جدول جو
جدول جو

معنی اضماد - جستجوی لغت در جدول جو

اضماد(نِ / نَ)
فراهم آوردن کسان را: اضمدهم اضماداً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اضماد قوم، گرد آوردن آنان را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغماد
تصویر اغماد
غمدها، غلاف شمشیرها، نیام ها، جمع واژۀ غمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احماد
تصویر احماد
ستایش کردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
در دستور زبان ضمیر آوردن برای اسمی در کلام، به ضمیر آوردن، در علم عروض ساکن کردن تای متفاعلن است که تبدیل به مستفعلن شود، در ضمیر نگه داشتن، در دل پنهان داشتن، در دل نهان داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضداد
تصویر اضداد
ضدّ ها، کلماتی که بر دو معنی متضاد دلالت دارند مانند خود کلمۀ ضد که در عربی هم به معنی مخالف و ناهمتا است و هم به معنی مثل و نظیر و همتا، جمع واژۀ ضدّ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ صمد. جایگاه های بلند درشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اضهاد کسی را (به کسی) ، ستم کردن وی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ستم نمودن کسی را. (آنندراج). جور کردن بر کسی.
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ گُ)
دردل نهان داشتن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اضمار ضمیر در نفس خود، نهان داشتن آن را. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی در فارسی، پنهان کردگی. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در دل گرفتن. نهادن به دل. در دل نهان داشتن. اضمار چیزی، نهان داشتن آن را. (از معجم متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
دوسیدن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضماج به زمین، چسبیدن بدان. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
جمع واژۀ اضم. (قطر المحیط) (لسان العرب) (منتهی الارب). خشمها و کینه ها. رجوع به اضم شود، خردزنخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه فک و ذقن خردی داشته باشد. (از اقرب الموارد). اذوط. (نشوء اللغه). رجوع به اذوط شود، کژزنخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، ضوط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ضدّ. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 66) (دهار) (غیاث) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ضدّ، همتا و مانند و ناهمتا. از لغات اضداد است. (آنندراج). چیزهای ضد و مخالف و مغایر یکدیگر. (ناظم الاطباء) :
وگر گوئی که در معنی نیند اضداد یکدیگر
تفاوت از چه سان باشد میان صورت و اسما؟
ناصرخسرو.
همه اضداد او در یک زمان جمع
همه الوان او در یک مکان یار.
عطار.
پس بنای خلق بر اضداد بود
لاجرم جنگی شدند از ضر و سود.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ زَ)
ستوده کار شدن. کردن کاری که موجب ستایش باشد.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در نیام کردن شمشیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بغلاف آوردن شمشیر: اغمد السیف، ادخله فی الغمد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمد، یعنی نیام شمشیر و کارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ غمد، غلاف شمشیر. (از اقرب الموارد). غمود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندوهناک و دردمند گردانیدن دل را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندوهگین کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). اقامت نمودن در جایی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (محیط المحیط).
لغت نامه دهخدا
(غَ اَ)
اخماد نار، آتش فرونشاندن. (تاج المصادر بیهقی). فروکشتن آتش. فرونشاندن زبانۀ آتش.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردن بلند کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بزمین هموار میان دو پشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سر دروا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه قوله تعالی: مهطعین مقنعی رؤسهم. (قرآن 43/14) ، دست برداشتن و گردن دراز کردن شتر بحوض تا آب خورد، گردانیدن ستور را سوی چراگاه، خشنود گردانیدن، نیازمند و محتاج ساختن، بلند شدن پستان گوسفند با عدم تصوب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اصماد کاری به کسی، اسناد دادن آن به وی. (از اقرب الموارد). نسبت دادن کاری به کسی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستون نهادن چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستون قرار دادن زیر چیزی: اعمد الشی ٔ، جعل تحته عماداً. (از اقرب الموارد). ستون فرانهادن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)، نادان.ج، اعماء. قیل و منه: لم حشرتنی اعمی، ای عن حجتی و قد کنت بصیراً، ای عالماً بها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان. (آنندراج). جاهل. ج، اعماء. (از اقرب الموارد). نادان. (المنجد). و قولهم ’ما اعماه’ انما یراد به ’ما اعمی قلبه’ لا ٔن ذلک ینسب الیه الکثیرالضلال. و لایقال فی عمی العیون ’ما اعماه’ لا ٔن ما لایتزید لایتعجب منه، مکان اعمی، ای لایهتدی فیه. (المنجد)، لقیته اعمی، ای فی اشدالهاجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لقیته صکه اعمی، ای فی اشدالهاجره حراً. (اقرب الموارد)، نام یک قسم است از دو قسم زوج پنجم از زوجهای عصبها که از دماغ رسته. شیخ میفرماید احتمال دارد که نام آن رهگذر باشد که این قسم پی در آنجا میگذرد. (بحر الجواهر)، یک چشم. (بحر الجواهر)، ثقبه ای که شاخ دوم از عصب اندر استخوان حجری در آن پیچیده است. مؤلف ذخیرۀ خوارزمشاهی آرد: و شاخ دوم (از عصب) اندر ثقبه ای پیچیده که اندر استخوان حجری اندر آمده است و این ثقبه را اعور گویند و اعمی نیز گویند از بهر پیچیدگی را که سخت پیچیده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در تشریح، عبارتست ازسوراخ استخوان حجری. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو آ وَرَ دَ / دِ)
در غضب شدن. (از اقرب الموارد). خشمناک گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). خشمناک شدن. غضبناک گشتن
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ)
درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). محتاج و درویش شدن. (منتهی الأرب) ، حسرت. (جهانگیری) (برهان) (اوبهی) : ارمان حسرت خوردن بود. (صحاح الفرس) ، امید. رجاء:
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کم تو دل نگسلانی.
منوچهری.
، رنج. (فرهنگ اسدی). رنج بردن. (برهان) (اوبهی). رنجگی. (فرهنگ اسدی) :
به ارمان و اروند مرد هنر
فرازآورد گنج زرّ و گهر.
فردوسی.
، پشیمانی. (سروری) (برهان) (اوبهی). پشیمان شدن. (شعوری). دریغ. افسوس. (برهان) ، دست رس (؟) :
هر زمان مرتبتی نو دهد او را بر خویش
هر دو روزی بمرادی دهد او را ارمان.
فرخی.
- ارمان خوار و ارمان خور، حسرت خورنده. (برهان) (آنندراج). حسیر. آرزوکننده. (السامی).
- ارمان خورانیدن، تحسیر. (تاج المصادر بیهقی).
- ارمان خوردن، لهف. (دهار). اسف. حسر. حسره. (تاج المصادر بیهقی). حسرت بردن. تحسّر. (دهّار). تلهّف. (دهّار) (تاج المصادر بیهقی).
شواهد نظمی که برای این کلمه آمده است چنانکه آرمان ظاهراً همه برای یک معنی است که تقریباً کمال مطلوب یا غایت امل و نظایر آن باشد
لغت نامه دهخدا
ثابت گردانیدن حق.
لغت نامه دهخدا
ستاییدگی در خور ستایش بودن، ستوده یابی ستوده کار شدن ستوده شدن بستایش رسیدن، کاری کردن که موجب ستایش باشد، ستوده یافتن محمود یافتن ستودن تحسین تمجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهماد
تصویر اهماد
ماندگاری شتاب در رفتن باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن نیاماندن، جمع غمد، نیام ها جمع غمد نیامها غلافهای شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعماد
تصویر اعماد
ستون نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضداد
تصویر اضداد
جمع ضد، چیزهای ضد ومخالف ومغایر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
در دل نهادن داشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
درویشی بی چیزی، شیردهی دام، دام میری، دردناک کردن ارماس به خاک سپردن به گور سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخماد
تصویر اخماد
آرمیدن، خاموش شدن، خاموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماد
تصویر اجماد
جمع جمد، جاهای بلند وسخت گریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضداد
تصویر اضداد
جمع ضد، چیزهای مخالف و مغایر یکدیگر، آنان که با هم ناموافقند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
((اِ))
نهفتن، نهان داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احماد
تصویر احماد
((اِ))
ستوده کار شدن، ستودن، تحسین کردن
فرهنگ فارسی معین