پسر عمر (293- 310). حسن (310- 319). قاسم کنون پسر محمد (320- 337). احمد پسر قاسم (337- 347). حسن پسر قاسم (347- 374) و با انقراض دولت فاطمیان مصر دولت آنان نیز برافتاد. و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 29 و قاموس الاعلام شود
آل ادریس. ادریسیون. نام سلسله ای از ملوک علوی در مغرب بمراکش و بربر که از 172 تا 374هجری قمری درین ناحیت فرمان رانده اند. رئیس و سرسلسلۀ آنان ادریس بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام است. او در قیامی بسال 168 در مدینه بحمایت آل علی همدستی کرد و چون خلفا این شورش را بنشاندند او بگریخت و بمصر شد و از آنجا بمراکش رفت و بناحیۀ سبته علم استقلال برافراشت و او و جانشینان او بیش از دویست سال در مراکش حکم راندند. و شهر تدغه و گاهی اولی ل ُ مقر آنان بوده است: ادریس نخست (172- 177 هجری قمری). ادریس دوم پسر او (177- 213). محمد پسر ادریس دوم (213- 221). علی اول پسر محمد بن ادریس (221- 234). یحیی پسر محمد بن ادریس (از 234). یحیی دوم پسر یحیی نخست. علی دوم پسر عمر پسر ادریس دوم. یحیی سیم پسر قاسم پسر ادریس دوم (تا 293). یحیی چهارم پسر ادریس پسر عمر (293- 310). حسن (310- 319). قاسم کنون پسر محمد (320- 337). احمد پسر قاسم (337- 347). حسن پسر قاسم (347- 374) و با انقراض دولت فاطمیان مصر دولت آنان نیز برافتاد. و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 29 و قاموس الاعلام شود
جمع واژۀ ازرقی. منسوب بازرق. و ایشان قومی از خوارج حروری ازاصحاب ابی راشد نافعبن ازرق بودند. (مفاتیح العلوم) .گروهی از خوارج و از یاران نافعبن الازرق میباشند امیر مؤمنان را در مسئلۀ تحکیم کافر شناخته اند. لعنهاﷲ علیهم اجمعین و ابن ملجم را در کشتن امام ذیحق دانسته اند و صحابه را تکفیر کرده اند. عثمان، طلحه، زبیر و عایشه و ابن عباس و سایر مؤمنان را با ایشان مخلد در آتش میدانند. و کسانی را که در خانه خود نشسته و رو به جهاد ننهادند در ردیف کفار قرار می دهند. هر چند هم که در دین با آنها موافق باشند. تقیه را درقول و عمل حرام می شمارند. کشتن فرزندان و زنان مخالفان خود را جایز می شمارند. زانی محصن را از رجم معاف کرده اند. برای قذف نساء حد را قائل نیستند. و اطفال مشرکان را با پدرانشان مستحق آتش می شناسند و پیروی پیمبر را ولو کافر باشد جایز دانسته اند و یا بعد از اظهار پیمبری آگاه شوند که او کافر بوده. و مرتکب گناه کبیره را نیز کافر شناسند. کذا فی شرح المواقف. (کشاف اصطلاحات الفنون). پس از این وقعتها و کارزارها (رفت) مهلب بن ابی صفره را با خوارج و ازارقه و ایشان را بنافع الازرق باز خوانند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به تعریفات جرجانی و فهرست های البیان و التبیین و عقد الفرید و عیون الاخبار و بیان الادیان و ضحی الاسلام (ج 3) ص 331 شود. خوندمیر در حبیب السیر آرد: ذکر خروج طایفه ای از خوارج. در روضه الصفا مذکوراست که در زمان تسلط یزید جمعی کثیر از مردۀ بصره که از غایت شقاوت محبت شاه ولایت نداشتند و نسبت به بنی امیه نیز رایت عداوت برمی افراشتند خروج کرده بطرف اهواز رفتند و چون این طایفه نافعبن الازرق را بر خودامیرساخته بودند بازارقه موسوم شدند و عبداﷲ بن زیادو عبیداﷲ بن مسلم را از عقب ازارقه فرستاد منهزم بازآمدند و بعد از فوت یزید علم دولت نافع مرتفع گشته دو نوبت بر لشکری که از بصره بجنگ او مبادرت نمودند غالب شد آنگاه بصریان از عبداﷲ زبیر امیری طلبیدند تابمعاونت وی شر خوارج را مندفع گردانند و عبداﷲ ملتمس ایشان را اجابت کرده حارث بن عبداﷲ بن ابی ربیعۀ مخزومی را بامارت آن ولایت فرستاد و چون حارث ببصره رسید بعد از تقدیم مشورت مهلب بن ابی صفرۀ ازدی را بحرب ازارقه نامزد فرمود و مهلب مکرر با آن طایفه مقاتله کرده نافعبن الازرق را با اکثر کلانتران ایشان بقتل آوردو زمان حکومت عبدالملک بن مروان اکثر اوقات سر در پی آن طبقه داشتند. (حبیب السیر جزو 2 از ج 2 ص 50)
جَمعِ واژۀ ازرقی. منسوب بازرق. و ایشان قومی از خوارج حروری ازاصحاب ابی راشد نافعبن ازرق بودند. (مفاتیح العلوم) .گروهی از خوارج و از یاران نافعبن الازرق میباشند امیر مؤمنان را در مسئلۀ تحکیم کافر شناخته اند. لعنهاﷲ علیهم اجمعین و ابن ملجم را در کشتن امام ذیحق دانسته اند و صحابه را تکفیر کرده اند. عثمان، طلحه، زبیر و عایشه و ابن عباس و سایر مؤمنان را با ایشان مخلد در آتش میدانند. و کسانی را که در خانه خود نشسته و رو به جهاد ننهادند در ردیف کفار قرار می دهند. هر چند هم که در دین با آنها موافق باشند. تقیه را درقول و عمل حرام می شمارند. کشتن فرزندان و زنان مخالفان خود را جایز می شمارند. زانی محصن را از رجم معاف کرده اند. برای قذف نساء حد را قائل نیستند. و اطفال مشرکان را با پدرانشان مستحق آتش می شناسند و پیروی پیمبر را ولو کافر باشد جایز دانسته اند و یا بعد از اظهار پیمبری آگاه شوند که او کافر بوده. و مرتکب گناه کبیره را نیز کافر شناسند. کذا فی شرح المواقف. (کشاف اصطلاحات الفنون). پس از این وقعتها و کارزارها (رفت) مهلب بن ابی صفره را با خوارج و ازارقه و ایشان را بنافع الازرق باز خوانند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به تعریفات جرجانی و فهرست های البیان و التبیین و عقد الفرید و عیون الاخبار و بیان الادیان و ضحی الاسلام (ج 3) ص 331 شود. خوندمیر در حبیب السیر آرد: ذکر خروج طایفه ای از خوارج. در روضه الصفا مذکوراست که در زمان تسلط یزید جمعی کثیر از مردۀ بصره که از غایت شقاوت محبت شاه ولایت نداشتند و نسبت به بنی امیه نیز رایت عداوت برمی افراشتند خروج کرده بطرف اهواز رفتند و چون این طایفه نافعبن الازرق را بر خودامیرساخته بودند بازارقه موسوم شدند و عبداﷲ بن زیادو عبیداﷲ بن مسلم را از عقب ازارقه فرستاد منهزم بازآمدند و بعد از فوت یزید علم دولت نافع مرتفع گشته دو نوبت بر لشکری که از بصره بجنگ او مبادرت نمودند غالب شد آنگاه بصریان از عبداﷲ زبیر امیری طلبیدند تابمعاونت وی شر خوارج را مندفع گردانند و عبداﷲ ملتمس ایشان را اجابت کرده حارث بن عبداﷲ بن ابی ربیعۀ مخزومی را بامارت آن ولایت فرستاد و چون حارث ببصره رسید بعد از تقدیم مشورت مهلب بن ابی صفرۀ ازدی را بحرب ازارقه نامزد فرمود و مهلب مکرر با آن طایفه مقاتله کرده نافعبن الازرق را با اکثر کلانتران ایشان بقتل آوردو زمان حکومت عبدالملک بن مروان اکثر اوقات سر در پی آن طبقه داشتند. (حبیب السیر جزو 2 از ج 2 ص 50)
چگونگی پازند است (صحاح الفرس). به معنی پازند است و پازند تفسیر زند که شرح و تفسیر اوستاست. (لغت نامۀ اسدی ص 477) اکارده. (یادداشت مرحوم دهخدا). اکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). برخی از مجوسان اگرده اش نیز خوانند. (التنبیه و الاشراف مسعودی). وصورت هر دو (اگرده و ایارده) هر دو به خط پهلوی یکسان است. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثم عمل زرادشت تفسیراً عند عجزهم عن فهمه [عن فهم اوستا] و سمّوا التفسیر زیداً [زنداً] ثم عمل للتفسیر تفسیراً و سمّاه بازید [پازند] ثم عمل علمائهم بعد وفات زرادشت تفسیر التفسیر و سمّوا هذا التفسیر بارده (از مروج الذهب مسعودی) : ببینم آخر روزی به کام دل خود را گهی ایارده خوانم شها گهی خرده. دقیقی (از لغت نامۀ اسدی ص 486) ، {{اسم مصدر}} سیاست. (از اقرب الموارد). رجوع به ایالت شود
چگونگی پازند است (صحاح الفرس). به معنی پازند است و پازند تفسیر زند که شرح و تفسیر اوستاست. (لغت نامۀ اسدی ص 477) اکارده. (یادداشت مرحوم دهخدا). اکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). برخی از مجوسان اگرده اش نیز خوانند. (التنبیه و الاشراف مسعودی). وصورت هر دو (اگرده و ایارده) هر دو به خط پهلوی یکسان است. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثم عمل زرادشت تفسیراً عند عجزهم عن فهمه [عن فهم اوستا] و سمّوا التفسیر زیداً [زنداً] ثم عمل للتفسیر تفسیراً و سَمّاه بازید [پازند] ثم عمل علمائهم بعد وفات زرادشت تفسیر التفسیر و سمّوا هذا التفسیر بارده (از مروج الذهب مسعودی) : ببینم آخر روزی به کام دل خود را گهی ایارده خوانم شها گهی خرده. دقیقی (از لغت نامۀ اسدی ص 486) ، {{اِسمِ مَصدَر}} سیاست. (از اقرب الموارد). رجوع به ایالت شود
کژ کردن تیر را از هدف. (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
کژ کردن تیر را از هدف. (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
هشدار نامه یاد گرنامه در زبان دادگستری فرستادن هشدارنامه که برای یادآوری و آگاهاندن است و با دستور بازداشت یا بازداشت نامه یکی نیست یادبرگ برگه ای که بر آن اخطار برای کسی نوشته اند نوشته ای که بوسیله آن مطلبی را بکسی یا کسانی یادآوری میکنند ابغیه، نامه ای رسمی است که از طریق دادگاهها بشخص یا اشخاصی ابغ می شود و در آن نامه اجرای امری را می خواهند
هشدار نامه یاد گرنامه در زبان دادگستری فرستادن هشدارنامه که برای یادآوری و آگاهاندن است و با دستور بازداشت یا بازداشت نامه یکی نیست یادبرگ برگه ای که بر آن اخطار برای کسی نوشته اند نوشته ای که بوسیله آن مطلبی را بکسی یا کسانی یادآوری میکنند ابغیه، نامه ای رسمی است که از طریق دادگاهها بشخص یا اشخاصی ابغ می شود و در آن نامه اجرای امری را می خواهند