جدول جو
جدول جو

معنی اضیع - جستجوی لغت در جدول جو

اضیع
(اَضْ یَ)
هیچکاره تر، یقال: هو اضیع من قمرالشتاء. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اضیع
آسیب رسان تر
تصویری از اضیع
تصویر اضیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضیع
تصویر رضیع
کودک شیرخوار، همشیر، برادر همشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضایع
تصویر ضایع
تباه، بیکاره، بی فایده، بی اعتبار شده
ضایع شدن: تباه شدن، نابود شدن، بیهوده شدن
ضایع کردن: تباه کردن، نابود کردن
ضایع گذاشتن: فرو گذاشتن، مهمل گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وضیع
تصویر وضیع
دنی، فرومایه، پست، ناکس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیع
تصویر مضیع
ضایع کننده، تباه سازنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
لشکرگاهی متصل به یمن غیر جده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ضرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضرع شود، اضطلاع کسی به باری، تحمل کردن و حرکت دادن وی آن را و توانا شدن بر آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحمل بار گران کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جایی است در شعر راعی:
فابصرتهم حتّی رأیت حمولهم
بانقاء یحموم و ورّکن اضرعا.
ثعلب گوید: اضرع کوهها یا کوههای خردی (تپه ها) است. (از معجم البلدان). و خالد بن جبله گوید پشته های خردی است. (از لسان العرب) ، باریک میان شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مضطمر شود، میان باریک شدن اسب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضطمار لؤلؤ، میان باریک شدن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به مضطمر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ضارع. ضعیف و لاغر و صغیر از هر چیز و بقولی کم سن. و رجوع به ضارع و ضراعت شود. (از اقرب الموارد) :
اذا اعترض الخابور دون جیادنا
رعالاً فخذ ابن اللئیمه اضرع.
بحتری
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مرد مخالف زن خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ ضبع. (منتهی الارب). جمع واژۀ ضبع، بمعنی کفتار، مؤنث است. (آنندراج). و آن جمع قلّه است. (معجم البلدان). رجوع به ضبع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
ابن نذیر بن قسر بن عبقر. در بجیله بوده است. (تاج العروس مادۀ ی ث ع)
ابن ملیح بن الحون بن خزیمه، جماع القاره. (تاج العروس مادۀ ی ث ع)
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
موضعی است بر چپ شهر جار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
موضعی است بر طریق حاج بصره بین رامتین و امره. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ یَ)
تنگ تر. دشوارتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- امثال:
اضیق من النخروب.
اضیق من تسعین.
اضیق من خرت الابره.
اضیق من زج ّ.
اضیق من سم الخیاط.
اضیق من ظل ّالرمح. (فرائدالادب المنجد).
اضیق من مبعج الضّب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ وُ)
موضعی است. (تاج العروس) ، نزدیک گردیدن به کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطافه به امری، احاطه کردن بدان. و در لسان آمده است: طاف به، حام حوله. (از اقرب الموارد). احاطه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ ضلع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به ضلع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
رجل اضلع، مرد توانا درشت سطبر یا آنکه دندانش بزرگ و مانند استخوان پهلو باشد در کجی. دابه اضلع، کذلک. ج، ضلع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). اضلع از مردان، آنکه شدید غلیظ باشد، و یا آنکه دندان وی همانند دنده باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و رجوع به ضلع شود، مقهور کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
از اعلام مردان عرب است از جمله نام پدر زید تابعی که از علی علیه السلام روایت دارد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آداک و خشکی میان دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جزیره واقعدر دریا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
فرو مایه پست، سپرده فرومایه کوچک پست مقابل شریف: مضطرب آشفته خاطر تنگدل اندیشناک هم و ضیع و هم شریف و هم صغیر و هم کبار. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تباه کننده تبست تباهیده آسیب یافته تباه کننده، زمانکش سستکار ضایع کرده شده ضایع کننده تباه سازنده، تلف کننده وقت اهمال کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضایع
تصویر ضایع
تلف، تباه، بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضبع
تصویر اضبع
ماچه کفتار شاخ شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجع
تصویر اضجع
کژ دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضلع
تصویر اضلع
نیرومند، کلان، رشک، گنده دندان جمع ضلع دنده ها استخوانهای پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضیق
تصویر اضیق
تنگ تر تنگتر، دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضیع
تصویر رضیع
طفل شیر خواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضیع
تصویر بضیع
آبخوست آداک گریزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضیع
تصویر وضیع
((وَ))
فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیع
تصویر مضیع
((مُ ضَ یَّ))
ضایع کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضیع
تصویر رضیع
((رَ))
شیرخواره، برادر هم شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضیق
تصویر اضیق
((اَ ض ِ))
تنگ تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضایع
تصویر ضایع
((یِ))
تباه، تلف، بی فایده، بی ثمر، مهمل، بیکار
فرهنگ فارسی معین