جدول جو
جدول جو

معنی اضرب - جستجوی لغت در جدول جو

اضرب(اَ رُ)
جمع واژۀ ضرب، بمعنی آخر بیت شعر. (از لسان العرب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضرب شود
لغت نامه دهخدا
اضرب(اَ رَ)
زننده تر. (ناظم الاطباء) :
اطعنها بالقناه اضربها
بالسیف جحجاحها مسوّدها.
متنبی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضارب
تصویر ضارب
زننده، آنکه چیزی را به چیز دیگر می زند، زشت و ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریب تر، باغرابت تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیک تر
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعول تغییر یافته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرب
تصویر اسرب
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضراب
تصویر اضراب
در بدیع اعراض از ماقبل و توجه به ما بعد با استعمال لفظ بل، مانند، برای مثال ای میوۀ دل من لا بل دل / وی آرزوی جانم لا بل جان، عارضش باغی دهانش غنچه ای / بل بهشتی در میانش کوثری
اقامت کردن، مقیم شدن در یک جا، سر فرو افکندن و خاموش شدن، اعراض کردن، روگردانیدن، برگشتن از کسی، روی گردانیدن از چیزی پس از آنکه به آن روی آورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید، استخوان مغزدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
برپا کنندۀ فتنه و غوغا، فتنه انگیز، سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
محلی که چیزی را برپا می کنند، محل برپا کردن خیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
فصیح تر. افصح. آن که بیان وی خوشتر باشد: و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد افصح الخلق لساناً و اعربهم بیاناً. (دیباچۀ المزهر سیوطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
اسبان نژاد نجیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسبان و شتران جرد و ملس و اصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از ذرب.
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ظرب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ظرب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تضرب
تصویر تضرب
جنبش و حرکت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرب
تصویر اجرب
پرخارش خارنده
فرهنگ لغت هوشیار
ویران در زبانزد) عرض (سنگی است که در آن ویرانی پدید آید وآن انداختن م و ن از مفاعلین است شکافته گوش آنست که میم اول و نون آخر (مفاعیلن) را بیندازند تا (فاعیل) بماند آنرا به (مفعول) تبدیل کنند و اسم این زحاف (خرب) است و اسم جزئی که عمل (خرب) در آن واقع شود (اخرب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرب
تصویر اسرب
پارسی تازی شده اسرب سرب از توپال ها سرب رصاص اسود ارزیز
فرهنگ لغت هوشیار
کارایست (اعتصاب)، رویگردانی، خاموش ماندن، تخم کشی، برف زدن، دستور زدن دادن، دل نهادن، پخته شدن روی گردانیدن رخ تافتن روی بر گاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرب
تصویر اعرب
فصیحتر، افصح، آنکه بیانش خوشتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضرب
تصویر غضرب
آبخیز
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان، مغز استخوان، شمشیر، دم شمشیر خر گاه کلان، زننده بسیار زننده، زد ابزار ابزار زدن زنشگاه جای زدن، تاژ گاه (تاژ خیمه) این واژه را فارسی گویان مضرب گویند ز نشمان در اندوزه (حاصل ضرب) : درانگارش جامه رنگین دو به هم زن سخن چین شمشیر، تیزی شمشیر، جمع مضارب. مکان زدن، جایی که در خیمه بر پا کنند: در آن مدت که اراضی بیلقان مرکز اعلام فرقد فرسای و مضرب خیام عساکر گیتی گشای بود، حاصل ضرب هر عددی است در عدد دیگر نسبت بان دو عدد مثلا حاصل ضرب 6 در 8 چهل و هشت سات پس 48 مضرب 6 یا 8 میباشد. یا مضرب مشترک. هر گاه عددی بر چند عدد بخش پذیر باشد آنرا مضرب مشترک همه آن اعداد گویند مانند 20 که بر 4 2 10 5 قابل قسمت است. یا کوچکترین مضرب مشترک. ممکن است چند عدد مضربهای مشترک متعدد داشته باشند در این صورت مضرب مشترکی را که از همه کوچکتر است کوچکترین مضرب مشترک گویند، جمع مضارب. توضیح مضرب که اسم مکان ضرب باشد بکسر راء است مانندمنزل ولی معمولا آنرا بفتح راء خوانند چنانکه در مضرب مشترک و امثال آن. جامه دوخته شده با نقش و خطوط الوان. دو بهم زن سخن چین: ... بلکه از متسوقان و مضربان وعاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریبتر، عجیبتر، دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
((مُ ضَ رَّ))
سخن چین، فتنه انگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
((رِ))
زننده، کسی که می زند، جمع ضوارب. ضاربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
((مَ رَ))
شمشیر، تیزی شمشیر، جمع مضارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
((مَ رِ))
جای زدن، عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
((اَ رَ))
شگفت تر، غریب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضراب
تصویر اضراب
((اِ))
روی گردانیدن، رخ تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
((اَ رَ))
نزدیکتر
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ))
در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شود «اخرب»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
((مِ رَ))
خیمه بزرگ، خرگاه، جمع مضارب
فرهنگ فارسی معین